مشخصات

موارد دیگر
0$D->usr->favs) ) { ?>
KAMRAN (آفلاين)
47 پست
2 ديدگاه
72.5 امتياز
مهربون
1357-02-02
m - مجرد
اسلام
آذربایجان غربی
دیپلم
اذاد
وزن: - قد: 185
رفته ام
نمی کشم

دنبال‌کنندگان

(35 کاربر)

آخرین بازدید کنندگان

حس من


KAMRAN
fafabzracfifs6c2eh7.jpg KAMRAN
.
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:26 در Art ·
8
KAMRAN
21.jpg KAMRAN
.
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:24 در Art ·
8
KAMRAN
KAMRAN
کاش گاهی مرد بودم!!!
میشد تنهایی آم را به خیابان بیاورم!!!
سیگاری دود کنم!!…
و نـگـران نـگـاه هـای مـردم نـبـاشـم !!!
کـاش گـاهـی مـرد بـودم !!!
مـی شـد شـادی اَم را بـہ کـوچـه هـا بـریـزم …
بـا صـدای بـلـنـد بـخـنـدم٬
و هـیـچ مـاشـیـنـی بـرای سـوار کـردنـم تـرمـز نـکـنـد.
... ادامه
1 دیدگاه · 1392/05/18 - 02:22 در Art ·
6
KAMRAN
KAMRAN
تو عاشق شدی...

با اخلاص ...

دل دادی ...

با همه چیز برای او جنگیدی از هیچ چیز برایش دریغ نکردی

قدر ندانست .لیاقت نداشت ...

رفت و ...الان تنهایی!

محکم راه برو...

گناه که نکردی عاشق شدی

سرتو بگیر بالا!!..

اگر اورفت به خدای عشق سلام کن
خدا را سپاس گوی که اورا بتو شناساند...
... ادامه
1 دیدگاه · 1392/05/18 - 02:21 در Art ·
7
KAMRAN
KAMRAN
چه آسمان کم ستاره ای!

امشب ستاره ها هم با من قهر کرده اند!

چشمانم را به کدام چشمک وعده دهم

تا این بارش بی امان را تسکین باشد؟!

چه داغیست در دلم...

بغض گلویم را هیچ مرهمی نیست!

خدایا!

وجدان ها را نخوابان!


از ریشه سوختم!

ریشه ات همیشه آباد...
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:21 در Art ·
6
KAMRAN
KAMRAN
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت


پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد

اما مرا به عمق درونم کشید و رفت


یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را

بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت


من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت

خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت


تا از خیال گنگ رهایی رها شوم

بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق

مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم

رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت


دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم

از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:20 در Art ·
7
KAMRAN
KAMRAN
چِـــه زود گُـذَشـت

روزهــــای عاشِـقیـــمان!

آن روزهـــا کِــه وَقـتی صِـدایِــَت می کَردَم

وَ تـو می گِِــفتی جـــــــــانم؟!

مَــن تَــمامِ خَــستگـی ام می ریـخت...

هَـمـان اَنـدازِه کِـه بــودَنَـــت شیــرین بـود

نـَبـــودنـَت تَــلـخ اَسـت!!

دیـــگَـر زِنــــــدگـــــی نـمی کُـنَــم!

جـــــــــــــــان مــی کَـــــــنــــَم!!

کــاش نِــگاهَــت بــــــود...
... ادامه
1 دیدگاه · 1392/05/18 - 02:19 در Art ·
6
KAMRAN
KAMRAN
چه صبری داشتی زلیخا!

چه دردی کشیدی بانو!

اما...

آخرش

خدایت برایت آستین بالا زد...!

خدای من که این روزها

سرش خیلی شلوغ است...
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:19 در Art ·
6
KAMRAN
KAMRAN
تو منگر در نهاد و بنیه ات من

نگه کن در کمال همت من

اگر این خاک گردد ناپدیدار

توانم گشت وصلش را خریدار

وگر از من بر آید جان در این باب

نباشم مدعی، باری و کذاب
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:17 در Art ·
6
KAMRAN
KAMRAN
اين روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه
درد تمام عاشقا پاي کسي نشستنه

اين روزا مشق بچه هايه صفحه آشفتگيه
گرداي روي آينه فقط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه
مشکل بي ستاره ها يه کم ستاره چيدنه

اين روزا کار گلدونا از شبنمي تر شدنه
آرزوي شقايقا يه کم کبوتر شدنه

اين روزا آسمونمون پر از شکسته باليه
جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه

اين روزا کار آدما دلاي پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه

اين روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترين بهونشون از هم خبر نداشتنه

اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفائيه
جرم تمومشون فقط لذت آشنائيه

اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمه
رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه

اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:16 در Art ·
6
KAMRAN
KAMRAN
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم

در اینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم

افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز

چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز

او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند

این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند

او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را

ای اینه مردم من از حسرت و افسوس
اونیست که بر سینه فشارد بدنم را

من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:09 در Art ·
6
KAMRAN
KAMRAN
در جواني غصه خوردم هيچ کس يادم نکرد
در قفس ماندم ولي صياد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگي سيرم کرد
آرزوي مرگ کردم مرگ هم يادم نکرد
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:08 در Art ·
6
KAMRAN
KAMRAN
گفتم:دل و جان در سر کارت کردم

هر چيز که داشتم نثارت کردم

گفتا : تو که باشي که کني يا نکني؟

آن من بودم که بي قرارت کردم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:07 در Art ·
5
KAMRAN
KAMRAN
تو نمي دوني من چي کشيدم وقتي که گفتي تو رو نمي خوام

باور ندارم که ديگه نيستي حالا تو رفتي من اينجا تنهام





يه شوخي بود و يه غصه تلخ وقتي که گفتي تو رو نمي خوام

خيال مي کردم مي خواي بترسم شايد هنوزم باور نکردم





چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات منو شکسته

رنگ اون چشات چشاي سيات زنجير دلت دستامو بسته





شايد يه حسود چشممون زده بگو کي ما رو تنهايي ديده

ولي ميدونم تو آسمونا غصه ما رو يکي شنيده





تو باور نکن هر کي بهت گفت پيشت مي مونم پيشت مي مونم

باورندارم که ديگه نيستي تا ته دنيا از تو مي خونم





چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات منو شکسته

رنگ اون چشات چشاي سيات زنجير دلت دستامو بسته





تو نمي دوني من چي کشيدم وقتي که گفتي تو رو نمي خوام

باور ندارم که ديگه نيستي حالا تو رفتي من اينجا تنهام





يه شوخي بود و يه غصه تلخ وقتي که گفتي تو رو نمي خوام

خيال مي کردم مي خواي بترسم شايد هنوزم باور نکردم





چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات منو شکسته

رنگ اون چشات چشاي سيات زنجير دلت دستامو بسته





شايد يه حسود چشممون زده بگو کي ما رو تنهايي ديده

ولي م
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:06 در Art ·
5
KAMRAN
KAMRAN
امروز که دل غمگین بود غم دوری تو را می پیمود شاید امروز که باران بارید به هوای دل من می بارید
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:05 در Art ·
6
KAMRAN
KAMRAN
داني عشق چيست؟ آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست. درد مي داني چيست؟ آنچه از عشق تو در سينه تنگم باقيست
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:02 ·
6
KAMRAN
KAMRAN
اگر دنياي ما دنياي سنگ است

بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است

اگر دنياي ما دنياي درد است

بدان عاشق شدن از بحررنج است

اگر عاشق شدن پس يک گناه است

دل عاشق شکستن صد گناه است
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/18 - 01:59 ·
6
KAMRAN
KAMRAN
اگه عزیزی دارید

که فقط با یه جمله و حرف شما

دلش امیدوار میشه و دلش شاد میشه

این امید و شادی رو ازش دریغ نکن

پرستوی عاشق اینبار نیز گذشت

و فداکاری خودت رو ثابت کن
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/14 - 23:34 در Art ·
5
KAMRAN
KAMRAN
من ! زندگيم را تمام كردم. حالا نفس كشيدن منت سرم مي گذارد !

حس مي كنم ... هواي اينجا سرد و سنگين است نازنينم !

ديگر نگو خداحافظ ! اگر مي روي بدون وداع برو ...گله اي نيست!!!

سر هر سینه سری تکیه کند وقت وداع .... سر ما وقت وداع بر سر دیوار دل است
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/14 - 23:33 در Art ·
5
KAMRAN
KAMRAN
چه دردي است در ميان جمع بودن ولي در گوشه اي تنها نشستن

براي ديگران چون كوه بودن ولي در چشم خود ارام شكستن

براي هر لبي شعري سرودن ولي لبهای خود همواره بستن

به رسم دوستي دستي فشردن ولي با هر سخن قلبي شكستن

به نزد عاشقان چون سنگ خاموش ولي در بطن خود غوغا نشستن
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/14 - 23:32 در Art ·
5
KAMRAN
KAMRAN
اینجا آسمان ابریست آنجا را نمی دانم

اینجا شده پاییز آنجا را نمی دانم

اینجا فقط رنگ است آنجا را نمی دانم

اینجا دلی تنگ است آنجا را نمی دانم......
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/14 - 23:31 در Art ·
8
KAMRAN
KAMRAN
[لینک]
دیدگاه · 1392/05/14 - 23:30 در Art ·
7
KAMRAN
KAMRAN
کاش قلبم درد تنهایی نداشت

چهره ام هرگز پریشانی نداشت

برگهای اخر تقویم عشق

حرفی از یک روز بارانی نداشت گلم.
دیدگاه · 1392/05/14 - 23:29 در Art ·
7
KAMRAN
KAMRAN
عشق يعني يك سلام و يك درود

عشق يعني درد و محنت در درون

عشق يعني يك تبلور يك سرود

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني يك شقايق غرق خون

عشق يعني زاهد اما بت پرست

عشق يعني همچو من شيدا شدن

عشق يعني همچو يوسف قعر چاه

عشق يعني بيستون كندن بدست

عشق يعني آب بر آذر زدن

عشق يعني چون محمد پا به راه

عشق يعني عالمي راز و نياز

عشق يعني با پرستو پرزدن

عشق يعني رسم دل بر هم زدن

عشق يعني يك تيمم يك نماز

عشق يعني سر به دار آويختن

عشق يعني اشك حسرت ريختن

عشق يعني شب نخفتن تا سحر

عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني مستي و ديوانگى

عشق يعني خون لاله بر چمن

عشق يعني شعله بر خرمن زدن

عشق يعني آتشي افروخته

عشق يعني با گلي گفتن سخن

عشق يعني معني رنگين كمان

عشق يعني شاعري دلسوخته

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني سوز ني آه شبان

عشق يعني لحظه هاي التهاب

عشق يعني لحطه هاي ناب ناب

عشق يعني ديده بر در دوختن

عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني انتظار و انتظار

عشق يعني هر چه بيني عكس يار

عشق يعني سوختن يا ساختن

عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن

عشق يعني مست و بي پروا شد
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/14 - 23:28 در Art ·
7
KAMRAN
KAMRAN
روز که به سر می آید با کوله باری از غم به آغوش او پناه می برم

تا دل خسته ام زیر پرده ی سیاهش آرام گیرد، تا هیچ کس

اشکانم را نبیند ، آری فقط شب است که

صدای گریه هایم را می شنود

و به احترام قلب شکسته ام سکوت می کند
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/14 - 23:27 در Art ·
6
صفحات: 1 2