نمی ز دیده نمی جوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیده مسکین نیست، #کُمَیتِ#عاطفه ها #لنگ است
کجاستی که نمی آیی؟ الا تمام بزرگی ها!
پرنده بی تو چه کم صحبت، بهار بی تو چه بی رنگ است
نمانده #هیچ مرا دیگر، نه هیچ، بلکه کمی کمتر
جز این قدر که دلی دارم که بخش اعظم آن #سنگ است
بیا که بی تو در این صحرا میان ما و شکفتن ها
همین سه چار قدم راه است و هر قدم دو سه فرسنگ است #دعا_گر_ان همه البته مجرب است دعاهاشان
ولی #حقیر یقین دارم که انتظار، همان جنگ است....
خود را اگرچــــــه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تــــــــو نهـــاده شود باری از گناه
گفتم: گنــــــاه کردم اگر عاشقت شدم…
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !
سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجبــاری، از گنـــــــــاه
بالا گرفته ام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بــر سرم آواری از گناه
دارند پیله های دلم درد می کشند
باید دوباره زاده شوم عاری از گنـاه
باز آمده ام دست به دامان تو باشم
کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم
سی روز جدا باشم از آشفتگی خلق
تا معتکف موی پریشان تو باشم
تا شام ابد حلقه به گوش تو بمانم
از صبح ازل گوش به فرمان تو باشم
سی روز قبولم کن و مهمان دلم باش
تا سی شب پر خاطره مهمان تو باشم
قرآن به سرم بود، که امشب شب قدر است
جانم به کفم بود که قربان تو باشم
آیات تو را بر طبق سینه گذارم
رحلی شوم و حافظ قرآن تو باشم
مرا سفر به کجا می بـرد ؟
کجا نشان قـدم نا تـمـام خواهــد مانـد
و بند کفش به انگشتـــــ های نـرم فراغتــــــ
گشـوده خواهـد شــد ؟
کجاست جـای رسیـدن ، و پــهــن کردن یکــــــ فـرش
و #بی_خیال نشستن و گوش دادن
به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟
و در کدام بـهـار درنگ خواهد کرد
و سطح #روح پر از برگ ســبـــز خواهد شد؟
شرابــــــ باید خورد
و در #جوانی یک سایـه راه باید رفتـــــــ ،
هـــمــیــن ....
من از #مصاحبت آفتابــــــــ می آیم ،
کجاست سایه ؟
ولی هنوز قدم گیج انشعاب #بهار است
و بوی چیدن از دست باد می آید
و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج
به حال بیهوشی است .
در این کشاکش رنگین ، کسی چه می داند
که #سنگــــ_عزلـتـــــــ من در کدام نقطه فصل است .
هنوز #جنگل ، ابعاد بی شمار خودش را
نمی شناسد .
هنوز #برگــــ
سوار حرف اول #بـــاد است .
هنوز انسان چیزی به آب می گوید
و در ضمیر چمن جوی یک مجادله جاری است
و در مدار درخت
طنین بال کبوتر ، #حضور#مبهم رفتار آدمی زاد استــــــ . . .
هزار پرسش و اما
هزارچون وهزاران چرای بی زیرا
هزار بود ونبود
هزار شاید وباید...
هزار کاش و اگر
هزار بار نبرده
هزار بوک ومگر...
"مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ!
مگرتو #نقطه#پایان
بر این هزار خط #ناتمام بگذاری!"
شرمنده ام قربان کمی باران ندارید
درخود پلاسیدم ، شما گلدان ندارید ؟
اینقدر بد اخمید ! پس لبخندتان کو
جز این نگاه سرد، یخبندان ندارید ؟
قربان چرا وقتی که می بینید ما را
درذهنتان تصویری از انسان ندارید ؟
گیرم که ما زشتیم،این آغازمان نیست
باشد، شما زیبا ! ولی پایان ندارید ؟
آه این تکبر...این تکبر شرک محض است
در خود مگر ، یا نوح ، یا توفان ندارید ؟
البـــــــته می بخشید ، اما مطمـــــئنید
مخلوط با ایمانتان، شیـــــــطان ندارید ؟!