پايم روي پلههايي که ميدويديم...رد اشکهايم را بگيرشايد که چشمهايم را گوشهاي بيابيکنار خاطره محو لبخندهايت...سرم را به يادگارهايت گرم کردهامچشم بگرداني پيدايش ميکني...لبم را آخرين بار به خداحافظيات بستمنميدانم کجاست...گوشهايم هم که از قديم به صدايت وصل بود...لابهلاي لباسهايت را نگاه کنآميخته به عطر تنت صورتم کامل ميشود...دلم هم که پيش توستهروقت آمدي سرهمم کنکمي نَفَس هم بياور تا زندگي کنم
... ادامه