گناه چشم بارانی چیست وقتی هوای دل ابریست !
تقصیر سکون پاها چیست وقتی نایی برای حرکت نیست !
جرم لبهای فرو بسته چیست وقتی گوشی برای شنیدن نیست !
چرا باید عشق را محکوم ساخت وقتی راهی برای عاشقی نیست !
آری دلتنگی را باید بارید
از سکون برید
راز دل شنید
و به عشق رسید...
صوفياجون من چه کنم خیال تو منو رها نمی کنه
اما دلت به وعده هاش یه کم وفا نمی کنه
من ندیدم کسی رو که مثل تو موندگار باشه
آدم خودش رو اینجوری تو دل که جا نمی کنه .
خیلی سخته خیلی سخته از عشق یه نفر بسوزی اما نتونی بهش بگی خیلی سخته یه مدت با یکی باشی به خیال اینکه دوست داره اما بعد بفهمی اینا همش ساخته ذهن خودت بوده و اصلا از اول عشقی وجود نداشته اون موقع است که می شکنی نمی دونی چی کار کنی از یه طرف دلت پیش اونه از یه طرف می دونی که دوست نداره مجبوری به اون فکر نکنی چی کار می کنی اون موقع است که یاد این شعر می افتی
گذشت آن روزها كه باروت چشمهايم نم كشيده بود
و جز اشك از آنها نمي چكيد،
حالا آنقدر عشق را درخودم كشته ام
كه مي توانم دنيارا به آتش بكشم...
سوزاندن دل ديگران كه كاري ندارد!