همسر پادشاه در شهر قدم می زد / به مردی دیوانه رسید که بر زمین نشسته و با تعدادی کودک بازی می کند/
از دیوانه پرسید : چه می کنی!! دیوانه باانگشت بر خاک طرحی کشید و گفت : خانه می سازیم !!
ملکه : این خانه را خریدارم ! چند می فروشی !!! دیوانه نیز مبلغی گفت و ملکه پول را به او داد و رفت ... /
شب هنگام پادشاه درخواب دید همسرش در قصری بهشتی است اما او را راه نمی دهند /
صبح / پادشاه خوابش را برای ملکه تعریف کرد / ملکه نیز داستان دیوانه ی دیروز را برای پادشاه تعریف کرد/
پادشاه بسرعت نزد دیوانه رفت و گفت : هم اکنون خانه ای بر خاک ترسیم کن تا از تو بخریم /
دیوانه انجام داد /
پادشاه : خانه را چند می فروشی !؟/
دیوانه : به قیمت تاج وتختت !! / پادشاه : پس چرا به همسرم ارزان تر فروختی!! /
دیوانه : همسرت نمیدانست چگونه خانه ای را می خرد اما تو اکنون میدانی ...
... ادامه
کاربری که رفتارش درست باشه نیازی به حذف نداره دوست عزیز .
1393/05/7 - 00:36