یافتن پست: #آرامشی

مرجان بانو :)
thumb_HamMihan-201726829010959098061487253871.0715.jpg مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
دعايی زیبا از باباطاهر: خدایا دانشی ده غم نگیرم. بده آرامشی ماتم نگیرم. خدایا از شهامت بی نصیبم، شهامت ده که آرامش بگیرم. خدایا این تفاوت بر من آموز. که در گمراهی مطلق نمیرم.
... ادامه
دیدگاه · 1394/07/18 - 23:00 توسط Mobile ·
8
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
نگذار هرکس که آمد و ماندنی نشد ، تورا ، دلت را ، صداقتت را ، با خودش یدک بکشد.... نگذار دوست داشتنت را قیمت بگذارد... که هر وقت از سر بی حوصلگی ، از سرِ نبودنِ آرامشی ، آمد و سراغت را گرفت ، حالت را پرسید ، دلت را قلقلک داد ، و باز رفت... تو بمانی و دنیایی از اشک ، تو بمانی و چرا و اما و اگر...! آنکه میرود ، باید میرفت!! تو هم برو ، تو هم ، خودت را از لحظه هایش که هیچ ، ازفکرش هم بگیر... تو باید تمامت بماند برای آنکه تمامش تنها و تنها تنهااااا وتنهااااا برای توست.....!!!
... ادامه
دیدگاه · 1394/07/16 - 20:11 توسط Mobile ·
4
حامد دراگون
حامد دراگون
اگر آرمین زارعی مجوز بگیره !!
چه چادر خوش رنگی، چه مقننعه ای داری...
چه خواستگار خوبی چه آرامشی داری
وقتی برادر آرمینی نیست که به تو فکر کنه
روزی 3 بار زنگ بزنه تو رو واسه نماز بیدارت بکنه
راستی شنیدم دیگه از ما خسته شدی
به خواستگار دیگه ای بله دادی
به شوهر جدیدت مبارک باشه
اصلا مگه میشه اعتقادات شما بد باشه
میگن نمازت قضا نمیشه خب خدا رو شکر
یکیم پیدا شد و دل شما رو برد
منم که واسه ازدواج با تو نا امیدم
تا جایی که یادمه هی نذری واست میپزیدم
بزار حالا که داری ازدواج میکنی راحت
بی لیاقت گفتی تا مکه و مدینه باهاتم ولی دیدی طاقت
نیاوردی و یکی دیگر و جای من آوردی
و خیلی راحت توی مسجد آبروی منو بردی...
یه روزی فقط ازدواج دایم با تو بود تو مغزم
ولی حالا دیگه تموم شد به قران قسم
همرو صیغه میکردمو پا شدی رو دستم
خدایی آیت الکرسی میخوندی تو اصلا؟!
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/8 - 17:07 در دوستها ·
4
bamdad
bamdad
در نداشتن آرامشی هست که در داشتن نیست. داشتن همیشه با هزار و یک جور اضطراب همراه است؛ ترسِ از دست دادن، ترسِ نبودن. تازه همۀ این ها کنارِ بیشتر و بیشتر خواستن قرار میگیرند. بدتر از همه ابتذالی ست که همیشه داشتن را تهدید میکند. بنابراین فقط داشتن است که زمینه را برای بزرگ شدن فراهم میکند. در نداشتن آرامشی هست قرینِ حقارت، بزدلی و بی عرضگی.

بعضی اخلاق مداری ها مرا یادِ این نداشتن می اندازند. بعضی متواضع بودن ها، بعضی متّقی بودن ها، بعضی قانع بودن ها. این چیزها را نمیشود همه جا گفت؛ ولی آن هایی که میگویند «نباید» گفت، مرا یادِ این نداشتن می اندازند.

{-15-}
1 دیدگاه · 1393/09/12 - 20:12 در Lawless ·
11
رضا
رضا
تو همه عکسهایی که واسه بک گراند نمیدونم گذاشتم این تصویر پاییز رو از همه بیشتر دوست دارم .
bamdad
bamdad
Mohammad
1409997890428223_large.jpg Mohammad
آرامشی که تو داری من در خواب هم ندارم چه رسد به بیداری.........

اندک نظری...که بسی محتاجم

دانش اموز عباس اخوندی
bamdad
bamdad
انا لله و انا الیه راجعون

و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی

جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی آغازی بی پایان را می سراید

Noosha ندای عزیز
درگذشت برادر بزرگوارت چنان سنگین و جانسوز است

که به دشواری به باور می‌نشیند

ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره‌ای جز تسلیم و رضا نیست


"همسفر در راه ماند

زندگی سخت است لیک در سفر باید بود

همراهتان از سفر ماند سیلی سهمگین باور شاید نه سختی راه را می نماید

که بایستی تنها رفت صبری باید تا آرامشی زاید"

تسلیت واژه کوچکیست در برابر غم بزرگت

از خداوند صبر برای تو و خانواده ی محترمت خواهانم

امیدوارم که غم آخر زندگیت باشد

همیشه در کنارت هستم ، به عنوان یک دوست همدرد...

...بامداد...

{-35-}
دیدگاه · 1393/03/26 - 22:10 ·
4
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
آرامشی ک بی تو هیچ میشود

با ذهنی پر از آشوب ...

گرمی نفسی از دور دست ها بر گونه ام ...

زندگی یعنی عشق .../ {-35-}
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
خداوندا:

خودت در قرآنت گفتی از هرکه بخواهی میگیری و به هرکه خواهی میبخشی

خدایا این همه حس دلتنگی رو از من بگیر... آرام دلم را به من ببخش ...
... ادامه
bamdad
C2946037-139711947327908large.jpg bamdad
حوصله ات به هیچ کجای مدرنیته قد نمی دهد
خسته از شبانه روزی که شبیه آدم تحویل نمی گیری
بیزار می شوی از
کوک شدن روی قرارهای بی دغدغه ای که
به دل هیچ ساعتی نمی نشینند..
دنیایی که راه نمی آید
خدایی که حرفت را بد می فهمد
ساعتی که همیشه دست خواب را می خواند و
آرامشی که به حساب زندگی واریز نمی شود..
سرت را دو دستی بچسب
که وقتی ساعت
بویی از آرامش نبَرَد
میگرن در تمام سرت، زنگ می خورد..

{-133-}
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:45 ·
6
zahra
zahra
خدایا این نفسها زندگیمه هست
تو دنیامو بگیر اما این یکیو نه
تو که آرامشی تو شبهای بد حالیام
داری میری بهشت؟ منم و تنهاییام.............
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/11 - 08:48 ·
2
zoolal
zoolal
دلتنگت که می شوم...

چشمهایم را می بندم و "تــــــــــــو" را نفس میکشم!!!

نفسی با تمام وجود.... و چه آرامشیست وقتی جاری می شود،

عطر جا مانده از " تن تو" در "تمام من"!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/7 - 16:19 ·
3
Mohammad
21933129499531532743.jpg Mohammad
آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛
و چشمهای گرانبها و با ایمان او،
زندگی را آنگونه که [زمانی میدید ] نمیبینند؛
زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند،
و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛

در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر،
با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن،
زمانی که اندوهگین است،
بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی،

اگر از تو چیزی میپرسد،
او را پاسخگو باش،
و اگر دوباره پرسید،
باز هم پاسخگو باش،
و اگر دگربار پرسید، دگربار پاسخش گو،
نه از روی ناشکیبایی، بلکه با آرامشی مهربانانه،

واگر تو را به درستی درنمی یابد،
شادمانه همه چیز را برای او بازگو،
ساعتی فرا میرسد، ساعتی تلخ،
که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند .


---------------------------------------------------------------------------
خواهر آدولف هیتلر، در 5 جولای 1946، در مورد رفتار هیتلر با مادرش چنین میگوید :
در آن دوران مادرم بسیار بیمار بود، بسیار اندوهگین بودیم. با یاری من، برادرم آدولف با مهربانی و دلسوزی تمام ، در این دوران زندگی مادرم، از او پرستاری میکرد و در این کار خستگی ناپذیر بود. او میخواست تمامی آرزوهایی را که احتمالاً مادرم داشت، بر آورده سازد و تمامی اینها را برای نمایاندن عشق سرشار خود به او میکرد .
دیدگاه · 1393/01/30 - 11:46 ·
6
zoolal
zoolal
خواهر سهراب سپهری تعریف می کند که سهراب هیچگاه از سوپ پیاز خوشش نمی آمد. حدود دو ماهی بود که در خارج از کشور در منزل یکی از دوستانش که همسر فرنگی داشت، بسر می برد.

من برای دیدارش رفتم. وقت نهار دیدم سوپ پیاز آوردند و سهراب با آرامشی شگرف آن را میل کرد. بعد اتمام از سهراب پرسیدم :

تو که اینقدر از سوپ پیاز بدت می آمد، چگونه این مدت و همه روزه آن را می خوری؟

و سهراب با آرامش لطیف همیشگی اش رو به من کرد و گفت:

«بعد از صرف سوپ یک قاشق اغماض می خورم!»
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/20 - 19:00 ·
2
bamdad
bamdad
آرامشی ملیح در گوشه چشمانم..





مانند بارانی بروی شیروانی..





اما…





ناودان ندارد..!!





غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/9 - 17:14 ·
9
مائده
مائده
گاهی باید انکار کرد

که سکوت مبهم است و گنگ.

من از حقیقت بی روح بیشتر می ترسم!

تا سکوتی عاشقانه...

چیزی شبیه طوفان.

که یا باید به دلش زد و رد شد...

یا سکوت کرد و درگیرش شد.

می خواهم درگیر تو باشم!

سال ها طوفانی بودن،

بهتر است...

تا داشتن آرامشی بدون عشق.

حتی لحظه ای مردن با طوفان تو،

می ارزد به زیستنی آرام،

اما بی تو..
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
Ehsan-Payeh-Dooset Daram Khob.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
Mohammad
21933129499531532743.jpg Mohammad
آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛
و چشمهای گرانبها و با ایمان او،
زندگی را آنگونه که [زمانی میدید ] نمیبینند؛
زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند،
و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛

در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر،
با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن،
زمانی که اندوهگین است،
بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی،

اگر از تو چیزی میپرسد،
او را پاسخگو باش،
و اگر دوباره پرسید،
باز هم پاسخگو باش،
و اگر دگربار پرسید، دگربار پاسخش گو،
نه از روی ناشکیبایی، بلکه با آرامشی مهربانانه،

واگر تو را به درستی درنمی یابد،
شادمانه همه چیز را برای او بازگو،
ساعتی فرا میرسد، ساعتی تلخ،
که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند .


خواهر آدولف هیتلر، در 5 جولای 1946، در مورد رفتار هیتلر با مادرش چنین میگوید :
در آن دوران مادرم بسیار بیمار بود، بسیار اندوهگین بودیم. با یاری من، برادرم آدولف با مهربانی و دلسوزی تمام ، در این دوران زندگی مادرم، از او پرستاری میکرد و در این کار خستگی ناپذیر بود. او میخواست تمامی آرزوهایی را که احتمالاً مادرم داشت، بر آورده سازد و تمامی اینها را برای نمایاندن عشق سرشار خود به او میکرد .
دیدگاه · 1392/12/7 - 15:18 در حسینیه ·
5
Morteza
1798837_489415727830186_2147300130_n.jpg Morteza
ﺎﺩﻡ ﺣﺮﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ )ﻉ ( :
ﺩﺧﺘــﺮ ﺑﭽـﻪ ﺷﻔﺎ ﮔﺮﻓﺘــﻪ ﺑـﻮﺩ ﺍﺯﺵ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩﻡ
ﭼﻪ ﺩﯾــﺪﯼ ﻭ ﭼﻪ ﺷﻨﯿـﺪﯼ ؟
ﺩﺧﺘــﺮﮎ ﺑـﺎ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺧﺎﺹ ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭻ .
ﻓﻘﻂ ﭘــﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺧﺒـﺮ ﮐﻨﯿــﺪ !
ﭘـــﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻧـــﺪ .
ﮔﻔﺖ :
ﺑﺎﺑﺎ ، ﺍﻣـﺎﻡ ﺭﺿـﺎ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ : ﺑـﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺑــﮕﻮ ﺑـﻪ
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﭼﯿــﺰﯼ ﻧﮕﻪ !
ﭘــﺪﺭ ﺑـﻪ ﺧﺎﺩﻡ ﮔﻔﺖ : ﺩﺧﯿﻞ ﮐـﻪ ﺑﺴﺘﻢ
ﺑـﻪ ﺍﻣـﺎﻡ ﺭﺿــﺎ ﮔﻔﺘـﻢ : ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺩﺧﺘــﺮﻣﻮ ﺷﻔﺎ
ﻧـﺪﯼ ﺷﻔﺎ ﻧــﺪﻩ .
ﺍﻣﺎ ﺑــﺮﮔﺮﺩﻡ ﻗـﻢ ﺑــﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﮔﻼﯾــﻪ ﻣﻴﻜﻨﻢ . . .
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻋﻤﻪ ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ
ﻋﺎﺷﻘﺎ ﻱ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻻﻳﻚ ﻛﻨﻦ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ
... ادامه
صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ