یافتن پست: #اینبار

bamdad
photo_۲۰۱۷-۰۴-۲۸_۱۶-۰۹-۲۳.jpg bamdad
پس از مسدود شدن تماس صوتی تلگرام، اینبار پخش زنده اینستاگرام به دستور مقام قضایی مسدود شد
{-15-}
Mohammad
Mohammad
دو سال و هفت ماه دیوانه وار یک نفر دوست داشتم
آنقدر دوست داشتم که جرات نمیکردم بگویم
bamdad
photo_2016-07-03_21-39-23.jpg bamdad
ماشين لادا مدل Raven محصول كشور روسيه
✔♥Дℓɨ♥✔
final.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
گفته بودم بی تو ،
...


Design by me : )
bamdad
bamdad
Mohammad
73158_829.jpg Mohammad
پیکرش رو با دو شهید دیگه تحویل بنیاد شهید دادند
شهدا رو گذاشتند توی سردخانه
نگهبان سردخانه تعریف می کرد:
یکی از شهدا آمد به خوابم و گفت: جنازه ی من رو فعلا به خانواده ام تحویل ندید
از خواب بیدار شدم
هر چه فکر کردم که کدام یک از این شهدا بود ، نفهمیدم
گفتم ولش کن ، خواب بود دیگه
فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل خانواده ها بدیم
اما شب باز خواب اون شهید رو دیدم
باز هم تاکید کرد که جنازه اش رو فعلاً تحویل ندیم
اینبار فوراً اسمش رو پرسیدم
گفت: امیر ناصر سلیمانی
از خواب پریدم
رفتم سراغ پیکر پاک شهدا
دیدم روی پیکر یکی شان نوشته : شهید امیر ناصر سلیمانی
بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ که می خواستیم جنازه ش رو تحویل بدیم ، خانواده اش در تدارک مراسم
ازدواج پسرشون بودند
شهید نخواسته با اومدنش مراسم برادرش به هم بخوره!
(شهدا چقدرمهربون بودن خدایشان رحمت کند)
... ادامه
bamdad
bamdad
اگر وقت نداری حالم را بپرسی،


درکت میکنم؛


اگر وقت نداری با من صحبت کنی،


درکت میکنم؛


اگر وقت نداری مرا ببینی،


درکت میکنم؛


اما اگر بعد از تمام اینها، دیگر دوستت نداشتم،



اینبار نوبت توست که درکم کنی!

{-15-}
دیدگاه · 1393/08/16 - 12:59 ·
4
ıllı YAŁĐA ıllı
orig.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
رضا تقدیم ب ِ خود ِ خودت نوش ِ جون {-62-}
√√★nima★√√
images-87.jpeg √√★nima★√√
ﭘﺎرﻩ ﺗﻨﻢ، ﺑﻪ ﺗﻦ دﯾﮕﺮی رﻓﺘﯽ!؟ ﻋﺎدﺗﻢ راﮐﻪ ﻣﯿﺪاﻧﯽ!؟ !! ﭼﻨﺪﺷﻢ ﻣﯿﺸﻮد ﻟﺒﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻦ دﯾﮕﺮی رﻓﺘﻪ ﺑﭙﻮﺷﻢ !!! ﺗﮏ ﭘﺮم ﻧﻤﺎﻧﺪی ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ !! دﯾﮕﺮی ﭘﺮﭘﺮت ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺷﮏ ﻧﮑﻦ ...ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ...دﻟﺨﻮری ﻫﺎﯾﻢ ...دﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯾﻢ ...وﺗﻤﺎم اﺷﮑﻬﺎی ﻣﻦ ... ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺮای ﺑﻌﺪ ...ﺗﻨﻬﺎﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ! ﺑﺎاوﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯿﮕﺬرد ﮐﻪ ﺑﺎﻣﻦ ﻧﻤﯿﮕﺬﺷﺖ؟؟؟... دوﺑﺎرﻩ آﻣﺪﻩ ای ... اﯾﻨﺒﺎر ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ از ﻗﺒﻞ دروغ ﻣﯿﺒﺎﻓﯽ ... زﯾﺮﮐﺎﻧﻪ ﺗﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯽ !!! و دﻟﺒﺮاﻧﻪ ﺗﺮ ﻧﺎزﻣﯿﮑﻨﯽ ... اﻣــــــــــــــــــــــــــــــــﺎ .... ﺑﻌﺪ از رﻓﺘﻨﺖ ... دﻟﻢ ﻣﺮد ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﻣﻐﺰم ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮدﻧﻪ دﻟﻢ ...ﭘﺲ ﻟﻮﻧﺪ و دﻟﺒﺮاﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ و ﺻﺎدﻗﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ..... ﻦ دﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/6 - 12:45 ·
3
حامد@ پسر تنها
حامد@ پسر تنها
نود شروع شددددددددددددددددددددددددددد من برم هیشکیم خو نیست دیگه {-59-}تنهاییی میتر سم
bamdad
bamdad
ﺍﮔﺮ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺣﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﯽ،
ﺩﺭﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ؛
ﺍﮔﺮ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯽ،
ﺩﺭﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ؛
ﺍﮔﺮ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ،
ﺩﺭﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ؛
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ، ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﻧﻮﺑﺖ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﮐﻢ ﮐﻨﯽ

{-9-}
دیدگاه · 1393/05/31 - 14:04 ·
2
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
{-99-}
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
بهار یعنی آغاز

یعنی دوباره

بهار یعنی نو شدن ...

یعنی بیا دوباره از نو شروع کنیم

شاید اینبار شد ...
دیدگاه · 1393/03/6 - 23:41 در دوستها ·
7
...
...
رفتم که بروم...
برای همیشه!
ولی بازگشتم...
تاباردیگر
برای لحظه ای هم که شده ببینمت..
وبروم...
ولیکن
تودیگر
آن توی همیشگی نبودی!
دگرنشان ازطراوت وسرزندگی درتونبود!!
آری!
توآن تویی نبودی که سراغ داشتم!
واین تعجب مرابرانگیخت
که چسان
درمدتی اندک چنین ساکت وغریبه مینمودی!
باتعجب آمدنم رابدرقه گرشدی
ومن توراخطاب قراردادم
وتوراخواندم
به زبان آشنای همیشگی...
وتوجوابم دادی..
ومن بسی خرسندگشتم
که توهمان تویی هستی که میشناختمت!
ولیکن
دیری نپایید
که سکوتی مملوازفریادبازبرتومستولی گشت!
سکوتی که ازبدووروددوباره ام
تورادربرگرفته بود و
ازتو
غریبه ای آشنابرای من ساخته بود...!
حال که این متن رابرایت مینگارم میدانم که درخوابی نازآرمیده ای وفردااین واگویه راخواهی خواند...!
آری!
من رفتم که بروم
برای همیشه..
وبازبه شوق دیدنت بازگشتم...
ولیکن
اینباراگربروم
دگر
بازگشتی نیست رفتنم را..
میروم که رفته باشم تاابد
ای غریبه آشنا..!
متن ازنیما
نیمه شب
دراتاقم
تهران
"تقدیم به تویی که نشناختمت"
{-60-}
دیدگاه · 1393/02/21 - 03:13 ·
5
NEGAR
208.jpg NEGAR
پاره تنم، به تن دیگری رفتی!؟عادتم راکه میدانی!؟چندشم میشود لباسی که به تن دیگری رفته بپوشم !تک پرم نماندی خیالی نیست !دیگری پرپرت میکند شک نکن !حرفهایم...دلخوری هایم..دلتنگی هایم... وتمام اشکهای من..بماند برای بعد...تنهابه من بگو! بااوچگونه میگذرد..که بامن نمیگذشت؟؟؟ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ ...ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﺒﺎﻓﯽ ...ﺯﯾﺮﮐﺎﻧﻪ ﺗﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮ ﻧﺎﺯﻣﯿﮑﻨﯽ ...ﺍﻣــــــــــــــــــــــــــــــــﺎ ...ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ !!!ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺩﻟﻢ ﻣﺮﺩ ...ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻐﺰﻡ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩﻧﻪ ﺩﻟﻢ !!!ﭘﺲ ﻟﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ !!!ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ...ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ
... ادامه
Majid
Majid
حـــکـــــمــــت!
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.
شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.

استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! "

عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.
او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته "

شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "

عارف پاسخ داد : " نه "
و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی "

شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود.
با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "

عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن "
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.
شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند

استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ".
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:28 ·
zahra
zahra
دیــوونگــی یعــنی :

عکسشــو تو گوشــیت هی نیگــاه کنی ، واســه بار هــزارم . . .

انگــار تاحــالا نــدیدیش . . !


بوســش کنی محــکم مث دیــوونه ها !!

بگی خــو آخــه دلم همــش یه ذره میشــه بــرات . . .

بغــض کنــی و زرتــــی اشکــات بــریزه . .

شمــارشــو با ذوق بگــیری شــاید اینبار جــوابتو داد. . .

شــاید با مــهربونی بگــه جــــــونم. ..

شــاید..شــاید..شــاید. . .ای تــــو روحــــت با هــمین شاید گفتــنات .

بــازم هــمین صــدای مســخــره تو گوشــت بپــیچه :

مشــــترک مورد نــظر پاسخــگو نمیــباشــد...


لطــفأ مجــددا بمــیرید !
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/10 - 15:05 ·
6
zahra
zahra
لطفا واسه خالی کردن خودتون یکی دیگه رو پر نکنید …
.
.
یاد گرفتم دستانم اینبار که یخ کرد دیگر دستانت را نگیرم
آستین هایم از تو با ارزشتر و ماندنی ترند …
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/10 - 15:02 ·
7
hamnafas
hamnafas
به جان چشمانت قسم
اینبار آنچنان رفتنی ام
که ، کاسه های آب را هم قسم دهی
نه آن روزها باز میگردند و نه من
دیدگاه · 1393/01/29 - 14:40 ·
5
bamdad
bamdad
به جان چشمانت


اینبار آنچنان رفتنی ام ...


که ، کاسه های آب را هم قسم دهی


نه آن روزها باز میگردند و نه من
دیدگاه · 1393/01/23 - 22:13 ·
7
zoolal
zoolal
اگر افتخارت “دل شکستن” است، به عزیزانت بگو برایت “اسپند” دود کنند…
اینبار “افتخار” که نه، “حماسه” آفریدی
دیدگاه · 1393/01/23 - 20:46 ·
3
صفحات: 1 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ