یافتن پست: #بابام

صوفياجون
تولدم.jpg صوفياجون
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
امروز تولدم رو تو بیمارستان شروع کردم دقیقا 27 سال قبل بیمارستان بودم
منتهی امروز بابام رو برده بودم بیمارستان :)
Mohammad
Mohammad
خاطره ای که از اول مهر دارین رو بنویسین (منظورم سال اول ابتداییه)
bamdad
bamdad
‏بچه بودم جلوی دوستهام روم نمیشد بگم از بابام پول گرفتم این سید حسن نصرالله با چه رویی الان زنده است
{-15-}{-15-}
دیدگاه · 1395/04/10 - 17:42 ·
4
رضا
رضا
مثلا تو باغچه سبزی کاشتیم چند تا حلزون شبها میان سراغشون همه رو نابود کردن .
مرجان بانو :)
userupload_2013_10131574561385031962.9437.jpg مرجان بانو :)
اگه الان یه شاخه گل داشتی به چه کسی هدیه میدادی؟
رضا
رضا
یک عکس کوچیک رو تو پیت باز کردن پینت هنگ کرد ازش نا امید شدم .
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
بچه ها بنظرتون با چند میلیون تومن میشه یه خونه کوچیک خرید؟
bamdad
photo_2016-01-20_17-41-19.jpg bamdad
فامیل دور:ایران و آمریکا به توافق رسیدن من و بابام هنوز سر خاموش روشن کردن کولر و بخاری به توافق نرسیدیم!
bamdad
photo_2015-12-03_23-54-53.jpg bamdad
{-7-}
صوفياجون
عکس۰۹۵۲.jpg صوفياجون
{-7-}{-7-}
البته قرار بود بشه ولی دیدم داره ابکی میشه پنیر درستش کردم اولین بار مامانم همیشه اینکارو میکنه حالا روم نمیشه به بابام بگم شیرو خراب کردم از یه طرفم میخوام بگم من پنیر درست کردم به نظرتون چی بگم؟ البته فردا صبح باید برم شیر بخرم به فرصت جوش بدم بعد مایه بزنم امروز عجله داشتم اینجوری شد {-30-}{-30-}{-36-}{-15-}{-15-}{-9-}
bamdad
photo_2015-11-02_20-08-03.jpg bamdad
مدیونین اگه فکر کنین من جاسوس مامانم

فقط یکم بابامو زیر نظر دارم
:)
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
عصر دلگیر و مزخرف جمعه و دیگر هیچ
5 دیدگاه · 1394/06/20 - 18:15 توسط Mobile ·
5
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
خونوادم دیروز همگی رفتن فریدون کنار
من تنها موندم مثل سال قبل
شبا میرم خونه مادر بزرگم
ولی اینایی که خونواده ندارن راحتن هااا آزاد خیلی حس خوبیه
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
بابام اومده میگه چرا این سشوار باد نداره
منم گفتم لابد پنچر شده{-33-}
الان داریم میریم دکتر که سشوارو از تو حلقم بیاره بیرون {-15-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
دیشب تا سه بیدار بودم چت می کردم حالا مغزم خوابه!
با چشای باز پشت میزم خوابم میره همش
bamdad
bamdad
بابام : آب یخ نخور چاق میشی!!!!


من: واسه چی؟ چه ربطی داشت؟؟!!!


بابام:

آب یخ میخوری، چربیات یخ میزنن سفت میشن چاق میشی…!!!

{-15-}
دیدگاه · 1393/12/18 - 22:05 ·
3
bamdad
bamdad
رضا
ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﮕﻢ ﺑﯿﻞ ﮔﯿﺘﺲ ﻭ ﺯﺍﮐﺒﺮﮎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ
ﺩﺍﺩﻥ ﻭﻟﯽ ﻣﻮﻓﻘﻦ
ﻣﯿﮕﻪ ﻧﮑﺒﺖ ﺍﻭﻧﺎ ﺍﺯ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻡ ﻧﻮﺭ
ﺷﺎﺳﮑﻮﻝ ﺁﺑﺎﺩ !!

:)
رضا
blueandblackdress2-770x457-600x315.jpg رضا
شما تصوصیر زیر رو چه رنگی می بینیند ؟ آبی و مشکی یا طلایی و سفید ؟

این عکس چند روزی هست تو سایتهای توییتر و یسبوک و ... منتشر شده و افراد زیادی در مورد رنگ های این لباس اختلاف نظر دارن .
... ادامه
Mohammad
Mohammad
یه شب کل خونواده دور هم جمع شده بودیم داشتیم تلویزیون میدیدیم
که یهو یه بچه رو نشون داد که پستونک دهنش بود، بابام یهو زد زیر خنده! گفتم چرا میخندى؟
گفت یاد بچگیات افتادم، هر وقت گریه مى کردى، شست پامو مى کردم تو حلقت
چون شور بود خوشت میومد ، ساکت میشدى !:|
Mohammad
Mohammad
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻨﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻣﻨﺸﯽ ﻣﯿﮕﻢ : ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻦ ﺑﺨﺮﯾﻦ؟
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﻣﺎ ﻣﺘﺮﺳﮑﯿﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺎﺭ …..! {-7-}
Mohammad
Mohammad
امروز با سر و صدای مامان بابام از خواب پریدم
رفتم بیرون میپرسم چی شده !؟
بابام میگه من دیشب خواب دیدم یه زن دیگه گرفتم
واسه مامانت تعریف کردم ،
اونم گیر داده باید همین الان بخوابی و طلاقش بدی {-7-}
bamdad
bamdad
از یارو میپرسن : تو از زنت میترسی؟
میگه :چرا باید بترسم؟
لباسارو شستم . . . اتو کردم
غذامو پختم . . . ظرفامو شستم . . . شیشه هارو تمیز کردم زیر بچه رو هم عوض کردم!
اونی که کاراش مونده باید بترسه . . . !!!

{-7-}

رونوشت برای Mohammad
{-1-}{-1-}
bamdad
bamdad
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

{-109-}
iman
iman
بابام میگه چند شب دیگه شب یلداست !!!

بهش میگم به سلامتی خوب چه خبر هست حالا ؟!؟!

میگه هیچی , میخواستم بگم یه دقیقه بیشتر تو وایبری !!!

من O _ o
بابام ^ _ -
شب یلدا @ _ @
... ادامه
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ