در امتداد قصه ام، در اضطراب یک سفر
و از غروب جمعه ای رسیده ام به این گذر
به فکر با تو بودنم به شرط جاودانگی
بگو به رسم کودکی که تا همیشه غصه پر
دوباره بی مقدمه مرا به خلسه برده ای
به صرف نور و روشنی، به لحظه های تازه تر
به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفت
دِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنر
من اعتراف می کنم به حس دلسپردگی
به اینکه با تو زندگی دمی نمی شود هدر
نشان به آن نشان که شب دلیل یک دسیسه است
قصیده نذر می دهم به یمن رستن از خطر
کسی دسیسه می کند که ردپایش آشناست
به قصد انقراض گل؛ به حکم وحشت از تبر
به فکر با تو بودنم فقط به قدرعافیت
در این شب کلیشه ای، دقیقه های دربدر
“پوریا بیگی”
ما منتقدیم، مثل فراستی تو برنامه هفت
1395/05/20 - 00:09رضا ما ميدون رو داديم به جوونتر ها
1395/05/22 - 10:03 توسط Mobileخودمون بيشتر نظرات كارشناسي ميديم
ولي حالا ك اصرار داري بذار ي تفال به حافظ بزنم ببينم شانس ات چيه
… #خجسته زمانی که یار بازآید
به کام غمزدگان غمگسار بازآید
به به رضا عجب فالي برات در اومد
غزل شماره ٢٣٥ حضرت حافظ