یافتن پست: #فقیران

bamdad
bamdad
میگویند روزی کسی می آید نجاتمان میدهد،وضعمان بهتر میشود

همه ی گرسنگان را طعام،همه ی فقیران را لباس نو میپوشاند

اما هیچکس نمیداند برای ذهنهای فقیر درمانی دارد؟

ذهنهایی که بیشتر از غذا به بینش نیازمندند

کاش زودتر بیاید دلمان یک دل شود

این مردم گرسنه نیستند!
{-167-}
دیدگاه · 1394/02/15 - 23:16 ·
2
حامد@ پسر تنها
حامد@ پسر تنها
Noosha
ندا بانو ادرس وبت بده بریم یه نگابندازیم لدفا{-2-}
darya
darya
خدایا...........من در کلبه ی فقیرانه ی خود


چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری



من چون تویی دارم.........و تو چون خود را نداری....!
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
کمکی به نمیکند
بلکه برای آرام کردن خودمان است
آنها نه به که به نیازمندند . . .
( )
... ادامه
Mostafa
Mostafa
شعور هم خوب چیزیه که بعضیا بد تو این زمینه فقیراند
Morteza
Morteza
سال ها بود تو را می کردم

همه شب تا به سحرگاه دعا

یاد داری که به من می دادی

درس آزادگی و مهر و وفا

همه کردند چرا ما نکنیم

وصف روی گل زیبای تو را

تا ته دسته فرو خواهم کرد

خنجر خود به گلوگاه نگاه

تو اگر خم نشوی تو نرود

قد رعنای تو از این درگاه

مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش

به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش

یاد داری که تو را شب به سحر می‌کردم

صد دعا از دل مجروح پریشان احوال

وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست

کاکل مشک فشان با وزش باد شمال

عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن

نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/26 - 10:07 ·
8
شهرزاد
شهرزاد
یک نفر با اسب می آید
دلم می گیرد از دلگیری مردان تنهایی
که شب هنگام
سر به زیر افکنده
شرم خالی دستان خود را،در کویر مهربانی
چاره می جویند
دلم می گیرد از این سفره های کوچک بی نان
ودستان نحیف کودکی یخ کرده ، بی فرجام
نگاه سرد و رد این هزاران سیلی بر گونه
و از احساس آن مردی که با تردید ، با اندوه
بر روی قامت شب می نویسد:
تا طلوع صبح راهی نیست!!
خدا را ای عزیزان مقوا فرش و آسمان شولای هم کیشم
با چه کس گویم
که این خلیفه ، اشرف مخلوق عالم
سرد و یخ کرده
کنون در جوی می خوابد!!
خجالت می کشم از سجده های رفته بر آدم
خلف فرزند آدم ، شرمگین سفره خالی
برای رهن خانه کلیه های خودش را می فروشد
دخترش ، آری عزیز دامن حوا
برای لقمه ای نان ....
خدای من چه گویم؟؟
دلم می گیرد از این استخوان در گلو
این خار در چشمی
که می میراند این شادی خوشبختی در جمع فقیران را
چه سخت است آن زمانی را که می فهمم گمان کردم مسلمانم
شنیدم آن صدایی را که می خواند من را
و دیدم خالی دستان بابا را،که آب و نان نمی آرد
و لیکن آبرو دارد
که فقیر مردمان تقدیر آن هانیست آیا هست؟
...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
آخرین سطر زندگی را چگونه بخوانیم
♥ یلدا♥
IMG00183048.jpg ♥ یلدا♥
اگر آخرین اظهار نظر درباره سرقت 13 ثانیه‌ای این خودروی محبوب ایرانی و البته گران شده تا سقف ابتدای تولید خودروی ملی - سمند - را هم نادیده بگیریم، پراید آنقدر محاسن(!؟) دارد که بتوان در وصف آن شعر سرود.

بهترین ماشین ایرانی پراید

گرچه گاهی قاتل جانی پراید!

بینمت اکنون به هرجا و مکان

جانشین خوب پیکانی پراید

بسکه محکم هستی و سفت و قوی

مثل تانک جنگ میمانی پراید!

چشم بی پولان همه بر روی تو

چون که امید فقیرانی پراید

اغنیا سوی فراری می روند

درد ماها را تو درمانی پراید

هر کجا باشد ژیان یا که رنو

توی آنجا مثل سلطانی پراید

.

.

.

من خجالت می کشم از وصف تو

بسکه داری حسن پنهانی {-7-}{-15-}
MONA
MONA
ای شـاه! ای شـاه! ای شـاه بی خیال مست
با تـو ام آیـا با من مسکین حواست هست؟
روزگاری دامنت میگیرد آه این فقیران تهیدست
تا کنون آیا کنار کودکانت نیمه شب آشفته خفتستی؟
نه… نه… تو بی غم و مستی
تا کنون حتی برای تکه نانی پیش فرزندان خود شرمنده بودستی؟
نه… نه… تو بی غم و مستی
کجـــا پـــــای تو تـا زانـــو به گـِـل بـــودست؟
کجا چشمانت از بار گناهانت خجل بودست؟
شبانگه ناله دهقان پیری را که میگرید شنیدستی؟
نه… نه… تو بی غم و مستی
ای شـاه! ای شـاه! ای شـاه بی خیال مست
با تـو ام آیـا با من مسکین حواست هست؟
روزگاری دامنت میگیرد آه این فقیران تهیدست
روزگاری دامنت میگیرد آه این فقیران تهیدست.
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/25 - 12:54 ·
5
ali
فرامرز دعایی.jpg ali
امروز آفتاب ننمه از کو طرف بیرون بامو که گومه کودی تی رایه
بو خدا حیرانمه که پس از دو سال الان بیدمه تی روی مایه
به به به چی عجب یاد فقیران بو کودی به به به بامویی می لب خندان بو کودی

بوشوی تو جی می ور ندیی مره خبر
کور من تی دوری وستی دیوانه بوستم
تی عشق جه تو دنیا افسانه بوستم

به به به چی عجب یاد فقیران بو کودی به به به بامویی می لب خندان بو کودی

دیل تی وستی نالان بو چوم تی وستی گریان بو
غم همش می میهمان بو یار تیشین سیر از جان بو
به به به چی عجب یاد فقیران بو کودی به به به بامویی می لب خندان بو کودی
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/2 - 15:08 در ده چره ·
8
مجتبی جعفری
مجتبی جعفری
پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند". تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم می‌تواند شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".

شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.

آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید. "شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟"

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاو
... ادامه
دیدگاه · 1391/04/12 - 08:17 ·
1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ