یافتن پست: #قصه

bamdad
photo_2018-05-06_00-00-52.jpg bamdad
برای تو نوشتم ، کاش بشی سرنوشتم
اما حالا می دونم ، نیستی توو سرنوشتم!!!

تو رفتی از کنارم ، از شهر خوب قصه
انگار که اون سر شهر یکی به پات نشسته!!!!
:(
دیدگاه · 1397/03/11 - 21:47 ·
4
رضا
رضا
امروز با بچه ها ماه عسل نگاه کردم . قصه امیر علی اکبری واقعا ناراحت کننده بود اما خیلی خوبه که دوباره برگشت و ثابت کرد که ورزشکار خوبیه .
دیدگاه · 1397/03/3 - 21:20 ·
5
bamdad
photo_2018-04-14_22-59-27.jpg bamdad
بعد از آن شب که به تنهایی خود سرکردم
قصه ی رفتن و تنها شدن از بر کردم

آنچنان نعره زدم در دل تاریکی شب
گوش های همه ی شب پره ها کر کردم...
... ادامه
دیدگاه · 1397/02/15 - 22:57 ·
3
رضا
رضا
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت / نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست / یک دوست که با او غم دل بتوان گفت



رباعی شماره ۱۰
دیدگاه · 1397/01/21 - 13:59 ·
2
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
ازدواج نصف دین رو کامل می‌کنه
ازدواج دوم اون نصفه‌ی دیگه رو هم کامل می‌کنه
با ازدواجای سوم به بعد هم می‌تونید برای خودتون
دین ذخیره کنید..
{-18-}
Mohammad
1477439702-text-beautiful-romantic.jpg Mohammad
زندگی باغی ست
که باعشق باقی ست
مشغول دل باش نه دل مشغول
بیشتر غصه های ما ازقصه های خیالی ماست
دیدگاه · 1396/09/12 - 09:36 ·
3
رضا
رضا
کاش گرگ قصه شنل قرمزی خیابانی رو بخوره از دستش راحت بشیم .
bamdad
bamdad
مقصد مال شهر قصه بچگیاس دنیای آدم بزرگا فقط جاده داره...
دیدگاه · 1395/10/15 - 17:33 ·
1
شهرزاد
nw1i_img_0571.jpg شهرزاد
چشم در راه کسی هستم
کوله بارش بر دوش
آفتابش در دست
خنده بر لب ، گل بر دامن ، پیروز

کوله بارش سرشار از عشق ، امید
آفتابش نوروز
با سلامش ، شادی
در کلامش لبخند

از نفس هایش گل می بارد
با قدمایش گل می کارد
مهربان ، زیبا ، دوست
روح هستی با اوست
قصه ساده ست ، معما مشمار
چشم در راه بهارم
آری ...
چشم در راه بهارم

دیدگاه · 1395/04/14 - 11:12 ·
5
رضا
رضا
سرال همچنان کسل کننده پیش میره منتظرم کمی هیجان انگیزتر بشه .
bamdad
bamdad
سربرشانه ی خدابگذارتا

قصه ی عشق راچنان زیبابخواند

که نه ازدوزخ بترسی ونه ازبهشت،

.

.

قصه عشق"انسان"بودن ماست...

{-35-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
دکتر ظریف 9ساعت با بیگانگان مذاکره کرد و با لب خندان بیرون امد
ولی دو ساعت درمجلس بود و با چشم گریان بیرون امد...
یاد قصه ی گرگ و الاغ افتادم:
الاغ گفت علف آبی است گرگ گفت نه سبز است!
رفتند پیش سلطان جنگل یعنی شیر و ماجرای اختلاف را گفتند....
شیر گفت گرگ را زندانی کنید .
گرگ گفت مگه علف سبز نیست ؟!!
شیر گفت سبزه ولی دلیل زندان تو بحث کردنت با الاغه...
... ادامه
دیدگاه · 1394/07/30 - 10:51 توسط Mobile ·
4
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
رک بگویم... از همه رنجیده ام! از غریب و آشنا ترسیده ام
با مرام و معرفت بیگانه اند من به هر ساز ی که شد رقصیده ام
در زمستانِِ سکوتم بارها... با نگاه سردتان لرزیده ام
رد پای مهربانی نیست...نیست من تمام کوچه را گردیده ام
سالها از بس که خوش بین بوده ام... هر کلاغی را کبوتر دیده ام
وزن احساس شما را بارها... با ترازوی خودم سنجیده ام
بی خیال سردی آغوشها... من به آغوش خودم چسبیده ام
من شما را بارها و بارها... لا به لای هر دعا بخشیده ام
مقصد من نا کجای قصه هاست ا
ز تمام جاده ها پرسیده ام
میروم باواژه ها سر میکنم
دامن از خاک شما بر چیده ام
من تمام گریه هایم را شبی... لا به لای واژه ها خندیده ام
... ادامه
دیدگاه · 1394/07/9 - 13:31 ·
3
Mohammad
Mohammad
سیاهی دو چشمانت مرا کشت
درازی دو زلفانت مرا کشت

به قتلم حاجت تیر و کمان نیست
خم ابرو و مژگانت مرا کشت

بابا طاهر عریان
شهرزاد
شهرزاد
متن شعر از :
مرجان بانو :)
811718099_17863.jpg مرجان بانو :)
✔♥Дℓɨ♥✔
1432150304699438_large.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
شاعر نیَم و شعر ندانم چیست
من گوی ی خویشم ...

Design By : ALI ATAEI
[لینک]
رضا
رضا
لبه میز رو چرا طوری نمیسازن زانوی آدم هی بهش برخورد نکنه :)
√√★nima★√√
p3mn_amir_20tataloo_20-_20oon_20alan_20halesh_20khoobe_20text_20--_20_poptext.ir_.jpg √√★nima★√√
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﺸﻢ ﺣﺮﯾﻔﻪ اﯾﻦ زﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ دﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ اﯾﻢ ﺷﺒﯿﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎی ﺗﻮﯾﻪ ﻗﺼﻪ ﺑﻮدﯾﻢ ﻣﺎ وﻟﯽ رﻓﺘﻪ و ﻧﺎﻣﺶ رو ﻣﯿﺰﻩ ﻣﺜﻪ ﺗﻮ ﻓﯿﻠﻤﺎ ﻧﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ ﻣﺜﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ اﯾﻢ ﻧﻪ ﻫﯿﭻ آدﻣﯽ دﯾﺪم ﮐﻪ ﺑﮕﻢ ﺷﺒﯿﺸﻪ اﯾﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺑﮕﻢ ﺣﺮﻓﺎﻣﻮ ﺣﺘﯽ ﻧﺼﻔﺸﻮ اﯾﻨﺠﺎ آﺧﻪ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﻣﺜﻠﺸﻮ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ

[ ] .... اون اﻻن ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎش ﻣﺴﺎﻓﺮت ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﺷﺪم ﯾﮑﯽ ﮐﻪ دارﻩ رد ﻣﯿﺪﻩ اﻧﻘﺪر ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ ﺧﻮدﺷﻢ ﺧﻮاب ﺑﺪ دﯾﺪﻩ .... اون اﻻن ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎش ﻣﺴﺎﻓﺮت ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﺷﺪم ﯾﮑﯽ ﮐﻪ دارﻩ رد ﻣﯿﺪﻩ اﻧﻘﺪر ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ ﺧﻮدﺷﻢ ﺧﻮاب ﺑﺪ دﯾﺪﻩ

[ 2] اون ﺧﻮﺑﯿﺎم و ﯾﺎدش ﻧﯿﺴﺖ و راﺣﺖ دارﻩ ﻣﯿﺪﻩ اداﻣﻪ اﻣﺎ ﻣﻦ ﺣﺴﯽ ﮐﻪ دارم ﯾﻪ ﭼﯿﺰی ﻣﺜﻪ اﻋﺪاﻣﻪ ﻣﻦ اﺻﻼ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮش ﻧﯽ اوﺿﺎﻋﻪ ﺧﻮﻧﻪ اﺳﻒ ﺑﺎرﻩ آﺧﻪ اون اﺻﻼ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻪ ﺑﯽ ﻣﻦ ﭼﻪ ﭼﯿﺰاﯾﯽ از دﺳﺖ دادﻩ

.... اون اﻻن ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎش ﻣﺴﺎﻓﺮت ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﺷﺪم ﯾﮑﯽ ﮐﻪ دارﻩ رد ﻣﯿﺪﻩ اﻧﻘﺪر ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ ﺧﻮدﺷﻢ ﺧﻮاب ﺑﺪ دﯾﺪﻩ .... اون اﻻن ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎش ﻣﺴﺎﻓﺮت ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﺷﺪم ﯾﮑﯽ ﮐﻪ دارﻩ رد ﻣﯿﺪﻩ اﻧﻘﺪر ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ ﺧﻮدﺷﻢ ﺧﻮاب ﺑﺪ دﯾﺪﻩ
... ادامه
دیدگاه · 1394/01/21 - 04:26 ·
2
bamdad
bamdad
اینقدر مرا با غم دوریت نیازار

با پای دلم راه بیا قدری و ... بگذار

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد

شاید که به آخر برسد این غم بسیار

این فاصله تاب از من دیوانه گرفته

در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار

هر روز منم بی تو و ... من بی تو و لاغیر

تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار ...

من زنده به چشمان مسیحای تو هستم

من را به فراموشی این خاطره نسپار

کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد

با خلق نکرده است ، نه چنگیز نه تاتار ...

ای شعر ! چه میفهمی از این حال خرابم

دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم

بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار !

تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم

یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست

من بی تو پریشان و ... تو انگار نه انگار !!!

:(
رضا
رضا
2 روز طول کشید فیلم رو دانلود کنم برای بابا کمی قصه فیلم رو تعریف کردم میگه خسته کننده هست {-7-} عاقبت کار مثبت .
دیدگاه · 1393/12/5 - 23:22 ·
7
رضا
رضا
بعضی قصه ها هیچ وقت تموم نمیشن .
دیدگاه · 1393/12/3 - 23:42 ·
5
setareh 22
setareh 22
خطایت هر چه بود آدم...
به جرم سیب دزدیدن تو را از خویش پر دادند..!!
ولی آدم نکن باور؛
تو را با چیدن یک سیب پر دادند؟!
خطایت عشق حوا بود...
گمانم عاشقش بودی!
به چشمت عشق را دیدی...
برای خاطر حوا تو آن شب سیب میچیدی؟!
چه رازی پشت این سیب است؟!
که ما را در به در کردی،
از آن ماوای روحانی
به این دنیای ظلمانی...
من از ابهام میترسم، 
من از تکرار این فرجام میترسم...
چنان گنگ است این قصه،
چنان تاریک و پنهان است
که از ترس سقوطی تلخ...
من از بوییدن یک سیب بدهنگام میترسم!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/11/23 - 10:25 ·
1
Mohammad
4454545.jpg Mohammad
این هم دیدار مجید با بی بی
سنگ قبر بی بی قصه های مجید تولید 1370 صدا و سیمای مرکز اصفهان
قطعا بی بی و مجید خاطراتی رو با قصه های مجید برامون ساختند
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
وقتی دلت رو با گیره به جایی گیر می دی، همین که گیره شل شد، دلت می افته.

دلت که بیفته زمین، ضربه می خوره،

بعد تکه تکه می شه

هر تکه اش می افته گوشه ای.

بعد اگه تکه های دلت، دلشون برای هم تنگ بشه، معلوم نیست

همه ی تکه ها پیدا بشن یا نه.


تازه ممکنه هر کسی یه تیکشو برداره و قصه سازی کنه


حواست به دلت باشه، با گیره به جایی وصلش نکنی، بزار دلت هر جا که می خواد بمونه
... ادامه
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ