خدایا، تو میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب می شویم ، آب می شویم ...
ما ازمردن نمی هراسیم ، اما میترسیم بعد ازما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنائی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد ، پس چه باید کرد؟
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند وهم باید بمانیم تا فردا شهید نشود ، عجب دردی ...
چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم ...
بخشی از وصیت نامه شهید مهدی رجب بیگی
... ادامه
به صوفیا قلا گفتم گفت میام اما خبری نشد . به محمد دسترسی ندارم . بامداد مشکل اینترنت داره دنبال اینترنت برای خونه خودشه . ندا هم باید تو تلگرام پیام بدم . مصطفی هم درگیر کار هست .
1398/09/4 - 22:40دیروز پیام دادی؟
1398/09/5 - 09:20به صوفیا گفتم گفتش میاد . به بامداد هم میگم .
1398/09/5 - 19:54من آمدم ولی بازم کسی نیست
1398/09/6 - 12:39