انگار حتماً بايد آسمان به زمين بيايد،
بايد اتفاق خاصي بيفتد.
مثلاً معجزه اي رخ دهد كه از زندگي لذت ببريم.
گاهي آنقدر در روزمرگي غرق مي شويم
كه فراموش مان ميشود ساده ترين داشته هاي ما شايد آرزوي فرد ديگري باشد.
ما از امر و نهي پدر كلافه باشيم
و ديگري در آرزوي شنيدن صداي پدرش.
ما از باب ميل نبودن غذا به جان مادرمان غر بزنيم
و ديگري در حسرت صدا كردن نامش و شنيدن جواب.
صداي زنگ تلفن از خواب بعد از ظهر بيدار مان كندو ما از بد خواب شدن بناليم
و ديگري تشنه ي شنيدن صداي آشنا از پشت گوشي تلفن است.
هميشه شاكي هستيم انگار...
از گرما مي ناليم.
از سرما فرار مي كنيم.
در جمع، از شلوغي كلافه مي شويم
و در خلوت، از تنهايي بغض مي كنيم.
تمام هفته منتظر رسيدن روز تعطيل هستيم
و آخر هفته هم بي حوصلگي مان را گردن غروب جمعه مي اندازيم.
شايد بهتر باشد گاهي فكر كنيم تمام زندگي مان معجزه است.
همين كه مي خوابيم، بيدار مي شويم، نفس مي كشيم.
همين كه خورشيد طلوع مي كند، مهتاب مي تابد، باران بي منت مي بارد
و هنوز مي شود كسي را دوست داشت.
تمام اين ها بهانه ي ساده اي است براي يك لبخند
دو عدد قرص ِ تب بُر ِ عالی
1397/01/5 - 15:10خواب های عجیب و پوشالی
انعکاس ِ صدای شب در خواب
لحظه های مداوم ِ بی تاب
کاغذ ِ نیمه پر شده از شعر
و کتابی برای ِ باطل ِ سِحر
پشت میزی به شکل ِ اقیانوس
غرق در خاطرات یک کابوس
نسبیت ، انقلاب ، متافیزیک
فکرهای مشوشِ نزدیک
خفته در انکسارِ صد رویا
شاعرِ تَرد گشته از دنیا
دَوَرانِ تمام ِ باورها
خسته از دست او سماورها
اندکی از کتاب ِ اشعارش
خط خطی های کل افکارش
در پسِ دودِ مبهم ِ سیگار
می نویسد سراسر از تکرار
درهم و مبهم و سراسیمه
می رسد شب به ساعت ِ نیمه
در تفکر به صد "چرا"،"شاید"
فلسفه دارد حتما این ، "باید"!!
در سرش پیچش ِ توهمِ شب
هجوم ِ صدهزارباره ی تب!!
به جوابی نمی رسد هرگز
غیر ِ درد ِ لبالب و گِزگِز
با نگاهی به ساعت دیوار
خواب باید بخواندش این بار
مثل هرشب ، دوباره بی خوابی
زیر نور ِ سفید ِ مهتابی
غصه های همیشه ، هرباری
دو عدد قرص ِ خواب ِ تکراری...
#بی_خوابی
#بامداد_همراه