یافتن پست: #مينا

iman
iman
ﺍﺳﻢ ﺧﺎﻧﻤﺎ ﺩﺭ ﺩﻫﻪ 50 !!!.....
ﺍﻗﺪﺱ ... ﺍﮐﺮﻡ ... ﻣﻠﻮﮎ ... ﺑﺘﻮﻝ ... ﮐﻮﮐﺐ ... ﺳﮑﯿﻨﻪ ... ﻓﻮﺯﯾﻪ ... ﺧﺪﻳﺠﻪ ...
ﻋﺼﻤﺖ ...
ﺭﺑﺎﺏ !!!.....
ﺩﺭ ﺩﻫﻪ 60 !!!......
ﺯﻫﺮﺍ ... ﻓﺎﻃﻤﻪ ... ﺯﻳﻨﺐ ... ﺣﺪﯾﺚ ... ﺳﻬﻴﻼ ... ﻟﯿﻼ ... ﺳﻤﯿﻪ ... ﻣﺤﺒﻮﺑﻪ ...
ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ !!!..
ﺩﺭ ﺩﻫﻪ 70 !!!...
ﻫﺎﻧﯿﻪ ... ﻣﻴﻨﺎ ... ﺁﺭﺯﻭ ... الهه ... ﻣﺮﯾﻢ ... ﺳﺎﺭﺍ ... ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ... ﮐﯿﻤﯿﺎ ... ﺁﺗﻨﺎ !!!...
ﺩﺭ ﺩﻫﻪ 80 !!!....
ﮊﺍﺑﻴﺰ ... ﺁﯾﺴﻮﺩﺍ ... ﮊﯾﻨﻮﺱ ... ﺳﯿﻨﻮﺱ ... ﭘﺎﻧﯽ ... ﺷﺎﺩﻧﻮﺵ ...هانا...
ﭘﺎﺭﺳﯽ ﮐﻮﻻ ... ﺯﻣﺰﻡ ... ﺩﻟﺴﺘﺮ ... ﺁﭘﺎﺩﻳﭙﺎ !!!....
ﺩﻫﻪ 90 ﺑﺮﺳﻪ
سیسو . گوجو ، توتو ، جیتی ، پالبی ، ریتیتا ، ژیلونا و هیهوطنا...
... ادامه
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
پسره پست گذاشته:

به دندونام حسوديم ميشه
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
اونا مينا دارند
اما من حتي دريغ از سكينه...{-15-}{-15-}{-15-}

پسر است دیگر...{-7-}
دیدگاه · 1393/08/11 - 09:18 ·
5
bamdad
bamdad
پای هر خداحافظی محکم باش ...

کم کم ياد خواهی گرفت
تفاوت ظريف ميان نگهداشتن يک دست
و زنجير کردن يک روح را
اينکه عشق تکيه کردن نيست
و رفاقت، اطمينان خاطر
و ياد مي‌گيری که بوسه‌ها قرارداد نيستند
و هديه‌ها، معني عهد و پيمان نمي‌دهند ...
کم کم ياد مي گيری
که حتي نور خورشيد هم مي‌سوزاند
اگر زياد آفتاب بگيري
بايد باغ ِ خودت را پرورش دهی
به جای اينکه منتظر کسي باشی
تا برايت گل بياورد ...
ياد ميگيری که ميتواني تحمل کني
که محکم باشی پای هر خداحافظی
ياد می گيری که خيلی می ارزی ...

... خورخه لوییس بورخس ...

{-35-}
دیدگاه · 1393/08/7 - 20:18 ·
5
Mohammad
450px-Leucanthemum_vulgare1b.UME[1].jpg Mohammad
من در اين خاك دمي خواهم خفت
و تو هم روز دگر خواهي خفت
همه در خاك دمي ميخوابيم
رسم دنيا اين است
بهتر آنست كه وقتي هستيم
ريشه در خاك كنيم
دل پر از آب كنيم
تا زماني كه تبر مي آيد
شانه خالي نكنيم
بپذيريم تبر را كه آيد روزي
فكر فردا باشيم
فكر خنديدن باشيم

شاعر:حسين مهدوي مقدم
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
ميخواستن يكي رو رييس حفاظت اطلاعاتش كنن،

بهش يه سري اسرار مملكتي ميگن تا ببينن چقدر ميتونه بروز نده.

تهديدش ميكنن، نميگه. ميزننش، نميگه. شكنجه اش ميكنن،

نميگه. آخر سر واسه اطمينان بيشتر ميندازنش انفرادي

و رفتارشو زير نظر ميگيرن. ميبينن كه هي ميزنه تو سر خودش

و ميگه: اه يادم بيا… اه چي بود!
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/13 - 15:12 ·
5
iman
iman
عشق نفرين شده



هرکس به طريقي دل ما مي شکند بيگانه جدا دوست جدا مي شکند



گر بيگانه بشکند حرفي نيست من درعجبم، دوست چرا مي شکند



* اين داستاني که مي نويسم ، يک داستان واقعي مي باشد.اين داستان را با زبان شخصيت اصلي داستان بيان مي کنم.

من علي هستم ، 24 ساله، ساکن تهران . از آن پسرهايي که به دليل غرور زياد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نميزد.

در سال 1375، وقتي در دوره ي راهنمايي بودم با پسري آشنا شدم.اسم آن پسر آرش بود . لحظه به لحظه دوستي ما بيشتر و عميق تر مي شد تا جايي که همه ما را به عنوان 2 برادر مي دانستند . هميشه با هم بوديم و هر کاري را با هم انجام مي داديم . اين دوستي ما تا زماني ادامه داشت که آن اتفاق لعنتي به وقوع پيوست .

در سال 84، در يک روز تابستاني وقتي از کتابخانه بيرون آمدم براي کمي استراحت در پارکي که در آن نزديکي بود ، رفتم . هوا گرم بود به اين خاطر بعد کمي استراحت در پارک ، به کافي شاپي رفتم ، نوشيدني سفارش دادم . من پسر خيلي مغرور و از خود راضي بودم که جز خود کسي را نمي پسنديدم ...
... ادامه
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 00:02 ·
2
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 00:02 ·
2
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/29 - 23:44 ·
2
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
خداييش اگه عينه واقعيت نيست تو لايك نكن!!!!!!

پــسر : عزيزم ، ما الان دوساله باهميم !

دختر : خب ؟

پــسر : چقدر به من اطمينان داري ؟

دختر : خيـــــــــــــ ــــــــلي !

پسر : يعني اگه بخوام بغلم ميکني ؟

... دختر : معلومه ، بيا

پــسر : بوس بخوام چي ؟

دختر : بله ، بله بيا

پــسر : اگه بگم بيا دل بديم قلوه بگيريم چي ؟

دخــتر : آره بابا بيا

... پــسر : اصلا بخوام لخت شي برام سالسا برقصي، چي ؟

دختر : صد در صد ! بيا- بيا

پــسر : قربونت بشم...من ! موبايلتو ميدي ببينم؟؟

دختـر : نه ديگه !
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/21 - 15:08 ·
3
♥هـــُدا♥
جــدایی (106).jpg ♥هـــُدا♥
وقتي عشقت تنهات گذاشت



نگران خودت نباش که بعد از اون چکار کني



شرمنده ي دلت باش که بهت اطمينان کرد.
دیدگاه · 1392/05/14 - 12:01 ·
7
مائده
ozbnzbdc0rdg2bha8s4v.jpg مائده
يه جورايي از اون زخماي بي قيد و بند
از اينايي که بي هوا سر باز ميکنه دوباره
سيگار به دستت ميکنه
نصفه شب پياده اسير خيابونت ميکنه!
يه فکر بيخود
يه ياد مسموم
از اينايي که تمام انرژيت رو يهويي خالي ميکنه
زمين گيرت ميکنه!
يه فرياد جا مونده
تلمبار شده
با سکوت قاطي شده!
يه آدم غمگين
يه صورتک خندان
يه عالمه حس هاي پريشان...!
آدماي بي وژدان
پر از رفت و
بدونِ آمد!
شب هاي رويايي
پر از من و
دود و
پستهاي ..............
اوهوم
اين روزا !
اوهوم
از همينا!
اينکه هميشه خدا رو داري کافيه!
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/24 - 16:27 ·
6
ıllı YAŁĐA ıllı
49.jpg ıllı YAŁĐA ıllı

آيا مي دانيد را نبايد با چاي بخوريد و براي شما مضر است؟
چاي داراي تركيباتي آنتي‌اكسيداني است كه اگر بدون قند مصرف شود و گرما و حرارت آن كم باشد آنتي‌اكسيدان‌هاي آن بهتر جذب بدن مي‌شوند. چاي به دليل داشتن تانن نبايد قبل از غذا و 2 ساعت بعد از غذا مصرف شود به دليل اينكه جذب آهن غذا را مختل مي‌كند همچنين مصرف مواد فيبردار و نان‌هايي كه خوب تخمير نشده است به دليل تشكيل ماده‌اي به نام فيتات از جذب آهن خون جلوگيري مي‌كند. مصرف ليمو ترش همراه با چاي معمولاً به عنوان يك چاشني استفاده مي‌شود. ليمو ترش همراه با چاي موجب از بين رفتن ویتامین C آن شده و احتمال آسيب رساندن به ميناي دندان را افزايش مي‌دهد و خشكي دهان را افزاش مي‌دهد
... ادامه
♥هـــُدا♥
جــدایی (1311).jpg ♥هـــُدا♥
هــمه چيز از يه بطری بازی


شروع شد


كمی بعد از


نيمه شب

روی يك ميز شش نفره


همه مست و خراب


بطری چرخيد


چرخيد و چرخيد


همه چشمها به


چرخشش بود
... ... ... ... ...

حركتش كم شد


... ... ... ...

كم تر و كم تر


تا بالاخره ايستاد


سرش به طرف من بود


به هر حال من بايد


اطاعت می كردم


با چشم مسير سر تا


انتهای بطری رو طی كردم

آخرش رسيد به اون


نگاهم كرد و


خنديد


بلند بلند


می خنديد


دليل خنده هاش رو نمیفهمیدم


تا اينكه ساكت


شد و


خيره به من


به لباش


چشم دوخته بودم


: منتظر اينكه بگه


رو دستات راه برو يا


صورتت رو با سس بشور


يا يه چيزی


مثل همينا


كه يهو كوبید


روی ميز و


ابرو هاشو


تو هم كرد


گفت : حـكـم



"عاشقم شو"

و من بايد


عمل میکردم

اين


قانون


بازی بود
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/14 - 00:15 ·
7
ebrahim
ebrahim
آن سوي پنجره
در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند . يكي از بيماران
اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند . تخت
او در كنار تنها پنجره اتاق بود . اما بيمار ديگر مجبور بود ه يچ تكاني نخورد
و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد . آنها ساع ت ها با يكديگر
صحبت مي كردند؛ از همسر، خانواده، خانه ، سر بازي يا تعطيلاتشان با هم
حرف مي زدند .
هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود، مي نشست و تمام
چيزهايي كه بيرون از پنجره مي ديد، براي ه م اتاقيش توصيف مي كرد. بيمار
ديگر در مدت اين يك ساعت ، با ش نيدن حال و هواي دنياي بيرون، روحي
تازه مي گرفت.
مرد كنار پنجره از پاركي كه پنجره رو به آن باز مي شد مي گفت. اين پارك
درياچه زيبايي داشت . مرغابي ها و قوها در درياچه شنا مي كردند و كودكان
با قايق هاي تفريحي شان در آب سرگرم بودند . درختان كهن منظره زيبايي به
آنجا بخشيده بودند و تصويري زي با از شهر در افق دوردست ديده مي شد .
مرد ديگر كه نمي توانست آنها را ببيند چشمانش را مي بست و اين مناظر را
در ذهن خود مجسم مي كرد و احساس زندگي مي كرد.
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
کم کم ياد خواهي گرفت

تفاوت ظريف ميان نگهداشتن يک دست

و زنجير کردن يک روح را

اينکه عشق تکيه کردن نيست

و رفاقت، اطمينان خاطر

و ياد مي‌گيري که بوسه‌ها قرارداد نيستند

و هديه‌ها، معني عهد و پيمان نمي‌دهند ..

کم کم ياد مي گيري

که حتي نور خورشيد هم مي‌سوزاند

اگر زياد آفتاب بگيري

بايد باغ ِ خودت را پرورش دهي

به جاي اينکه منتظر کسي باشي

تا برايت گل بياورد ..

ياد ميگيري که ميتواني تحمل کني

که محکم باشي پاي هر خداحافظي

ياد مي‌گيري که خيلي می ارزی ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/16 - 01:10 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
ﺍﺯﻳﻦ ﭼﺸﻢ ﺑﻨﺪﺍﻯ ﺧﻮﺍﺏ ﮔﺮﻓﺘﻢ !
ﻫﻤﻴﻨﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺧﺎﺭﺟﻴﺎ ﻣﻴﺰﻧﻦ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺸﻮﻥ ﻛﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ !
ﻫﺮ ﺩﻓﻪ ﻣﻴﺰﻧﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻢ ﻫﻤﺶ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﻳﻜﻰ ﮔﻠﻮﻣﻮ ﺑﮕﻴﺮﻩ ﺧﻔﻢ ﻛﻨﻪ {-105-}
نگار
83.jpg نگار
نه نرو ، صبر کن ، قرارمان این نبود ، باید سکه بیاندازیم

اگر شیر آمد تردید نکن که دوستت دارم

اگر خط آمد مطمئن باش که دوستت دارم

صبر کن سکه بیاندازیم ، اگر دوستت نداشتم آن وقت برو . . .

.
... ادامه
iman
iman
پسر زنگ میزنه : کجایی عزیز دلم؟
دختر: واااای همین الان رسیدم دارم از خستگی مــیمــیرم، میرم بخوابم کم کم… تو چیکار میکنی عزیزم؟
پسر: من توی مهمونی ام، پشت سرت ایستادم ...
... ادامه
صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ