نمیدانم چه بنویسم
به غیر از "دوستت دارم"
نمیدانی که اما من
یه دنیا "دوستت دارم"...

دوست مجازی من ...

چند وقت است برایت می نویسم

وتو میخوانی

وگاهی تو می نویسی ومن میخوانم

دوست مــــــــجازی من

این روزها درد دلهایمان را

به زبان نمی اوریم

تایپ می کنیم

مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود

روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم

نامت زیباست اما افسوس که مجازی هستی

پشت هریک از این نوشته ها یک نفر نشسته است

میخواند,فکر می کند,گاهی هم گریه می کند,

یا میخندد

برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری

مینشینی برای دل خودت

گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمز دار

ولی میدانم

قدرتمام لبخندهایت تنها هستی

اگر همدمی بود که مجازی نمیشدی



دوست مــــــــجازی من

گاهی آنقدر بیخود میشویم بین یک دروغ واعتقاد

فراموش می کنیم خودمان را

دور میزنیم منطق وباورهایمان را

میخندیم /گاهی هم دروغ میگوییم

نمیدانم...

دوست مجازی من

بودنت را قدر میدانم

قلم که یاری نمیکند از تو بنویسم

خودت دستی بالا بزن تا بزرگی ات رابه تحریر درآورم

من اندازه ی عظمتت را نمیدانم

تو که خودت راخوب میشناسی،خودت را بنویس

سالها گذشت و من




منتظر معجزه ام




معجزه ایی که نمیدانم




در لابلای کدام سطر تقدیرم به خواب رفته است ...

شبیه یک کولی تک تک خیابان ها ، وخانه های شهررابرای یافتنت سرزده ام... رفتنت جریمه ی کدام گناه من است؟! نمیدانم ، شایدعاشقی هم در"دین"توگناه حساب میشود!!!

باران می بارد!
به حرمت کداممان؟ نمیدانم.
همین اندازه میدانم صدای پای خداست.شایددلی در این حوالی گفته باشد:
“دوستت دارم.”

نمیدانم چرا ازجان من غم در نمیگردد
دوصدپیمانه خالی شدولی لب ترنمیگردد

همه یاران کنارمن به عیش ونوش وسرمستی
ولی انگار بهر ما کسی ساغر نمیگردد
#سعید_سایه

خیلے دوستت دارم ،

اما نمیدانم ، خیلے را چگونه


بنویسم که خــیـــلے خوانده شود...

کاش می شد دوباره گفت:



فرصتی در راه است نمیدانم به او میر سم

یا از او می گذرم

گاهی نمیدانم چه کرده ام که دیگران مرا پس میزنند گاهی نمیدانم چه کرده ام که سزاوار مجازاتم گاهی نمیدانم ولی بازهم برای کاری که نمیدانم چیست عذر خواهی میکنم کاشکی یک نفر علت را به من بگوید ..

چندان هم دور نیستی ؛ فقط به اندازه ی یک نمیدانم از من فاصله گرفته ای !
آری ، “نمیدانم” کجایی ؟

امـــروز یکـ مرده شــور را دیـدمـ ...آنچنــان زیـبا می شست کـه لکه ای هم باقی نمیـماند ...اما نمیدانم چـرا پدرم از او خوشـش نمی آید !!!و مـدام گریه میکـند و مــادرم نیـز نـفرینش !!!او کـه مرد خوبـی اسـت مـن دوسـتش دارمـ ...فقـط کـاش ناخن هایـش را می گرفـتـ ...تمـامـ بدنـم را زخـم کـرد ...

ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ،،،،،، ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻢ،،،،،،،، ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ " ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ،،،،،، ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍﻫﻨﻮﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺪﻧﺖ ﻓﺎﻝ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ!!!!!

سالهاست منتظر امدن روزهای بهترم ولی

نمیدانم چرا هنوز دیروز ها بهترند.....!!!!!

نمیدانم چرا بین این همه آدم پیله کردم به تو ! شاید فقط با تو پروانه میشوم !

هرچندنمیدانم
خوابهایت راباچه کسی شریک میشوی!
اماهنوزشریک تمام بیخوابیهای من تویی..

آنجارا نمیدانم اما،اینــــجا تا پیراهنت راســـیاه نبینند
باورنمـــی کنندچیزی ازدســــت داده باشـی ...