یافتن پست: #پایش

رضا
رضا
دیشب تو یک مورد جالب رو اعلام کردن . وارد شدن 2000 کانتیر الکل خوراکی (مشروب) از گمرکهای جنوب و ترخیص این محموله برای صادر شده سمت ترکمنستان . بعد مدتی مقدار زیادی از این محموله تو یک انبار نزدیک تهران کشف میشه . پرونده در حال پیگیری هست اما کارکنان گمرک که به پرونده مرتبط هستن هنوز سر کار دارن به مملکت خدمت رسانی میکنن .
دیدگاه · 1397/11/8 - 12:55 ·
3
bamdad
bamdad
خوشبختی چیز عجیبی است
وقتی میاید گامهایش آنقدر آرام است

که شاید صدای پایش را نشنوی
اما وقتی نیست دردش را تا مغز استخوان
حس میکنی
خوشبختی یک حس درونی است

خوشبختی حاصل نوع نگاه ها به زندگیست، تغییری متفاوت از بودن
و برداشتی آزاد از زندگی.
خوشبخت باشید...
{-253-}
دیدگاه · 1397/02/11 - 21:20 ·
2
رضا
رضا
دیشب پایش رو پخش نکردن میخوان امشب پخش کنن آخه وقتی پخش میشه پایش ببینیم ؟
دیدگاه · 1396/06/27 - 23:02 ·
3
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
سیاست انگلیسی! اندر حکایت وام خودرو!!!!
یکروز سرمیز نهار دیپلمات انگلیسی به سیاستمدار روس گفت:
اگربتوانی قدری خردل به خورد گربه بدهی نهارمهمون منی,
سیاستمدار روس بدون تامل پس گردن گربه رو گرفت,
وقتی قاشق پر خردل رابه طرف دهان گربه برد,
گربه با استشمام بوی تند خردل چنگی به دست او زد
ودرحالیکه دست مرد روسی را خونین ساخته بود, باسرعت به پایین پرید.
دیپلمات انگلیسی درحالیکه نگاه معناداری به دوست روسی اش میکرد,
به طرف گربه رفت ویک تکه گوشت را جلوی گربه گذاشت.
گربه وقتی مشغول خوردن شد آهسته دم اورا بلند کرد
و مقداری خردل به مخرج گربه مالید!
گربه با احساس سوزش از جا پرید, جستی زده فرارکرد
ورفت زیرمیز رستوران وپایش را بلند کرد وبه سرعت مشغول لیسیدن ما تحتش شد.
دیپلمات انگلیسی درحالیکه گربه رابه همکار روسی اش نشان می داد
گفت: یادگرفتی که چیزی را به بعضی ها چطوری باید خوراند؟
مدیونید اگه به یاد وام خودرو و .... بیفتید ( اندر حکايت خريد خودرو در ايران )
... ادامه
دیدگاه · 1394/08/18 - 11:06 توسط Mobile ·
2
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
[Forwarded from Donya] اگر در دل کسي جایي نداري، فرش زیر پایش هم نباش... جایي که بودن و نبودنت هیچ فرقي نداره، نبودنت رو انتخاب کن. اینگونه به بودنت احترام گذاشتي... محبوب همه باش، معشوق من مهرت را به همه هدیه کن، عشقت را به من... با هر رفتني اشڪ نریز و با هر آمدني لبخند نزن شاید آنکه رفته باز گردد و آنکه آمده برود، آنقدر محکم و مقتدر باش که با این محبت ها و بي مهري ها زمین گیر نشوي... چنان برقص و شادی کن که دشمن از گفته خود پشیمان و دوست از کرده اش شاد شود... لازم است گاهي در زندگي، بعضي آدمها را گم کني تا خودتو پیدا کني ... بعضي از آدمارو باید دوست داشت، اما بعضي از آدمارو فقط باید داشت... .
... ادامه
دیدگاه · 1394/08/12 - 17:55 توسط Mobile ·
3
bamdad
photo_2015-10-27_18-31-12.jpg bamdad
هشدار جریمه ی 100 هزار تومانی به ایرانی ها در تایلند {-15-}
bamdad
bamdad
ﮐﺴﯽ ﻏﺮﻭﺭ ﮔﺮﮒ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻧﮑﺮﺩ ...

ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﺳﮕﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ...

ﭘﺎﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﻡ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ !..

{-15-}
دیدگاه · 1394/07/17 - 12:08 ·
2
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
ﮐﺎﺵ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﺪ !… ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﻃﻼﻕ ﺧﻮﺍﺳﺖ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺗﺎ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺧﻨﺪﯾﺪ , ﺍﮔﺮ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ..... . ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﮐﺮﺩ, ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﭘﺮﺳﻪ ﺯﺩ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ . ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺁﺧﺮ ﺍﮔﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﮑﺸﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﯾﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ , ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺳﻔﺮ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﺑﺮﻭﺩ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺨﻨﺪﺩ ﯾﺎ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﻨﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﻨﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﺎﺑﻠﺪﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﻣﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ... ﺩﯾﮕﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻫﺮﺯﻩ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺁﺯﺍﺭﺵ ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺶ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﯼ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻓﺴﺎﺩﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﺯﯾﺮ ﮐﻤﺮﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻨﺪﺵ ﺍﮔﺮ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ... # ﺑﭽﻪ_ﺍﻡ _ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﺪ
... ادامه
دیدگاه · 1394/06/21 - 22:26 توسط Mobile ·
3
bamdad
bamdad
به او گفتم :با من بیا!گفت پاهایم یخ زده!به پایش سوختم ،گرم شد و با دیگری رفت

:(
دیدگاه · 1393/12/16 - 19:38 ·
3
bamdad
bamdad
همه اتفاق های خوب افتادند و دست و پایشان شکست !
این روزها اتفاق های خوب از ترس اتفاق های بد ، از افتادن میترسند …

:(
دیدگاه · 1393/11/28 - 22:33 ·
4
حامد دراگون
حامد دراگون
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻮﺳﺎﺯﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
‏(ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻓﻀﺎﯾﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﯿﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﭼﻮﺑﯽ
ﻫﺴﺘﻨﺪ ‏)
ﺍﯾﻦ ﺷﺨﺺ ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩﺭﺑﯿﻦ ﺍﻥ
ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮑﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺶ ﮐﻮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﻟﺶ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺦ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺦ
ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻫﻨﮕﺎﻣﺴﺎﺧﺘﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻮﺑﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !
ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ؟
ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮏ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻮﻧﺪﻩ !
ﺩﺭ ﯾﮏ ﻗﺴﻤﺖ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﺮﮐﺖ
ﭼﻨﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﻣﺘﺤﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻭ ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮏ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ
ﮐﺮﺩ
ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ؟
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ؟
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ
ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ
ﻣﺮﺩ ﺷﺪﯾﺪن ﻣﻨﻘﻠﺐ ﺷﺪ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ
ﭼﻪ ﻋﺸﻘﯽ !
ﭼﻪ ﻋﺸﻖ ﻗﺸﻨﮕﯽ !
ﺍﮔﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﺪ
ﭘﺲ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﺎ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪﯼ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺷویم
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/11 - 01:49 ·
4
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ 11 ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ،
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺑﺮﺟﻬﺎﯼ ﺩﻭﻗﻠﻮ
ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ

ﯾﮑﯽ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺑﺎﺗﺮﯼ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ
ﻭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺩﯾﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻬﻮﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ
ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﻮﺹ ﮐﺮﺩﻥ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺩﯾﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ

اتومبیل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ آنها
ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ

و ﻧﻔﺮ بعدی
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻮ ﺑﻮﺩن
ﮐﻔﺶ ﺗﺎﻭﻝ ﻣﯿﺰﻧﺪ و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ
ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘ
ﻭ ﭼﺴﺐ ﺯﺧﻢ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﺮﺳﺪ
ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ.


ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﮔﯿﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﯿﺪ
ﺍﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻫﯿﺪ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻘﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻤﺎ
ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﯾﺪ
ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ
ﺍﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ
""ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎﺳﺖ،
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩﻩ
ﻭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ
ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ
ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺳﺖ "

اين همان حكمت خداوند است كه در تك تك ذرات هستى
جاريست.

به امید زیبا و شاد بودن لحظه هاتون{-41-}
دیدگاه · 1393/09/29 - 10:42 ·
3
bamdad
bamdad
در امتداد قصه ام، در اضطراب یک سفر
و از غروب جمعه ای رسیده ام به این گذر

به فکر با تو بودنم به شرط جاودانگی
بگو به رسم کودکی که تا همیشه غصه پر

دوباره بی مقدمه مرا به خلسه برده ای
به صرف نور و روشنی، به لحظه های تازه تر

به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفت
دِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنر

من اعتراف می کنم به حس دلسپردگی
به اینکه با تو زندگی دمی نمی شود هدر

نشان به آن نشان که شب دلیل یک دسیسه است
قصیده نذر می دهم به یمن رستن از خطر

کسی دسیسه می کند که ردپایش آشناست
به قصد انقراض گل؛ به حکم وحشت از تبر

به فکر با تو بودنم فقط به قدرعافیت
در این شب کلیشه ای، دقیقه های دربدر

“پوریا بیگی”

{-35-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
از امروز دیگه به تمام پیشنهادای فکر میکنم!{-101-}

گور بابای اونی که رفته، خیلی شیک و میریم استقبال اونی که قراره بیاد!{-189-}

دارم معیارام هم می نویسم{-287-}
bamdad
113.jpg bamdad
۱ . ساحل منحصر به فرد شیشه ای در کالیفرنیا

ساحل شیشه ای در نزدیکی fort Bragg پس از سالها ریختن زباله ها توسط مردم محلی در خیزاب کنار دریا شکل گرفت.ریختن زباله در نهایت ممنوع شد اما شن های از جنس شیشه باقی ماندند.

{-15-}
Mohammad
2014-10-25_donbaler_1414229962661205_orig.jpg Mohammad
: ندیده ای مختار.
به خدا قسم غربت و تنهایی پسر پیامبر را ندیدی
وقتی که کوفیان به طمع غنیمت به خیمه اش ریختند
و سجاده از زیر پایش بیرون کشیدند
: من غربت و تنهایی پدرش علی را دیده ام.
وقتی کوفیان با شمشیرهای آخته به خیمه اش ریختند و قصد جانش را کردند.
تو به قدر من عراق عرب را نمی شناسی کیان.
معاویه و عمروعاص بر اشتر جهل کوفیان سوارند.
آن ها بازی را در صفین بردند.
عراق ، روزی فتح شد که قرآن های مکر عمروعاص برنیزه رفتند
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/4 - 15:24 در حسینیه ·
6
مرجان بانو :)
Avazak_ir-Autumn13.jpg مرجان بانو :)
****آبــــــــــــــــــانــــــــــــــــی ام****
مغرورم ...
اما اگر عاشق شوم دلم را فرش زیر پایش میکنم !
خودخواهم...
اما اگر عاشق شوم تمام خواسته هایم دراو خلاصه میشود!
پیچیده ام...
اما اگر عاشق شوم برایش تبدیل به یک جمع ساده میشوم!
لجبازم ....
اما اگر عاشق شوم آتش میزنم به هر آنچه با او سر لج دارد!
آری تمام اینها هستم !!!!
اما اگر عاشق شوم ....
همانی میشوم که تمام دنیا آرزوی داشتنش را دارند...
با افتخار یک آبانی ام...
دیدگاه · 1393/07/27 - 11:16 ·
5
صوفياجون
46ad41626e01.jpg صوفياجون

{-41-}{-35-}{-35-}
که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم...



شاعر : - از مجموعه شعر شبانه{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1406312602203617_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
حالا هی بگین دخترا از سوسک میترسن...!!!!{-15-}{-7-}
bamdad
bamdad
...

مرد و زنش فرقی نمی کند،
دوست من!
هرگاه کسی را آنقدرها دوست داشتی
که حاضر شدی
دار و ندار احساست را
به پایش بریزی و او
در عوض
در انحنای اولین دو راهی
پشت پا به قلبت زد و
همه چیز را از یاد برد و
رفت و کمرت را شکست
و تو در جواب تنها
مسیر گم شدنش را در خم جاده
تا سر حد محو شدن دنبال کردی و
همه آنچه بر تو گذشت را هیچ از چشم عشق ندیدی،
آن روز
سرت را بالا بگیر رفیق!

تو دیگر یک مرد شده ای!


{-167-}
...
...
مادرم را
هرگزندیدم پروازکند...!
زیرابه پایش
من رابسته بود
پدرم را
وهمه زندگیش را...!
دیدگاه · 1393/02/18 - 14:46 ·
1
...
...
زیرپایشان که له شدی
روی سرشان جای داری!!!!
البته به عزت وشرف"لااله الا لله"
تابوتت راروی سرشان میگیرند!
آری!
اینست حکایت آدمها....!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/16 - 15:39 ·
3
Mohammad
3098_1837088199_amirkabir.jpg Mohammad
ببین یک لحظه یاد چه می کند !!!!!!!! حضرت آیت الله اراکی رحمة الله علیه می فرمودند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم؛ جایگاهی رفیع و متفاوت داشت پرسیدم : چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر سوال کردم : چون چندین فرقه ی ضاله را نابود کردی؟ گفت : نه . . . با تعجب پرسیدم : پس راز این مقام چیست؟ جواب داد : هدیه ی مولایم حسین علیه السلام است! گفتم : چطور ؟؟؟ با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم می رفت، تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم: قدری آبم بدهید، ناگهان با خود گفتم: میرزا تقی خان دو تا رگ بریدن، این همه تشنه ای! پس چه کشید، پسر فاطمه سلام الله علیها ؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود. از عطش امام حسین علیه السلام حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد ... آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند، امام حسین علیه السلام تشریف آوردند و فرمودند: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی و آب ننوشیدی. این هدیه ی ما در برزخ ؛ باشد تا در قیامت جبران کنیم...
Majid
e765242afd8968518117029907616bd4.jpeg Majid
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار

داده بود؛روی تابلو خوانده می شد:

«من کور هستم،لطفا کمک کنید.»


روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت،

نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.

او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت

آن رو برگرداند و اعلان دیگری را روی آن نوشت

و تابلو را کنار پای او انداخت و آن جا را ترک کرد.


عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و

اسکناس شده است.مرد کور از صدای قدم های او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او

همان کسی است که آن تابلو را نوشته،بگوید بر روی آن چه نوشته است؟


روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری

نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد...


مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:






امروز بهار است ولی من نمیتوانم آن را ببینم!!


نتیجه:


وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید،استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید

دید بهترین ها ممکن خواهد شد.


باور داشته باشید هرتغییر،بهترین چیز برای زندگی است.


«حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت

است...لبخند بزنید!»لبخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:06 ·
Majid
2urpaxjzo61plo33nku.jpeg Majid
پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می‌زد.


روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.


همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند:


عجب بد شانسی‌ای آوردی


پیرمرد جواب داد: بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟


چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر


به خانه‌ی پیرمرد بازگشت.


این‌بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند:

عجب خوش شانسی‌ای

آوردی!اما پیرم


رد جواب داد: خوش شانسی؟ بد شانسی؟ کسی چه می‌داند؟


بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی می‌کرد یکی از آن


اسب‌های وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست.


باز همسایگان گفتند: “عجب بد شانسی‌ای آوردی!” و این‌بار هم پیرمرد


جواب داد: “بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟”


در همان هنگام، ماموران حکومتی به روستا آمدند.


آن‌ها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند.


از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند،


اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمی‌تواند


راه برود، از بردن او منصرف شدند.


“خوش شانسی؟ بد شانسی؟


چـــه می‌داند؟


هر حادثه‌ای که در زندگی ما روی می‌دهد، دو روی دارد.


یک روی خوب و یک روی بد.


هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست.


بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم.


زندگی سرشار از حوادث است…
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:06 ·
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ