ببار برایم
تو که هزاران چشمه ی جوشان
پشت مردمکهایت پنهان کرده ای
ببار برایم..
اشکهایت همان آب حیاتیست
که خضر نوشید و هنوز در به در جاودانگیست
ببار برایم
ساعت چشمهایم
عجیب با ساعت ابرها کوک است
عقربه هایی خلاف مسیر زندگی
که بهم نمیرسند
و فقط جفت میشوند
ببار برایم..!
تو که اشک هایت برف آب شده ی کوهستان است
بکر و جاری
ببار...
ببار...
سیلاب دردهایت را دوست دارم...