«آرنولد شوارتزینگر»
این ستاره اکشن در دنیای واقعی هم یک قهرمان است . در سال ۲۰۰۴ او مردی را که به دلیل گرفتگی عضله در حال غرق شدن بود ، از مرگ نجات داد.
«برد پیت»
او در پشت صحنه فیلم جنگ جهانی زی زنی (سیاهی لشگر) را که زیر دست و پای جمعیت در حال مردن بود نجات داد.
«شارلیز ترون»
«شارلیز ترون» در مراسم اسکار ۲۰۱۳ ، یکی از نیروهای حفاظتی را که دچار حمله قلبی شده بود کمک کرد و به سرعت پزشک را خبر کرد.
«داستین هافمن»
سال گذشته «داستین» حین قدم زدن در هاید پارک لندن یک دونده را از ایست قلبی نجات داد.
«گوئینث پالترو»
«پالترو» در سال ۲۰۰۱ زنی را با اتومبیل زیر گرفت و زخمی کرد. زن در حال مراجعت به محل کارش در برجهای دوقلوی نیویورک در روز حادثه ۱۱ سپتامبر بود.
«هریسون فورد»
«فورد» زن صخره نوردی را که از دریافت کمک گروه امداد مأیوس شده بود ، با هلی کوپتر شخصی اش نجات داده است.
«جنیفر لارنس»
کمکهای اولیه «لارنس» زنی را که از پنجره آپارتمانش بیرون پرتاب شده بود و همچنان زنده بود ، از مرگ نجات داد.
«کیت وینسلت»
ستاره فیلم تایتانیک همزمان با واقعه آتش سوزی در خانه «ریچارد برانسون» ، مادر برانسون را از میان شعله های آتش نجات داد.
«لیو شرایبر»
در ماه مارس ، شرایبر با حمله به زنی که قصد خودکشی داشت ، او را از مرگ حتمی نجات داد.
«وین دیزل»
«وین» ماجراهای «سریع و خشن» را در سال ۲۰۰۲ در واقعیت تجربه کرد او سه سرنشین خودرویی که در اتوبان واژگون شد را خارج کرد و آنها را از مرگ نجات داد.
زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.
سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟
زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...
در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.
حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.
در سال های دور زبان به زبان یا به قول معروف سینه به سینه به گوش ما رسیده؛ جوانی ساکن یکی از آبادی های ساکن شهرکرد چهارمحال و بختیاری به قول همشهری هایش از شانس خوبی برخوردار نبوده و به آدمی جنجالی معروف بوده که به هر جا پا می گذاشته، اگر اتفاق یا حادثه ای ناگوار روی می داده، بلافاصله نظرها روی او جلب می شده و اگر هم در آن درگیری تقصیری نداشته از اقبال بدش او را گناهکار دانسته که به طور مثال اگر در فلان دعوا میانجی نمی شد یا شرکت نمی کرد، چنین و چنان نمی شد. جوان بیچاره به خودش هم امر مشتبه شده بود که از شانس خوبی برخوردار نیست.
از قضای روزگار و دست حوادث، جوان بداقبال چنان دلباخته دختری از اهالی آبادی می شود که دست مجنون را از شدت عشق از پشت می بندد. آوازه عاشق شدن جوان در آبادی می پیچد، در حالی که خود دختر هم بی میل نبوده به همسری او درآید، اما سابقه ناخوشایند جوان عاشق موجب می شود خانواده دختر موافق به آن ازدواج نباشند، بلکه عده ای آن وصلت را شوم می دانند.
جوان ناامید می شود، خواستگاری دیگر گوی سبقت از او می رباید. بعد از خواستگاری و موافقت پدر و مادر دختر، بساط جشن برپا می شود. جوان عاشق هم برای دختر آرزوی خوشبختی می کند و چون قادر نبوده از نزدیک تماشاگر جشن عروسی کسی باشد که از جان بیشتر دوستش داشته، ایام حنابندان و جشن و پایکوبی از آبادی خودش دور می شود و به کوه های اطراف پناه می برد.
کوه هایی که آب های برف های زمستان به هم پیوسته تشکیل رودخانه ای بزرگ می دهد. جوان عاشق که دستش از همه چیز کوتاه شده برای تسکین دل عاشقش از دشت و دمن و کوه صحرا دسته گل زیبایی می چیند. از آنجا که می داند رودخانه از روبه روی خانه عروس عبور می کند. دسته گل را به آب می اندازد که شاید نگاه عروس به آن بیفتد.
روبه روی خانه دختربچه ها و پسران خردسال مشغول بازی هستند. تا نگاهشان به دسته گل می افتد هر یک برای گرفتن گل از دیگری سبقت می گیرند. دختر،خواهر عروس برای گرفتن دسته گل خودش را به رودخانه می زند. گرداب او را در خودش غرق می کند. دخترک از دنیا می رود و عروسی به عزا تبدیل می شود.
جوان عاشق بعد از یکی دو روز به آبادی برمی گردد. روبه روی قهوه خانه ای ماتم زده می نشیند. ماجرا را برایش شرح می دهند که جشن عروسی تبدیل به عزا شد. چرا؟ علت را توضیح می دهند.
جوان عاشق دست پشت دست می زند. آه از نهادش بلند می شود و ماجرا را شرح می دهد که دسته گل را او برای عروس فرستاده بوده و مردم به او می گویند: «پس اون دسته گل را تو به آب داده بودی» .
مصطفی کی خوندی که سریع لایک کردی؟
1392/04/19 - 14:31اولـــــــــــ شــــــــدم
1392/04/19 - 14:33من نمیدونستم ادامه داره اخه من فکر کردم میگه ریشه همه ضرب المثل ها دست گل به اب دادنه
1392/04/19 - 14:37مهن عاشق اول شدنم
خهلی حال میده
عزیزم تو اول شدی اصن کلا خانوما همهجا اولن
1392/04/19 - 14:45اوهوم
1392/04/19 - 15:08جاستین کارتر را آزاد کنید»؛این نام کمپینی است که این روزها در آمریکا برای آزادی جوان ۱۹ سالهای که از ماه مارس به خاطر یک کامنت در فیسبوک بازداشت شده به راه افتاده است.
قضیه از این قرار است که جاستین کارتر حدود ۵ ماه قبل در یک کشمکش لفظی با یک کاربر دیگر درباره یک بازی آنلاین وقتی دیوانه خوانده شد در کامنتی نوشت: آره،من واقعاً دیوانه شدم. میخواهم به یک کودکستان بروم و همه بچهها را به گلوله ببندم.
این کامنت چند ماه پس از حادثه تیراندازی در مدرسه سندیهوک بود و گزارش آن از سوی زنی به سوی پلیس باعث بازداشت سریع جاستین شد. پدر و مادر او با اعلام اینکه این کامنت تنها یک شوخی بین چند جوان بوده خواستار آزادی پسرشان شدهاند. آنها میگویند پسر آنها در زندان تحت مراقبت برای جلوگیری از خودکشی قرار گرفته است چون جاستین تصور میکند هیچ وقت نمیتواند از زندان آزاد شود. دادگاهی در آمریکا جاستین کارتر را به اتهام «تهدید تروریستی» به تحمل ۸ سال حبس محکوم کرده است. به گفته پدر و مادر کارتر او پس از کامنت خود عبارت اختصاری LOL( laughing out loud) قرار داده که در میان کاربران شبکههای اجتماعی برای اعلام شوخی و خنده به کار میرود. مقامهای قضایی آمریکا اما این مسئله را نپذیرفتهاند و جاستین کارتر فعلاً باید در زندان بماند.
خانواده کارتر میگویند که حتی در صورت مجرم شناختن کارتر مجازاتی که برای او در نظر گرفته شد در حد جرمش نیست. دادگاه برای آزادی جاستین وثیقهای ۵۰۰ هزار دلاری را در نظر گرفته که به گفته خانواده او چند برابر وثیقه معمول برای متهمان به قتل است.
جک کارتر،پدر این پسر حالا کمپینی برای کمک به آزادی او راه انداخته و میگوید میخواهد به نوجوانها درباره خطراتی که تهدیدشان میکند اطلاع دهد.
برای اولین بار نیست که کسی به خاطر کامنت در آمریکا دستگیر میشود اما تاکنون سابقه نداشته که به خاطر این مسئله حکمی به سنگینی ۸ سال زندان صادر شود. در فصل بهار هم نوجوانی در ماساچوست از سوی نیروهای امنیتی آمریکا به خاطر کامنت و به اتهام تهدید به بمبگذاری بازداشت شد اما قاضی دادگاه تشخیص داد که کامنت این پسر تنها بخشی از شعر یک ترانه بوده است. روزنامه کریستین ساینس مانیتور با رسانهای شدن ماجرای جاستین کارتر گزارش ویژهای در این رابطه منتشر کرده که تعدادی کارشناسان حقوقی در آن از حکم صادر شده انتقاد کردهاند.
به گفته آنها موج حملات اخیر به مدارس و تیراندازی و قتل دانش آموزان در آمریکا باعث صدور چنین حکمی شده که بیسابقه بوده است. جاستین کارتر به گفته پدر و مادرش به خاطر افسردگی شدید از سوی مسئولان زندان مدتی است در سلول انفرادی قرار گرفته تا برای جلوگیری از خودکشی تحت مراقبت ۲۴ ساعته باشد. روز ۱۶ جولای قرار است دادگاه بار دیگر پرونده او را بستگی کند. حالا زندگی جاستین فقط به یک چیز بستگی دارد: قاضی کامنت او را شوخی یا جدی تشخیص دهد!
چ ناراحت کننده به خاطر ی کامنت 8 سال؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
1392/04/18 - 14:38جدی دیوانن بخاطر یه کامنت اونم به شوخی 8 سال یارو رو انداختن زندان بعد برای حکم هایی که تو ایران صادر میشه ایراد میگیرن من مشکل داشتن حکم های ایران رو رد نمیکنم ولی کسی که ایراد میگیره خودش نباید مشکل داشته باشه
1392/04/18 - 14:451) یک فروند هواپیما در مرز آمریکا و کانادا سقوط میکند. بازماندگان از سقوط را در کجا دفن میکنند؟
کانادا – آمریکا – هیچکدام
۲) یک خروس در بام خانهای که شیب دوطرفه دارد، تخم میگذارد. این تخم از کدام طرف میافتد؟
شمال – جنوب – هیچکدام
size=x-small][size=medium] (۳ )خانمیعاشق رنگ قرمز است و تمام وسایل او به رنگ قرمز است. او در آپارتمانی یک طبقه که قرمزرنگ است، زندگی میکند. صندلی و میز او قرمزرنگ است.تمام دیوارها و سقف آپارتمان قرمزرنگ هستند. کفپوش آپارتمان و فرشها نیز قرمزرنگ هستند.تلویزیون هم قرمز رنگ است. سریع پاسخ دهید که پلههای آپارتمان چه رنگی هستند؟
قرمز – آبی – هیچکدام
4) پدر و پسری را که در حادثه رانندگی مجروح شده بودند، به بیمارستان میبرند.پدر در راه بیمارستان فوت میکند ولی پسر را به اتاق عمل میبرند. پس از مدتی دکتر میگوید من نمیتوانم این شخص را عمل کنم، به علت اینکه او پسر من است.آیا به نظر شما این داستان میتواند صحت داشته باشد؟
آری – خیر – هیچکدام
۵ ) اگر چهار تخممرغ، آرد، وانیل، شکر، نمک و بیکینگ پودر را با همدیگر مخلوط کنید، آیا کیک خواهید داشت؟
آری – خیر – هیچکدام
۶) آیا میتوانید از منزلتان بالاتر پرش کنید؟
آری – خیر – هیچکدام
۷ ) یک کیلوگرم آهن چند گرم سنگینتر از یک کیلو گرم پنبه است؟
۱گرم – ۱۰۰گرم – هیچکدام
۸ ) مردی به طرف یک پلیس که در حال جریمه کردن اتومبیل بود، میرود و التماس میکند که پلیس جریمه نکند ولی آقای پلیس قبول نمیکند. به پلیس نه یک بار بلکه هشت بار بد دهنی میکند.جواب دهید که این مرد چند بار جریمه خواهد شد؟
۸ بار – ۹بار – هیچکدام
۹ ) اگر تمام رنگها را با هم کنید، آیا رنگین کمان خواهیم داشت؟
آری – خیر – هیچکدام
۱۰ ) گرگی به بالای کوه میرود تا غرش شبانهاش را آغاز کند.چه مدت طول میکشد تا به بالای کوه برسد؟
دوشب – پنجشب – هیچکدام
1:هیچ کدام
2:هیچ کدام
3:هیچ کدام
4:آری
5:خیر
6:آری
7:هیچ کدام
8:هیچ کدام
9:خیر
10:هیچ کدام
آفرین بقیه هم جواب بدن اونوقت جوابشو میزارم
1392/04/7 - 15:34هیچ کدام
هیچ کدام
هیچ کدام
هیچ کدام
خیر
خیر
اری
هیچ کدام
اری
هیچ کدام
هیچ کدام
1-)هیچکدام
2-)هیچکدام
3-)آبی
4-)خیر
5-)خیر
6-)خیر
7-)هیچکدام
8-)هیچکدام
9-)خیر
10-)هیچکدام
پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است )
,,, عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,,,
و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید ,,,
پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: "چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود ,,, و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ,,, او با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند."
هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند
چه ناراحت کننده
1392/03/27 - 18:571392/03/28 - 00:21
جالب اموزنده بود ممنونم گلم
1392/03/31 - 13:34فدات
1392/03/31 - 15:02بعد از ظهر دیروز فروغ فرخزاد شاعره ی معروف در یک حادثه ی رانندگی در دروس شمیران کشته شد. فروغ در عین حال فیلمسازی ماهر بود. یکبار نیز روی صحنه ی تأتر ظاهر شد و در پییس شش شخصیت در جستجوی نویسنده بازی کرد. حادثه ساعت چهار و نیم بعد از ظهر دیروز در خیابان لقمان الدوله ادهم دروس، چهارراه مرودشت روی داد. شدت تصادف به حدی بود [که] درب طرف راننده ی استیشن فروغ باز شد و فروغ که سرش به شیشه ی جلوی استیشن برخورد کرده بود، پس از باز شدن درب به گوشه ی خیابان افتاد و سرش به جدول جوی آب کنار خیابان برخورد کرد و بیهوش شد. وی فوراً به بیمارستان پهلوی تجریش منتقل شد ولی پیش از رسیدن به بیمارستان جان سپرد. جسد فروغ فرخزاد برای تعیین علت مرگ به پزشکی قانونی منتقل شد. از فروغ فرخزاد یک پسر و چندین کتاب شعر و چند فیلمنامه باقی مانده است. [...] فروغ پس از جدا شدن از همسرش پرویز شاپور به تنهایی زندگی میکرد. فروغ فرخزاد ۳۲ سال داشت، در هفده سالگی ازدواج کرد و دارای پسری ۱۴ ساله به نام کامران [کامیار] است.
«دیروز در یک حادثه رانندگی فروغ فرخزاد کشته شد»، روزنــامه اطلاعات، ۲۵ بهمن ۱۳۴۵.
او را شهید بنامیم، زیرا همان که زندگی آدمها یکی با دیگری فرق میکند، مرگ آنها نیز مثل زندگیشان مفهومی جداگانه دارد، مثلا ًمرگ نیما، مصیبت نبود، تصادف و تقدیر نبود، جبر حرکت یکسان و یکدست زمان بود، ولی مرگ فروغ، نه فقط مصیبت بود، بلکه واکنشی علیه طبیعت بود، نه فقط تصادف و تقدیر، بلکه توقف ناگهانی چرخ زمان بود. مرگ نیما مرگ طبیعی بود، چرا که نیما پیر شد و مرد، ولی مرگ فروغ، مرگ غیر طبیعی بود، مرگ فروغ، مرگی جوان بود.
ما مردان این نسل هر قدر هم که از نظر بینش و اندیشه و برداشت و خلاقیت و سایر چیزها با یکدیگر تفاوتهایی داشته باشیم، باز هم به فاصله هایی کم یا بیش با هم قابل مقایسه هستیم، ولی فرخزاد، به دلیل موقعیت خاصی که داشت با هیچ کس قابل مقایسه نیست، زیرا اگر شاعران مرد هر یک سهمی از ظرفیت مردانگی خود را نشان داده نقشی بر دوش داشته اند، فرخزاد به تنهایی زبان گویای زن صامت ایرانی در طول قرنهاست، فرخزاد انفجار عقده ی دردناک و به تنگ آمده ی سکوت زن ایرانی است.
براهنی، رضا، «فروغ فرخزاد، شاعره ی شهید»، مجله فردوسی، شماره ۸۰۴، ۲
علی شریعتی در ۳۰ خرداد ۱۳۵۶ در حالیکه سه هفته از سفرش به انگلستانمیگذشت، در ساوتهمپتون درگذشت. دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد؛ هرچند مرگ وی به دلیل نداشتن سابقهٔ بیماری قلبی، عدم کالبدشکافی و اعلام نتیجه سریع و خبرداشتن سفارت ایران در لندن از مرگ وی قبل از اعلام رسمی خبر مشکوک بود.شریعتی وصیت کرده بود که وی را در حسینیهٔ ارشاد دفن کنند، ولی در قبرستانی کنار آرامگاه زینب کبری، در شهر دمشق نگهداری میشود و خانوادهاش هزینه نگهداری جسد وی را متقبل شدند.
بخشی از روایت سروش درباره مرگ علی شریعتی : بیمارستان ساوت همپتن، یک گزارش مفصل طبی در باب مرگ دکتر ارائه کرد و در آن گفته بود چیز مشکوکی دیده نشده است و مرگ او مثلا بر اثر به قتل رسیدن، دسیسه، زهر، دشنه و چیزی از این قبیل نبوده و به نظر می آید که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است; مرگ طبیعی یعنی با سکته. اتفاقا همان روزی که به ساوت همپتن رفته بودیم و برای اولین بار با جای خالی مرحوم شریعتی روبه رو شدیم و بعدا به بیمارستان رفتیم، در همان اتاقی که مرحوم دکتر خوابیده بود، سطلی بود که شاید در آن، نزدیک به ۴۰ تا ته سیگار بود یعنی در همان مدت کوتاه، مرحوم دکتر مقدار زیادی سیگار کشیده بود. طبیبان مجلس ما بهتر از من می دانند که در حالت عصبی شدید و با آن فشاری که دکتر، در آن روزها، در آن قرار داشت، امکان چنین رخدادی وجود داشته است، خصوصا این که شب قبل از حادثه مرحوم شریعتی به فرودگاه هیثرو رفته بود چون قرار بود دختران او بیایند، همه مسافران آمده بودند الا دختران او. دوست ما نقل می کرد که فوق العاده مضطرب شده بود. چون خانمش از تهران تلفنی به او گفته بود که دخترها از گمرک و قسمت کنترل گذرنامه گذشته اند و به طرف هواپیما رفته اند. وقتی دخترها نیامده بودند، او شدیدا مضطرب شده بود که مبادا دوباره حیله ای در کار بوده و به نام سوار شدن هواپیما، دخترک ها را هدایت کرده اند و به جای دیگری برده اند و مثلا آنها را گروگان گرفته اند یا زندان انداخته اند. همه این فکرها از سر او گذشته بود و او را فوق العاده درپیچیده بود. البته دخترها آمده بودند و با او به ساوت همپتن رفته بودند. این فشارها بوده و بعد هم این همه سیگار مصرف شده بود که من گمان می کنم به بهترین وجهی می تواند علت یک سکته قلبی ناگهانی را توضیح بدهد
آزاده اخلاقی متولد سال ۱۳۵۷ است که در استرالیا عکاسی خوانده و این سومین نمایشگاه انفرادیاش بود. در توضیحی که بر این مجموعه نوشته آمده است: «آیا لحظهی حال میتواند به چنان التهابی دچار شود که سیر خطی زمان را در هم شکند، گذشته را به حال بیاورد و ساکنان لحظهی حال را به گذشته پرتاب کند؟ آیا ممکن است در لحظهای از تاریخ چنان گشایشی رخ دهد که آن اشباح را که در راه آرمانی مشابه تلاش کردند و به مرگی هولناک از دست رفتند، دوشادوش خود در خیابان ببینیم؟ آیا انسان لحظهی حال، انسان زنده، میتواند اشباح قهرمانهایش را از زیر آوار مهیب تاریخ بیرون کشد و به اکنونش احضار کند و از پشتیبانیشان بهره برد؟»
در این مجموعه به مرگِ این افراد پرداخته شده است: «جهانگیرخان صوراسرافیل و نصرالله ملکالمتکلمین (۳ تیر ۱۲۸۷)»، «کلنل محمدتقیخان پسیان (۱۵ مهر ۱۳۰۰)»، «میرزاده عشقی (۱۲ تیر ۱۳۰۳)»، «محمد فرخییزدی (۲۵ مهر ۱۳۱۸)»، «تقی ارانی (۱۴ بهمن ۱۳۱۸)، «آذر شریعترضوی، مصطفی بزرگنیا، احمد قندچی (۱۶ آذر ۱۳۳۲)»، «فروغ فرخزاد (۲۴ بهمن ۱۳۴۵)»، «محمد مصدق (۱۴ اسفند ۱۳۴۵)»، «غلامرضا تختی (۱۷ دی ۱۳۴۶)»، «صمد بهرنگی (۱۲ شهریور ۱۳۴۷)»، «حمید اشرف (۸ تیر ۱۳۵۵)»، «علی شریعتی (۲۹ خرداد ۱۳۵۶)»، «محمود طالقانی (۱۹ شهریور ۱۳۵۸)»، «مهدی باکری (۲۵ بهمن ۱۳۶۳)»، «سهراب شهیدثالث (۱۰ تیر ۱۳۷۷)».
از آنجایی که “به روایت یک شاهد عینی” به مقوله بازسازی صحنههای مرگهای روی داده میپردازد و در این گونه آثار عنصر واقعیت از ارکان اصلی میباشد، لذا هنرمند با استفاده از هنر معماری مکانی سعی در خلق صحنههایی مستند و قابل پذیرش از حادثه و سپس عکاسی از ٓانها نموده است. صحنههایی که با استفاده اصول معماری مکانی و چینش عناصر حاضر در صحنه مخاطب را در بطن حادثه قرار میدهند، به گونهای که این صحنه را وی از نزدیک دیده و لمس کرده است. انتخاب مکان، مشخصات ظاهری و فیزکی مکان وقوع حادثه، شیوه چینش حاضرین در محل به هنگام وقوع حادثه همگی به نگاه هنرمند از نوع معماری حادثه وابسته است. به عنوان مثال در یکی از آثار این نمایشگاه که در ادامه در مورد تعدادی از آنها اطالعاتی ارئه خواهد شد، در اثری با عنوان “قتل میرزاده عشقی”، با توجه به مستندات موجود این حادثه در حیاط منزل ایشان اتفاق افتاده است. هنرمند با توجه به بهرهگیری از اصول طراحی صحنه و چینش عناصر صحنه در سایه هنر معماری به بازسازی این صحنه به گونهای منطبق بر واقعیت مبادرت ورزیده است. این امر در سایر آثار این نمایشگاه نیز به خوبی قابل روئیت میباشد، که این امر بیانگر نقش اصول معماری مکانی در باورپذیری و تأثیرگذاری هر چه بیشتر آثار است.
از منظر هنر و تکنیک عکاسی در آثار این نمایشگاه هنرمند با استفاده از تکنیک فیلمبرداری از صحنه و سپس عکاسی از آنها عنصر حرکت را به خوبی به مخاطب خود القا میکند. به عنوان مثال در صحنه “تشییع پیکر کلنل محمد تقی خان پسیان” به سبب بهرهگیری از این تکنیک این احساس به خوبی به مخاطب منتقل میشود، گویی وی یکی از افراد حاضر در صحنه بوده است. شایان ذکر است چاپ آثار در قطعات بسیار بزرگ تأثیر شگرفی در ارتباط مخاطب با اثر دارد که نشان دهنده نکته سنجی و دید ظریف هنرمند میباشد. حضور خود هنرمند در اثنای کلیه آثار با توجه به اظهارات خود هنرمند به سبب بیان نوع نگاه خاص وی به حادثه روی داده و به نوعی امضای اثر توسط نامبرده میباشد، که در آثار اکثر عکاسان مطرح و صاحب سبک ایران و جهان قابل مشاهده است.
در پایان لازم به ذکر است بنا بر اظهار خود هنرمند در این نمایشگاه تنها صحنه مرگ انسانهایی به تصویر کشیده شده است که از صحنه مرگ آنها هیچ گونه تصویری وجود ندارد. در ذیل تعدادی از آثار این نمایشگاه آورده شده است. کلیّه حقوق مادی و معنوی عکسها متعلق به آزاده اخلاقی میباشد.