یافتن پست: #دوش

حمید
10101010101.jpg حمید
هرگز به آدم ها نخند !!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !
به دستان پدرت...
به جارو کردن مادرت...
به راننده ی چاق اتوبوس...
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...
به راننده ی آژانسی که چرت می زند...
به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند...
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند...
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد...
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی...
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته...
به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای را پر کنی...
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی...
نخند
نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...
بار می برند...
بی خوابی می کشند...
کهنه می پوشند...
جار می زنند...
سرما و گرما را تحمل می کنند...
و گاهی خجالت هم می کشند

به حجت هایی که تمام زندگی شان یک موتور است تا کوهی از بار را برای یک لقمه نان در کوچه پس کوچه های تنگ این شهر جا به جا کنند... نخند

به حجت هایی نخند که پشت شهرداری می ایستند تا هر کس و ناکسی را پشت موتورشان سوار کنند فقط به خاطره احتیاج !

به دستان حجت نخند

خیلی ساده ... نخند دوست من!!!
هرگز به آدم ها نخند
خدا به این جسارت تو نمی خندد؛ اخم میکند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/15 - 08:24 ·
6
...
3477_2uK7sAsX.jpg ...
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
zoolal
zoolal
فـــقـط بــــرو
مـانـدن همـیشه خـوب نیـست ؛ رفتـن هـم هـمیشه بد نیسـت !
گاهـی رفـتن بهـتر است،
گــاهـی بایــد رفــت
اگــر نروی هــر آنچه ماندنیسـت خواهـــد رفــت...
اگــر بـروی،شایــد با دل پر بروی واگــر بمانی،
بــا دســت خالی خواهی مانــد...
گاهی بایـــد رفـــت
وبعضی چیــزهاکــه بردنی نیســـت،باخــود بـــرد،
مثل یــاد،خاطــره،غرور
وآنچه ماندنیســــت را جا گذاشت
مثل یاد،خاطـــره،لبخند
رفـتنــــت ماندنـــی می شــود وقـــتی که بـاید بروی ...،بـروی!
ومــانــدنت رفتنـــی مـی شود وقتی که نبایـد بمانی...،بمانی!
بـــرو و بگذار چیــزی از تو بماند کــه نبودنت را گرانبها کند
بـــرو و نگذار ماندنت بــاری بشود بر دوشِ دل کسی
کـــه شکستن غرورت ،
برایـــش از شکستــن سکوت آسان تر بــاشد!
عـــشقت را بردارو برو...
خــــوب برو،...زیـــبا برو،...شـــاد برو...
شـــاد از این باش ،
کـــه اگـــر تو را او نشنـــاخت عشق شنـــاخت ...
بــرو فقـــط بـــرو...!
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/13 - 12:29 ·
3
zoolal
zoolal
حیرت زده ام ؛؛
تشنه ی یک جرعه جوابم ؛؛
ای مردم دریا !
برسانید به آبم ؛؛
آیا پس از این دشت رهی هست ؟؟
دهی هست؟؟
یا اینکه به بیراهه دویده است شتابم ؛؛
من کوزه به دوش آمده ام چشمه به چشمه ؛؛
شاید که تو را...
ای عطش گنگ بیابم...!
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/11 - 21:03 ·
7
رضا
00032950.jpg رضا
اعلام ليست نهايي تيم ملي ايران در جام جهاني 2014 برزیل

فهرست 23 بازيکن نهايي کارلوس کي‌روش براي حضور در جام جهاني 2014 اعلام شد.
سرمربي پرتغالي تيم ملي با خط کشيدن روي نام 4 بازيکن حاضر در اردوهاي آماده‌سازي در آفريقاي جنوبي و اتريش 23 بازيکن زير را براي حضور در جام جهاني بيستم به برزيل خواهد برد.

کارلوس کي‌روش اسامي 23 بازيکن تيم ملي اعزامي به رقابت‌هاي جام‌جهاني 2014 برزيل را در حالي اعلام کرد که فردا بعدازظهر و پس از دريافت آخرين وضعيت پزشکي هاشم بيگ‌زاده، بازيکن بيست‌وسوم از بين بيگ‌زاده و خانزاده اعلام خواهد شد اما در عين حال و در صورت انتخاب هاشم بيگ‌زاده نيز محمدرضا خانزاده به برزيل سفر مي‌کند.

به گزارش ورزش سه، فهرست تيم ملي براي حضور در جام‌جهاني بر اساس اعلام پايگاه اينترنتي فدراسيون فوتبال به شرح زير است:

دروازبانان:

رحمان احمدي، عليرضا حقيقي، دانيل داوري

مدافعان:

مهرداد بيت‌آشور، هاشم بيگ‌زاده، پژمان منتظري، سيدجلال حسيني، اميرحسين صادقي، احمد آل‌نعمه، مهرداد پولادي، حسين ماهيني، خسرو حيدري، محمدرضا خانزاده

هافبک‌ها:

آندرانيک تيموريان، جواد نکونام، قاسم حدادي‌فر، رضا حقيقي‌، بختيار رحماني، احسان حاج‌صفي

مهاجمان:

اشکان دژآگه، مسعود شجاعي، رضا قوچان‌نژاد، عليرضا جهانبخش، کريم انصاري‌فرد

بازيکنان بايد ضمن به همراه داشتن لوازم شخصي خود از جمله کفش‌هاي مربوط به بازي در شرايط باراني و عادي راس ساعت 15:30 دقيقه روز دوشنبه 12 خرداد در محل هتل آزادي خود را به کادر فني معرفي کنند.

فهرست 23 نفر نهايي روز سوم ژوئن (13 خرداد) بر اساس درخواست فيفا اعلام خواهد شد.
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/11 - 14:30 در ورزش ·
6
Noosha
10390400_240993362775733_8433916444204816099_n.jpg Noosha

توجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه توجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

بسیار مهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم حتما بخوانیـــــــــــــــــــد!!!!

انزلی - ایرنا - ناپدید شدن دختر بچه هفت ساله ای در روز یکشنبه چهارم خرداد از جلوی مدرسه ای در انزلی، علاوه بر رنج و عذاب فراوان برای خانواده کودک ، مردم این شهر گردشگرپذیر را به شدت نگران کرده است .
ماجرا از این قرار است که ˈمائده کبرایی ˈ دانش آموز کلاس اول دبستان حدود ساعت 10 و نیم صبح از مقابل مدرسه ﺷﻬﯿﺪ ﺟﻌﻔﺮﯼﻧﯿﺎ در خیابان ﻣﻌﻠﻢ از مناطق پرجمعیت شهر و به فاصله حدود 300 متری با محل سکونت خود و خانواده اش، مفقود شد و با وجود تلاش های پلیس تاکنون هیچ اثری از او به دست نیامده است .

این مساله موجب نگرانی خانواده ها ، ایجاد جو ناامنی در سطح این شهر ساحلی و شایعات بسیار شده و مردم خواهان پیگیری سریع مساله ، یافتن کودک ، مشخص شدن مقصرین این قضیه و برخورد با آنها هستند.

روز یکشنبه و دوشنبه حتی اهالی محل برای یافتن کودک در حوالی منطقه بسیج شده و فعالان فضای مجازی نیز با انتشار عکس و خبر برای یافتن او تلاش کردند .

*عدم مسئولیت پذیری و حساسیت لازم

نخستین مساله مورد انتقاد از سوی خانواده کودک مفقود شده و شهروندان انزلی، تعطیل کردن مدرسه در ساعت 10 و نیم صبح و فرستادن کودکان خردسال به بیرون مدرسه و فقدان نظارت بر این امر از سوی مسئولان مدرسه است .

ˈ بهزاد کبرایی ˈ پدر کودک مفقود شده عصر پنجشنبه در گفت وگو با خبرنگار ایرنا با بیان این که از زمان گم شدن فرزندم زندگی برایمان جهنم شده، ...{-60-}

امیدواریم هر چه زودتر مائده خانوم گلو پیدا کنن و به خونوادش برگردونن{-47-}{-47-}{-47-}{-47-}{-47-}{-47-}
دیدگاه · 1393/03/9 - 01:19 ·
12
صوفياجون
صوفياجون
خوووووووش بحال PAEZE_SARD الان با خانواده اش هستن دوشنبه رفتن {-137-}{-57-}{-41-}{-29-}{-29-}
یـــِ دوشـ آبـ یَخـ . . . یـِ فِتجـونـ قَهوـه تَلخـ . . . [زنــــــدِگی بـآطعمـ مَــــــرگـ!] . . .~
دیدگاه · 1393/03/5 - 23:11 ·
10
zoolal
zoolal
دلم میخواهد عاشق باشد
عقلم میخواهد عاقل باشد
این میگوید زود باش
آن میگوید دور باش
احساسم این روزها دوشیفت کار میکند
و حقوقش را از من میگیرد . .
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/5 - 20:08 ·
5
zoolal
zoolal
گذشته رو اگه به دوش بکشی کمرت خم میشه

ولی اگه بذاری زیر پات قدت بلند میشه . .
دیدگاه · 1393/02/19 - 21:21 ·
3
bamdad
images.jpeg bamdad
انسان اولیه وقتی از سر کارش برمیگرده خونه تصمیم میکیره بره دوش بگیره به زنش میگه پس لباسهای من کو ؟
زن : امروز تلویزون برنامه اشپزی داشت باهاش دلمه برگ مو درست کردم !
... ادامه
zoolal
zoolal
ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﺁﺏ ﮔﺮﻡ
ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺍﺣﺖ
ﯾﻪ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻣﻼﯾﻢ
ﯾﻪ ﭼﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺩﻡ
ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺣﻞ ﻧﻤﯿﺸﻪ،،،،
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:34 ·
1
Majid
Majid
عاشق خجالتی
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زن
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:25 ·
1
Majid
akserver.ir_13905160171.jpeg Majid
جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود .


یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در

حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است ، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات

دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند .


مافوق به سرباز گفت :


اگر بخواهی می توانی بروی ،

اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟


دوستت احتمالا دیگه مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی !


حرف های مافوق ، اثری نداشت ،

سرباز اینطور تشخیص داد که باید به نجات دوستش برود .


اون سرباز به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد ، او را روی شانه هایش

کشید و به پادگان رساند .


افسر مافوق به سراغ آن ها رفت ، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با

مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :


من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه ، خوب ببین این دوستت مرده !


خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی !


سرباز در جواب گفت : قربان البته که ارزشش را داشت .


افسر گفت : منظورت چیه که ارزشش را داشت !؟ می شه بگی ؟


سرباز جواب داد : بله قربان ، ارزشش را داشت ، چون زمانی که به او رسیدم ، هنوز

زنده بود ، نفس می کشید ، اون حتی با من حرف زد !


من از شنیدن چیزی که او بهم گفت الان احساس رضایت قلبی می کنم .


اون گفت : جیم ... من می دونستم که تو هر طور شده به کمک من می آیی !!!


ازت متشکرم دوست همیشگی من !!!

دوست خوبم ! فرصت سلام تنگ است ! که ناگزیر و خیلی زودتر از آنچه در خیالت است

باید خداحافظی را نجوا کنی . فرصت برای با هم بودن ، ممکن است بقدر پلک بر هم

زدنی دیر شده باشد . اما همین لحظه را اگر غنیمت نشماری ، افسوس و دریغ ابدی را

باید به دوش بکشی ! تنها راه رسیدن به دهکده شادی ها ،

گذر از پل دوستی هاست . اگر پای ورقه دوستی ها

، مهر صداقت نخورده باشد ، مشروط و رفوزه شدن در امتحانات زندگی حتمی است .

صداقت ، ضامن بقای دوستی های پاک و معصومانه است . برای ماندن در یاد و خاطر و

دل دیگران ، باید یکدلی و دوست داشتن رو با عشق پیوند زد که راز جاودانگی عشق در

همین است و بس !قلب
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:21 ·
Majid
438892_vFQkVVK5.jpg Majid
داشتم با ماشینم می رفتم سر کار که موبایلم زنگ خورد،گفتم بفرمایید.الووووو.....


فقط فوت کرد!:


گفتم اگه مزاحمی یه فوت کن اگه می خوای با من دوست بشی دو تا فوت کن،

دو تا فوت کرد...


گفتم اگه زشتی یه فوت کن،اگه خوشگلی دو تا فوت کن،دو تا فوت کرد...


گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت کن اگه هستی دو تا فوت کن،دو تا فوت کرد...


گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز،اگه ساعت 12 نمیتونی بیای یه فوت کن،

اگه میتونی بیای دو تا فوت کن.دوباره دو تا فوت کرد...


با خوشحالی گوشی رو قطع کردم.فردا صبحش حسابی به خودم رسیدم،

بهترین لباسامو پوشیدم و با ادکلن دوش گرفتم،تو پوست خودم نمی گنجیدم،

فکرم همش تو قرار امروز بود.


داشتم از خونه در میومدم که زنم صدام کرد و گفت:ظهر ناهار میای خونه؟


اگه نمیای یه فوت کن،اگه میای دو تا فوت کن!!!!!!!!!!!تعجب
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:17 ·
2
Majid
akserver.ir_13929698361.jpeg Majid
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم

زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک،

با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی

رسید که از هم جدا شدند.


از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد،

مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:

من چند روزی است که دنبال کار می گردم،

فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید،

آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟


برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم.

به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.

او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه

ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .


سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:

در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا

دیگر او را نبینم.


نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:

من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟


نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:

نه، چیزی لازم ندارم !


هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت،

چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود.

نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.


کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:

مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟


در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور

ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای

کندن نهر معذرت خواست.


وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته

و در حال رفتن است.


کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر،

از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.


نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
Majid
438892_bRibKsgT.jpg Majid
یک روزمسئول فروش ،منشی دفتر و مدیرشرکت برای ناهاربه

سمت سلف سرویس قدم می زدند.

ناگهان چراغ جادویی روی زمین پیداکرده،

آن را لمس می کنندوغول چراغ ظاهرمی شود.غول میگه:

من برای هرکدام ازشمایک آرزو رابرآورده می کنم...

منشی می پره جلو ومیگه:«اول من ،اول من!...

من میخوام که توی باهاماس باشم،سوار یه قایق بادبانی شیک وهیچ نگرانی وغمی از

دنیانداشته باشم.»...پوووف!منشی ناپدیدمیشه...


سپس مسئول فروش می پره جلو ومیگه:«حالا من ،حالا من!...من میخوام توی هاوایی

کنارساحل لم بدم،یه ماساژورشخصی داشته باشم و یه منبع بی انتهای نوشیدنی

خنک وتمام عمرم حال کنم.»...پوووف!مسؤل فروش هم ناپدیدمیشه...


سپس غول به مدیرمی گوید:حالانوبت توئه...مدیرمیگه:«من می خوام که اون دوتا

هردوشون پس ازناهار توی شرکت باشن»!


نتیجه اخلاقی اینکه همیشه اجازه دهید اول رییس تان صحبت کند! نیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
1
bamdad
bamdad
آخرین ایستگاه تو

همین تنهایست

که همیشه سر قرار مانده

و من این تنهایی‌ را تا ته تنهایی‌ به دوش می‌‌کشم

که تنها سایبان بی‌ کسی‌ام هست

و بی‌ منت همیشه با من است
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/11 - 21:38 ·
8
zoolal
zoolal
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر ز بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

ای معلم ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن

بازگرد این مشقها را خط بزن . . .
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/11 - 16:05 ·
4
zoolal
zoolal
به بعضی از دخترا هم باید گفت :
جوری زندگی کن که سر سفره عقد...

اگه حاج اقا گفت دوشیزه ی "پاک دامن" دوستات نزنن زیر خنده
{-15-}
دیدگاه · 1393/02/11 - 14:11 ·
5
zoolal
zoolal
باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه 、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽヽ、ヽ、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ ヽ、ヽ``、ヽ、ヽ、ヽ.`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、ヽ ╱◥████◣ │田│▓ ∩ │◥███◣ ╱◥◣ ◥████◣田∩田│ │╱◥█◣║∩∩∩ ║◥███◣ ││∩│ ▓ ║∩田│║▓田▓∩║ `、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、``、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟! دیگر کجا رفت؟! خاطرات خوب و شیرین باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، درسکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای ازعشق ونفرت، اشکهایی طبق عادت، قطرهایی بی طراوت، روی دوش آدمیت، میخورد بربام خانه…
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/10 - 14:48 ·
5
Noosha
y Noosha
* مردی از جنس انسانیت که پدر 1070 کودک است..!

"احـد عظیـم زاده"مولتـی میلیـاردر ایـرانـی که در سن 7 سالگی پدرش را از دست داد و یتیـــم شد. او پای چوب قالی نشست و تا سن 23 سالگی در اوج نداری و زجر زندگی کرد
او اکنون بزرگترین تاجر فرش و بیزینس من جهان است و بزرگترین هتل در خاور میانه را میسازد.
"احد" میگوید:غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می‌كند) یتیم هیچ‌كس را نـــدارد.او اکنون سرپرستی 1070 کودک یتیم را به عهده دارد و هر سال 100 نفر به این آمار اضافه میکند.
برای کودکان حسابهای بلند مدت باز کرده تا در آینده چیزی داشته باشند.
به هر دختر 50 میلیون تومان برای زمان ازدواج جهاز داده است
و به هر پسر75میلیون تومان برای ازدواج و داشتن پشتیبان
600 نفر کارگر دارد و حقوق همه ی آنها را 2برابر میدهد.

درود بر شـــرف و انسانیت این بزرگ مرد ایـــــرانی {-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
Hosein
Hosein
پسر : الو گلابی؟
دختر : سلام کثافت
بعد هردو از ته دل میخندن :))
پسر : خوبی کج و کوله ی من
دختر : به توچه عشقم خوبم تو خوبی
...پسر : خــــــــر نفهم حالتو میپرسم میگی به تو چه؟ شیطونه میگه بزم شل و پلش کنم ها
دختر : گفتم که خوبم الاغ تو خوبی :))
پسر: فدای خنده هات شم که مثل شتر میخندی نفسم
دختر : مـــــــــرگ شتر خودتی روانی
پسر : دلم واست تنگ شده بود آشغال دوست داشتنی
دختر : منم
پسر : خوب دیگه بسه خیلی باهات حرف زدم پر رو شدی
دختر : کوفتت شه باهات حرف زدم
پسر: مواظب خانمی الاغ من باش
دختر : چشم اقای بی ادب
پسر : دوست دارم دیوونه
دختر : منم دوست دارم آقاهه
و بعد خداحافظی ....حتی تا چند لحظه بعد از این که تماسشون تموم میشه خنده رو لب هردوشونه ....
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ