$
$
$
دس دست...
پس مهموناکجان؟!!
$
$
$
$
تو راهن ....
1393/03/22 - 23:45صوفی جان
من باموبایل نسخه کامپیوترم
روی شکلکای دیدگاه سرچ میکنم ولی نمیذاره!
توامتحان کردی تاحالا...؟!
با گوشی نه فقط میتونم بزارم
1393/03/22 - 23:53اجازه هست منم خودمو خالی کنم ؟؟؟؟؟؟؟
1393/03/23 - 00:10ماشالاسهیل...
ساغول...
ال ال...
الر...الر...
بفرما سهیل جان منزل خودتونه
1393/03/23 - 00:14چاکر داداش نیما بابا الان اومدم خونه جات خالی
1393/03/23 - 00:14عیدت مبارک..
به خوشی...
گوله گوله...
ساغول بایرام مبارک
اقا جام جهانی داره شروع میشه فعلا با اجازه
مرسی نیما
اول بهت بگم که دیگه خطاب رو واسم با اسم bamy نذار ، چون عوضش کردم ، همون bamdad گذاشتمش
آخه بعضیا بامی صدام میزدن مه خوشم نمیاد
دوم اینکه ممنونم منم بد نیستم
خدا رو شکر
سوم: یعنی چی دیدگاه میذاری جواب نمیده؟!!!!!!
چهارم: بزرگواری کردی داداش ، باعث خوشحالیمون شد...
بعضی وقتاجواب نمیده...
خواهش..
من گفتم :مثل سابقه خطابه گذاشتم
ایراد نداره داداش
عوش کردم
البته با کمک رضا...
سلام آبجی صوفیای همشهری
خوبی؟
چه خبرا؟
سلام صوفیت خانوم
1393/03/14 - 23:23چی بگم والله؟
مثل همیشه ست حال من
ولی اینا امروز دوباره گرد و خاک کردن تو سایت
ببخشید وسط حرفت بامداد جان
داستانو میشه برا منم توضیح بدی؟
چراااا؟ اصن موضوع از چه قراره من دیدگاهاشون رو خوندم ولی چی متوجه نشدم کی به کیه؟
1393/03/14 - 23:30نه نمیشه
همونجا بخون
اصلأ حوصله ی اینجور بچه بازیا رو ندارم
از دست این کاربرای سایت دارم سرسام میگیرم
هر روز یکی اینجوری میکنه
اون از اون دختره ی شیزوفرنی شیدا
بعش تایرد سعید
سامان
حالا هم اینا!!!!!
خسته شدم از دست این بچه بازیا
ای بابا
ببخشید
1393/03/14 - 23:39سلووو عزیزم
1393/03/14 - 23:41واقعأ همینطوره داداش
فقط بعضی وقتا جون آدم رو میگیره تا بگذره...
همینطوره بامدادعزیز..
انگارتب ترانه همه گیرشده
بامدادتوهم واسه دیدگاه غمگین هم شکلک خنده میذاری!
تحویل بگیر..
خخخخ@tarane
آخه اصل موضوع چیز دیگه ایه منظورم همون جمله اییه که نوشتم
بی ادبی میشد دادا
سلام ب روی ماهت گلمخسته نباشی خانوم گلی 5 دقیقه ای میشه
1393/03/12 - 23:32منا پس منتظر شخم خوردن مطالب باشیم
آره ندا همش میاد سلام میگه میره و تا چند روز بعد پیداش میشه .
ما هم که خاموش میخونیم
یعنی میخونیم و اونایی که خوشمون میاد رو لایک میکنیم
ولی نظر گذاشتن سختیمون میگیره
والله...
تنبل اینکه نظر بگذارین خیلی قشنگه کم کم عادت می کنین .
1393/03/6 - 23:07چشم
سعیمون رو میکنیم...
چشمت بی بلا .
1393/03/6 - 23:10ی بارم ما میایم با مسیولین نمیدونم همکاری داشته باشیم اینترنت با ما همکاری نمیکنه -_-
1393/03/6 - 23:14منا نیت تو بود
1393/03/6 - 23:17کلمه درست تو کامنت قبلی جا افتاد
1393/03/6 - 23:35وقتی به مناسبت هشتاد و سومین سالروز تولد محمدعلی فردین با محمدعلی کشاورز تماس گرفتم، او با این که بیمار بود نتوانست در مورد فردین سکوت کند و این چنین گفت: من شانس این را داشتم در فیلم «برزخی ها» به کارگردانی ایرج قادری در کنار آقای فردین و دیگر هنرمندانی همچون سعید راد، ناصر ملک مطیعی بازی کنم. با فردین که در یکی از روستاهای شهر شیراز بودم، واقعا دیدم که همه عوامل فیلم به او احترام می گذاشتد و فردین هم به آن ها محبت می کرد. باید در مورد فردین بگویم که ایشان هنرمند بسیار نجیب و والایی بود.
واقعیت این است که وی جزء یکی از بهترین بازیگران ایران است و او هیچ وقت نمی خواست خودش را مطرح کند و کاراکتر خودش را بدون هیچ ادعایی حفظ کرد. فردین در انسانیت و بزرگی درجه یک بود. در ضمن در این فیلم یادم هست خدابیامرز ایرج قادری را دو روز (در همان اوایل انقلاب) به تهران خواستند و نگذاشتند او کار کند. در این مدت سعید مطلبی کارگردانی را به عهده گرفت و بعد از این که قادری را آزاد کردند، از این بابت از او پوزش خواستند و ادامه فیلمبرداری با حضور ایرج قادری کارگردانی شد.
وقتی از کشاورز خواستم خاطره ای بگوید بلافاصله این خاطره را گفت: یادم می آید یکی از عوامل سینما برای من در مورد زنده یاد فردین گفت: روزی در خیابان مولوی غمگین قدم می زدم و با خودم در فکر فرو رفته بود، ناگهان دیدم فردین که در ماشین بود، مرا در پیاده رو خیابان دید و از ماشین پیاده شد، او احوال مرا جویا شد. به او گفتم: همسرم در بیمارستان بستری است و فرزندی در راه دارم، ولی هزینه بیمارستان و زایمان را ندارم. فردین با لبخندی به من گفت: برو تا ظهر به امید خدا درست می شود. من هم با دلی پر از ناراحتی ظهر به بیمارستان رفتم، بلافاصله دیدم همسرم زایمان کرده است، نوزاد را به همراه پاکتی برایم آوردند، ناگهان دیدم زنده یاد فردین در این پاکت برایم یک چک به مبلغ 50 هزار توامان که در قبل از انقلاب ارزش بسیاری داشت، گذاشته است و برای من نوشته این هدیه ای برای قدم نو رسیده است و مبارک باشد.
باید جوانان و بازیگران جدید امروز از اخلاق و مرام فردین سر مشق بگیرند، آن ها باید سعی کنند راه او را ادامه بدهند و همیشه در مورد چنین افراد والایی پرس و جو کنند. تشکر می کنم از شما که این وقت را به من دادید و در این مورد با من تماس گرفتید، امیدوارم موفق باشید.
یکی از دردناک ترین اتفاقات زندگی ایرج قادری، مرگ پسرش تورج بوده. فاجعه ای که به قول تهمینه اطمینان مقدم همسر ایرج قادری کمر او را می شکند و ایرج قادری تا چندین سال پیراهن سیاه می پوشد.
مرگ تورج کوهی از درد بود که همیشه روی شانه های ایرج قادری قرار داشت و هر وقت اسم پسرش می آمد اشک در چشمانش حلقه می بست.
ایرج قادری درباره روز درگذشت پسرش می گفت: با تهمینه در دفترم بودیم که تلفن زنگ زد. قرار بود تهمینه به آمریکا برود و به تورج سر بزند. تلفن دفترم زنگ خورد. گوشی را که برداشتم یکی از دوستان تورج پشت خط بود که از آمریکا زنگ می زد. آنچه که نباید می شنیدم را گفت. فقط شکستم و خورد شدم. بعد فریاد کشیدم. از ته دل فریاد می زدم و به تمام هستی ناسزا می گفتم. فکر می کنم یکی دو ساعت بیشتر نگذشته بود که ناصر ملک مطیعی و فردین آمدند پیشم. در حال خودم نبودم. یادم هست که خبر خیلی زود به مردم هم رسیده بود و جمعیت زیادی مقابل دفتر جمع شده بودند.
تهمینه اطمینان مقدم همسر ایرج قادری درباره این اتفاق غم انگیز می گوید: فوت پسرمان کمر ایرج را شکست و بزرگترین ضربه زندگی من و ایرج بود. من به طور کلی آدم مقاومی هستم. هیچ کسی در ختم مادرم، پدرم و حتی برادر جوانم گریه من را ندید. فقط فوت پسرم بود که ضربه بزرگی به من زد. وقتی هم که آمدند به من قرص اعصاب بدهند گفتم نمی خورم، یا می مانم یا می میرم. در همه زندگی ام هم همین کار را کردم.
او در ادامه تعریف می کند: تورج را برای ادامه تحصیل به آمریکا فرستاده بودم. در دانشگاهی در اورگان قبول شده بود. تورج متولد 1333 بود. تافلش را قبول شد و مشغول تحصیل در رشته پزشکی شد. تمام تقدیر نامه هایی که آنجا در دانشگاه گرفته را هم هنوز دارم. در دانشگاه u s c کالیفرنیا برای پزشکی قبول شد. گزارش پلیس از سانحه مرگش را هم هنوز دارم. تورج با سه نفر از دوستانش با اتومبیل از دانشگاه می آمدند که در جاده به گارد کنار جاده می خورند و ماشین به داخل پرتگاه سقوط می کند و فقط تورج می میرد و بقیه بچه ها سالم می مانند. همان روز من در تهران رفته بودم به سفارت امریکا و یک ویزای 4 ساله به من داده بودند. اومدم دفتر پیش ایرج که به او خبر بدهم تا او هم اقدام کند و برای دیدن تورج به آمریکا برویم. همانجا در دفتر بودم که تلفن زنگ زد. استاد تورج از آمریکا بود. گفت که یک چنین اتفاقی افتاده و تورج فوت کرده. من نشستم. ایرج حال من را که دید سمت من آمد و گفتم که چه اتفاقی افتاده. همان موقع نصف عمر ایرج رفت. پرپر شد. ایرج از این اتفاق به بعد وابستگی اش به من چندین برابر شد تا حدی که دیگر بیشتر مثل بچه ام دوستش داشتم تا این که بگویم شوهرم است و دوستش دارم.
آن سال ها بیشتر به ایرج سخت گذشت. چون در آن دوران از هم فاصله داشتیم. ما از روی تاریخ خیلی زود به هم بازگشتیم، و دوباره ازدواج کردیم اما طول کشید تا زندگی مشترکمان به طور کامل شروع شود. هفته ای سه چهار روز با هم بودیم اما یک مدتی زمان برد تا قبول کنم. وقتی تو نمی دانی باید قبول کنی که آن کاری که من می دانم انجام بدهی. ایرج وقتی به این مساله رضایت داد و خودش فهمید که اشتباه کرده و باید در یک سری از مسایل آنچه که می می دانم را انجام بدهد دوباره زندگی مان از سر گرفت که البته در این بین بچه مان را هم از دست دادیم. خیلی دوران سختی بود. تورج نه که چون پسر من بود خوب بود. یک انسان متفاوت بود. ادب، احترام و هر چه که فکرش را بکنید در این پسر بود. مدرسه اندیشه درس می خواند، تمام نشان های ورزش و humanity و تقدیر نامه های مختلف از مدرسه گرفته بود.
نامه استادش در آمریکا را اگر بخوانید گریه می کنید. همه کارهای تدفینش در آمریکا را هم استادش انجام داد. گفتم: من جنازه بچه م را به ایران نمیارم. با ایرج رفتیم آمریکا و ایرج آنجا کنار قبر تورج دو تا قبر برای من و خودش خرید.
تبلیغ کردن سایت شتااااااااااا؟؟؟
من خودم عضوم ولی این کار خیلی زشتیه
حامد منظورت چیه من که متوجه حرف شما نمیشم
1393/02/28 - 14:22قبل از این دیدگاه که من گذاشته بودم.یه نفر اومده بووود سایت شتا رو تبلیغ میکرد.که گزارش دادم ب مدیر که دیدگاهو پاکش کرده
1393/02/29 - 21:57قیمت کالاها در هشت سال هفت برابر شد، دلواپس نشدیم، ارزش پول ایران در هشت سال به یک چهارم رسید دلواپس نشدیم، تعداد بیکاران چهار برابر شد اصلا دلواپس نشدیم، صد میلیارد پول نفت گم شد و هفتصد میلیارد به باد رفت کسی دلواپس نشد، پنج هزار نفر مخالف بازداشت شدند و صد تا کشته شدند و صد هزار فراری شدند دلواپس نشدند، سن فحشا به سیزده سال رسید و بیست درصد فاحشه های کشور شدند زنهای شوهردار یکی از این ناموس پرست ها دلواپس نشد، کشور تا پای جنگ رفت و هر جوجه حاکمی در منطقه به ایران و ایرانیت توهین کرد یک نفر از این آقایان دلواپس نشد. وزیر خارجه در قبرس چند ساعت مثل دزدها در فرودگاه بازداشت شد، یک نفر دلواپس نشد، به رئیس جمهور معجزه هزاره سوم در نیویورک گفتند دیکتاتور حقیر و یک تکه گه کسی دلواپس عزت اسلامی نشد، هشت سال مردم بخاطر هوای آلوده خفه شدند و سن زندگی پائین آمد و طلاق چند برابر شد و این همه خانواده متلاشی شد، یک نفر از این جماعت دلواپس نشدند. حالا که کشور دور از چشم شیطان و گوش شیطان کر و زبانش لال احتمالا ممکن است که از این وضع کثافت دربیاید، جماعت کنگره دلواپس ها را تشکیل دادند. انجمن دلواپس ها شامل « کوچک زاده، الهام، رامین، آقا تهرانی، یامین پور، قاسم روانبخش، کوثری، محمود نبویان، محصولی، قدیانی، عباسعلی کدخدایی، زهره طبیب زاده، مهرداد بذرپاش، جواد کریمی قدوسی» تشکیل جلسه داد و دلواپسی خودش را از اینکه مملکت ممکن است از رنگ قهوه ای به رنگ دیگری تبدیل شود نگرانی خودشان را ابراز کردند.
1393/02/16 - 18:23چی رو میدونی آبجی
یکمم بره سر از دیونه خونه در میارم
دیگه نمیکشه
اجاره شرکت
دوتا منشی
خرج خونه
زن داداشت
بابام اینا
چکام
قسط بانک
دارم دیونه میشم
امسال عید زهر مار شده بود برام
دوتا از راننده هام تصادف کردن خونه نشین شدن من موندمو خانواده اونا
اه
سلام و درود خدا بر آنهایی که در عزای سالار شهیدان گریه میکنند.
متأسفانه در برخی مجالس عزاداری و نحوه تعزیهگردانی و مجلس سینهزنی سنتی سالار و سرور شهیدان امام حسین علیهالسلام بیشتر به یک مجلس گردانی ظاهری تبدیل میشود و بیم آن میرود که دلهای پاک و باصفای آن عزیزان از درونی کردن شعائر و ارزشهای عاشورایی فاصله بگیرد و بیشتر روبنایی شود، به گونهای که فقط به ریتم آهنگ و هارمونی نوحه توجه شود تا به عمق مصیبت و دلسوختگی و پاکباختگی در آن.
این تذکر از باب تکریم شعائر روضه امام حسین (ع) و مجالس، به دور از هرگونه تعریض و خدایناکرده تردید در نیت دلسوختگان حسینی گفته میشود تا در آن گوشه چشمی از حضرت اباعبدالله و ولیعصر روحی فدا بر دلهای سوخته ما نیز بشود. در مقام نماد شناسی نام مبارک امام حسین علیهالسلام تبدیل به حوسین میشود؛ تا همهچیز تحتالشعاع هرولهها وحوسین حوسینهای تأمل برانگیز شود!
تفاوتهای «حسین» و «حوسین»
1- حسین علیهالسلام یکی بیشتر نیست، امام حوسینها متفاوت است و حوسین این مداح با حوسین آن مداح فرق میکند.
۲- یاران حسین علیهالسلام او را بنده خدا میدانند، ولی یاران حوسین فریاد حوسین اللهی سر میدهند.
۳- حسین علیهالسلام نماز را در بحبوحه جنگ در اول وقت بهجای میآورد، اما حوسین نماز صبح را فدای مجالس شبانه میکند.
۴- درد حسین علیهالسلام درد دین و شرافت انسانی بود، اما همه مشکل حوسین عطش و سیراب کردن بستگانش بود.
۵- ظهر عاشورا در مجلس حسین علیهالسلام صدای اللهاکبر و حی علی الصلوه به گوش میرسد، اما در مجلس حوسین فریاد حوسین حوسین به جنگ اذان می رود.
۶- حسین علیهالسلام را باید از مطهریها شناخت، اما حوسین را در لابهلای آواز ناعالمان و ناعارفان باید جست.
۷- حسین علیهالسلام برای تمام سال زنده است و الگویی برای هر لحظه زندگی ماست، اما حوسین فقط ده روز سال جلوه میکند و بقیه سال بهانهای است برای دور هم جمع شدن دوستان.
۸- دوستان حسین علیهالسلام ناخودآگاه خون گریه میکنند اما دوستان حوسین خودآگاه خودزنی و مجلسگرمی میکنند و هر کس کبودی صورت و سینهاش بیشتر باشد مقربتر است.
۹- حسین علیهالسلام برای گفتن حرف خود به چیزی نیاز ندارد اما حوسین به طبل و بوق و کرنا و سبک پاپ نیاز دارد.
۱۰- در مجلس حسین علیهالسلام رسیدن به معرفت مهم است، اما در مجلس حوسین ترتیب صفها و ریتم نوحه و بالا و پایین پریدنها.
۱۱- حرارت حسین علیهالسلام هرگز در دلها سرد نمیشود، اما حرارت حوسین بعد از یک شور زدن سرد میشود.
۱۲- عاصیان و گنهکاران برای شفاعت و توبه به مجلس حسین علیهالسلام میروند، اما در مجلس حوسین برای مجلس گردانی و ندانسته گاهی با مزاحمت برای دیگران و آلودگی به گناه.
۱۳- حسینیها قبولی را به اطاعت از خدا و خلوص نیت و پاکی دل میدانند، اما حوسینیها می گویند: هر چه میخواهد دل تنگت بکن فقط یا حوسین فراموش نشود.
عزیزان آنکه در کربلای ۶۱ هجری به شهادت رسید امام حسین (ع) بود نه حوسین!
منبع: شیعه آنلاین
دو پسرم را از حضرت عباس علیه السلام گرفته ام!
نقل میکنند: در بروجرد فردی یهودی موسوم به یوسف و معروف به دکتر بود که ثروت زیادیداشت، ولی فرزند نداشت. برای پیدا کردن فرزند، چند زن به همسری گرفت امّا از هیچ کدامفرزندی به دنیا نیامد. هر چه خودش میدانست و هر چه نیز دیگران گفتند، از دعا و دارو، به کاربست و عمل کرد، ولی اینها نیر اثر نبخشید.
روزی مأیوس نشسته بود، مرد مسلمانی نزد او آمد و پرسید: چرا افسردهای؟! گفت: چرا افسردهنباشم؟ چند میلیون ریال مال و ثروت جمع کردهام برای دشمنان! زیرا فرزند ندارم که بعد از مرگممالک آنها شود، اوقاف وارث ثروت من میشود.
آن مسلمان پاک طینت گفت: من راه خوبی بهتر از راه تو میدانم، اگر توفیق داشته باشی میتوانیاز آن طریق به مقصودت نایل شوی. ما مسلمانها یک باب الحوائج داریم که نامش ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام است. هر که به آن بزرگوار متوسّل بشود نااُمید نمیشود. ما به آن حضرتمتوسل میشویم و حاجتمان را به وسیلة او از خدا میگیریم. تو هم مخفی خدمت آن حضرتبرو و عرض حاجت کن، تا فرزنددار شوی.
دکتر یوسف میگوید: حرف این مرد مسلمان رابه گوش گرفته و، مخفی از چشم زنها و همسایههاو مردم، با قافلهای به سوی کربلا حرکت کردم. در آنجا وارد حرم حضرت ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام شده و عرض کردم: آقا، دشمن تو و دشمن پدرت در خانهات آمده و عرضحاجت دارد، حاشا به شما که مرا نااُمید برگردانی.
باری، حاجت خود را اظهار داشته و از حرم بیرون آمدم و باز به طور مخفی با قافلة دیگری بهبروجرد برگشتم. پس از سه ماه زنم حامله شد و چون فرزند پسری به دنیا آورد من نامش را غلامعبّاس نهادم. چندی بعد نیز برای بار دوّم حامله شد و چون باز پسری به دنیا آورد این بار نامش راغلام حسین گذاشتم.
یهودیهای بروجرد مطلب را فهمیده اعتراضها به من کردند که چرا اسم مسلمانان را روی پسرانتگذاشتهای؟! هر چه دلیل آوردم نشد. عاقبت، به آنها گفتم که قضیّه از چه قرار است.
بدآنهاگفتم که: این دو پسر را از حضرت ابوالفضل العبّاسعلیهالسلام گرفتهام و جریان را از اوّل تاآخر برایشان نقل کردم.
نقل میکنند: آن یهودی تا زنده بود به علما و سادات احترام کامل میگذاشت، ولی همچنان دردین یهود باقی بود.
1393/02/1 - 18:12
این قبول نیست قبلا آنلاین میشدم حداقل 30 تا دیدگاه داشتم .
1393/01/30 - 13:44مساله اینه وقتی همه فقط لایک میزنن ارزش نداره مطلب جدی بنویسی .
1393/01/30 - 13:49آقا ما برای کسی ک دیوانه وار عاشق دیدگاه بازی باشه دیدگاه میذاریم
1393/01/30 - 14:06ترانه برای من لایک اصلا مهم نیست . اینکه رو مطالب کپی پیست لایک بزنم هم اصلا خوشم نمیاد .
یلدا میدونم
یلدا
1393/01/30 - 17:14جنیفر لیوینگستون، مجری چاق تلویزیون در برنامه تلویزیونی اش، متن ایمیل ارسالی از یک بیننده را خواند. در آن ایمیل، آن فرد به چاق بودن جنیفر انتقاد کرده و گفته بود این خیلی شرم آور است که طی چند سالی که مجری تلویزیون بوده هنوز خود را لاغر نکرده و این چاقی وی برای جامعه و سلامت خودش مخرب و زیان آور است
به گزارش پارسینه، این مجری تلویزیونی سپس به نکته ای حیاتی اشاره کرد. به این عادت توهین کردن (bullying) که بسیار سرایت کننده و رو به گسترش است. وی گفت به عنوان مادر سه فرزند، نگران افزایش این حالت در بین بچه ها و در محیط مدرسه است. بچه هایی که براحتی این رفتار رو از والدینشان یاد میگیرند.
در نهایت جنیفر لیوینگستون این جمله عمیق را گفت:
او گفت فرزندانمان را به جای منتقد بودن، مهربان تربیت کنیم.
We need to teach our kids how to be kind, not critical
او همچنین گفت که اینترنت شبیه یک اسلحه شده و مدارس [جامعه] شبیه میدان جنگ.
وی خطاب به شخص ارسال کننده ایمیل گفت:
«تو من را نمیشناسی و جزو دوستان و اقوام من نیستی... و هیچ چیزی راجع به من نمیدانی بجز آنچه از بیرون میبینی. اما من خیلی بیشتر از یک عدد روی ترازو هستم.»
اوهوم
1393/02/12 - 08:11جوابیه استاد شجریان :
مطلع گردیدم که این بنده را مور خطاب قرار دادید .
با اینکه از فن شعر سرایی بهره چندانی ندارم لیکن چند بیتی فی البداهه و بی ویرایش در جوابتان نگاشته شد ، باشد که قضاوت بین ما واگذار شود به ملت بزرگ ایران .
خاک پای ملت ایران - محمد رضا شجریان
گم نخواهد شد صدای ِ ناز من چونکه از دل می رسد آواز من
این نه آواز من و ساز من است این صدای سالهای میهن است
ربنا خواندم که ملت روزه بود روزه ی دل بود و غمها می فزود
من صدای شادی این مردمم من خود آزادی این مردمم
حیف عمری را که جهل آمد پدید حیف ملت رنگ آزادی ندید
من نه پیرم آنچه را گفتی حسود پیر راهم دان به هر بود و نبود
مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی
تاج را قدرش شناسی بی خرد ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟
ملتی را گر ندیدی . مرده ای چوب رب را بی صدا تو خورده ای
این نشان است تا روی رو به زوال هرکه شد خارج ز مرز اهتدال
قدر "سایه" می شناسی ای عدو؟ او که هجرت کرد از رفته بر او
سایه خورشید است در این آسمان گرچه گفته است او مرا آوازه خوان
خانه ی من شد دل پیر و جوان معبد عشاق دل شد آستان
من غرور خود ز ملت یافتم نی به زر یا زور قدری یافتم
ناز را بازار ملت می خرد ملتی نامم به عزت می برد
من اگر خاشاک باشم بهتر است بهتر از آنکس که مخدوم زر است
خادمش افسوس نادان است و بس کی شناسد فرق زر با جمله خس
من اگر پیرم ولی مستغنیم بی نیاز احترامم ،دون نیم
گوشه گوشه ،نام من آواز شد آگهی شعرت به کین ،همساز شد
جاهلا! زین بیش تو یاوه مگو رو ره عشق مرا ای دل بپو...
درود بر استاد شجریان...
ایول استاد ..دمت گرم چه زیبا قهوه ای کردی این چاپلوس رو...
اوووووووووووووووووو حوصله خوندم ندارم ... معذرت
1393/01/12 - 12:42چطور حوصله ی دیدگاه نوشتن داری؟
هههه خو بیکارم دیگه
1393/01/12 - 18:54
سلام
1393/04/10 - 00:14سلام بامداد جان .
1393/04/10 - 00:14سلام رضا خوبی صبحت بخیر
1393/04/10 - 06:50