دعایت می کنم،روزی خودت را گم کنی پیدا شوی در او دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و با او بگویی: بی تو این معنای بودن،سخت بی معناست دعایت می کنم روزی نسیمی خوشه اندیشه ات را گرد و خاک غم بروباند کلام گرم محبوبی تو را عاشق کند بر نور دعایت می کنم وقتی به دریا می رسی با موج های آبی دریا به رقص آیی و از جنگل،تو درس سبزی و رویش بیاموزی بسان قاصدک ها،با پیامی نور امیدی بتابانی لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی به کام پرعطش یک جرعه آبی بنوشانی دعایت می کنم روزی بفهمی در میان هستی بی انتها باید تو می بودی بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا برایت آرزو دارم که یک شب یک نفر با عشق در گوش تو اسم رمز بگذشتن ز شبدیدار فردا را به یاد آرد
... ادامه