خداوندا خودت گفتی همین نزدیک نزدیکی // از اشک نیمه شب هایم، ببین چقدر تا اسمون راهه؟
تو گفتی صبح نزدیکه ، بساط شب نمی مونه // که این چشم نخوابیده ، ببین تا صبح بیداره
خداوندا خودت گفتی، بخونم پاسخم میدی // روا کن حاجت دل رو، دلم بد جوری بی تابه
تو یادت هست پرسیدی، از احوال دل تنگم // به تو اهسته می گویم ، فقط می سوزه، می سازه
یه تکه ابر خاکستر، گرفته روی خورشید رو // از اون ابرا که می دونی ، نه رد می شه، نه می باره
اگر چه شاخه های مهر، دگر خشکیده اینجا // هنوزم عاشق نوری، نهال صبر می کاره
تو گفتی باز هم روزی، من و اغوش گرم تو // ولی شیطون بی ازارم، درخت تازه می کاره
خودت گفتی دعا کردن، کلید قفل حاجاته // کلید بنده ات اما، کنون در چاه افتاده
در این بازیچه
#دنیا، که گاهی عقل گاهی عشق // هزاران شکرکین عقلم، به نبرد عشق می بازه
خداوندا ، تویی تو، این منم من ، نکته اینجاست // که این من های بی من، بر خدایی چون تو می نازه
چه حالی داره اون دستی، که دستش را تو می گیری // همون چشمی که می گریه، همون لب ها که می ناله
...
پس چرا ديروز از اون پسرا نپرسيدي
1391/09/14 - 02:17ههههه نشد
1391/09/14 - 02:18