یه روز مردی قصابی را به خانه اش میاورد تا گوسفندی را
براش سر ببرد مرده به قصابه گفت برادر میخوام برام تیکه تیکش کنی
با گوشتش کباب درست کنم سر و پاها و روده با معده را
خوب تمیز کن میخوام کله باچه درست کنم پوستشم باخودت نبر
میخوام سجاده درست کنم.با مدفوعش هم میخوام کود درست کنم
و زیاده ها را بزار میخوام برا گربه خدا حفظت کنه مهمتر از همه
استخوناست خانمم میخواد سوپ درست کنه !
گوسفنده يه نگاش میکنه میگه :
پدر سگ يهو صدامم ضبط کن بزار برا زنگِ موبایلت ديگههه..!
یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه :
خانوم معلم من باید برم کلاس سوم
معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه :
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم
توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه
معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا
دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا
همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم
خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم
میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :
پا
دوباره خانوم معلمه میپرسه:
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :
جیب
دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :
دست دادن
باز معلمه سوال میکنه :
بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:
آدامس بادکنکی
دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم
من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم
واي از دست اين تنهايي
واي از دست اين لحظه هاي نفسگير
اي خداااا
بيا ودست هاي سردم را بگير
خسته ام
بازهم دلم گرفته ودل شکسته ام
در حسرت لحظه اي ارامشم
همچنان اشک در چشمانم ميريزد ودر انتظار طلوعي دوباره ام
گونه هايم پراز اشک شده و عين خيالم نيست!!!!!!!!!
عادت کرده ام ديگر…..
قلبم رنگ تنهايي به خودش گرفته
تمام فضاي قلبم را تنهايي پر کرده
ديگر در قلبم جاي کسي نيست
هر چه اشک ميريزم خالي نمي شوم
هرچه خودم را به اين در و ان در ميزنم ارام نمي شوم
دلم گرفته…..
خيلي دلم گرفته……