Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #كند

Mostafa
Mostafa
دشمنان دیابت را بشناسیم
سیب: اكثر متخصصان تغذیه توصیه می‌كنند حتما در رژیم غذایی خود سیب را بگنجانید زیرا سیب كالری بسیار پایینی دارد و فیبر آن بسیار بالاست و جلوی گرسنگی را می‌گیرد. سیب همچنین دشمن كلسترول بد است و میزان قندخون را كاهش می‌دهد.

آووكادو: این میوه غنی از اسیدهای چرب مونوی غیراشباع است كه سبب كند شدن هضم و پیشگیری از افزایش قندخون بعد از صرف غذا می‌شود.

جو: می‌توانید جو را جایگزین برنج سفید كنید تا میزان قندخونتان بعد از صرف غذا حدود 70 درصد كاهش یابد و تا ساعت‌ها ثابت بماند. فیبرهای حلال جو هضم را كند كرده و سبب جذب تدریجی قند می‌شود.

سبزیجات: فیبر حلال تمامی‌سبزیجات می‌تواند قندخون بالا را مهار كند. در ضمن سبزیجات غنی از پروتئین هستند و به راحتی می‌توان آنها را جایگزین گوشت قرمز كرد.

گوشت گاو: می‌توانید قسمت‌های كم چرب گوشت گاو را انتخاب كنید و یك‌چهارم بشقاب‌تان را در هر وعده غذایی به آن اختصاص دهید. مصرف کافی پروتئین باعث می‌شود مدت طولانی‌تری سیر بمانید و در صورت لاغر شدن حجم بافت ماهیچه‌ای‌تان كاهش نیابد. در ضمن مصرف پروتئین به افزایش متابولیسم كمك می‌كند.
... ادامه
♥هـــُدا♥
70931dc2ab958f2620827af7dd0a3866.gif ♥هـــُدا♥
هـذياטּ‌هــايے با تــب 39 ב رجــه!

مــے‌نويســم كه בســت از ســرم بــر בارב

ماليــخوليــايے كه از لمــس آבم‌هــا به ســرم پــناه آورده اســت

بــي‌مــهابــاے كسـے كه شــك كند به ســگ لرزه‌هــايــم ...

بيــهوבه نيســت كــه

در جــوهــر خــودكارم اבكــلــטּ ريــخته‌ام،

مــبادا بوي گــند حرفــهایــم بــالا بزنـב
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/7 - 13:36 ·
4
♥هـــُدا♥
AxS (232).jpg ♥هـــُدا♥
گاهي كسي مي شود تكيه گاه دلت..
همين كه نباشد...
همين كه با محبت نگاهت نكند..
دنيا انگار برعليه توست..
دنيا انگار ديگر دنيا نيست..
تنهاترين مي شوي
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/6 - 22:31 ·
5
ღ sepide ღ
ღ sepide ღ
حرفی نیست...
خودم سکوتت را معنی می کنم
کاش می فهمیدی
گـاهی همین نگاه سردت...
روی زمستان را هم كم می كند!!!
دیدگاه · 1392/02/5 - 20:12 ·
5
Mostafa
Mostafa
وقتي مردم از كسي تعريف مي كنند
كمتر كسي باور مي كند
ولي وقتي كه از كسي بدگويي مي كنند
همه باورشان مي شود
دیدگاه · 1392/02/4 - 00:01 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1365528195218603_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
جاي خاليت را...

نه كتاب پر ميكند..

نه چيپس و ماست..

نه لبخندهاي الكي..

من دلم بغل ميخواهد لعنتي!!!
دیدگاه · 1392/02/2 - 16:03 ·
2
Mostafa
Mostafa
كسي كه از گناه استغفار كند و در عين حال انجامش دهد مانند كسي است كه پروردگارش را مسخره كرده است.(امام رضا)
دیدگاه · 1392/02/2 - 11:30 ·
1
ebrahim
ebrahim
ادامه 4++
حالا پيرمرد غرق در افكار ماليخوليايي شده بود كه فكر م يكرد بايد برود
و حالا بايد داخل غسا لخانه باشد، احساس سرد تمام وجودش را فرا گرفته بود، ولي،
وقتي فكر مي كرد، شايد در مخيله اش بيش از اين نمي گنجيد.
پيرمرد به كل فراموش كرده بود كه هنوز نفس م يكشد و بايد براي آيسودا فكري كند.
بيچاره حاجي بابا !
سر قبر خودش را با حيرت تمام نگاه كرد و با آب شست، گل هاي وحشي كه از كوه جمع كرده بود، روي قبر
گذاشت. سپس زمزم هي فاتحانه اي سر داد، تمام اطراف گورش را سبزي و گ لهاي زرد وحشي فرا گرفته
بودند.
تا به خود آمد و اشك هايش را پاك كرد، تمام لاله هاي مصنوعي كه در انبار پخش بود روي تخت غبا رآلود
شكوفه روييده بودند.
پيرمرد بدون اين كه نردبان را از انباري بيرون بياورد به طرف حياط راه افتاد.
چمباتمه كنار ديوار نشست و دست هايش را به هم گره زد.
واقعاً مي شد فهميد پيرمرد آن دنيايي شده، هنوز از نشستن حاجي بابا نگذشته بود كه احساس گرماي لحظه اي
را در تنش چون برق احساس كرد.
دستي ن امريي شانه هايش را نوازش كرد.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
ادامه 4+
حاجي بابا:
تو بايد كمك كني نردبان را از انباري بيرون بياورم
ديگر دستم به بالاي ديوار نمي رسد
آيسودا سكوت كرد، پيرمرد فهميده بود، نبايد خاطرات آيسودا آلوده م يشد.
لنگان لنگان به طرف آستانه در رفت و در روشنايي غليظ درگاه مثل ساي هاي دور شد، ديگر حالش خراب شده
بود و نيرويي كه بتواند ديوار را سفيد كند در پيرمرد به تحليل رفته بود.
كاش نمي آمد، كاش نم يآمد، ولي …
ولي نبودش نيز براي غصه بود، حالا كه آمده است، دردي بزرگ با خود آورده ولي بعد از اين همه اتفاق، چرا
بايد مصيب تها تكرار مي شد. با غم و غصه شكوفه برنم يگردد.
پيرمرد احساس م يكرد كه به پايان نزديك شده و با اين احساس غمگين به
خوشبختي آيسوداي عزادار فكر كرد.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
4.
پيرمرد نفسي تازه كرد و فرچه را داخل رنگ برد و دردي سخت قفسه سينه اش را چون تيري پيمود، دست
راستش را كه خم شده بود، روي سينه گذاشت و آرا مآرام برخاست
درد امانش را بريده بود، فرچه را داخل حلبي گذاشت و به اتاق بازگشت.
حاجي بابا تا نزديك درگاه رسيده بود، آيسودا متوجه حاجي بابا نبود
ولي حسي سرد تمام وجودش را گرفته بود، حالا سايه حاجي بابا روي فرش دراز و درازتر مي شد.
آيسودا بدون اعتنا به طرف سايه برگشت و نگاهش را در امتداد سايه تا هيكل نحيف حاجي بابا كه حالا به
درگاه تكيه داده بود، كشيد.
حاجي بابا به طرف پنجره رفت و پرده را كنار زد و به آيسودا :
پرده را به روي خود بست هاي كه چي؟
پرده كشيدن و خود را در حصاري زنداني كردن، دليلي براي فكر كردن نيست.
نگاه آيسودا دوباره تا گره فرش زير پايش يكي شد.
توي خودش نبود، ديگر نمي توانست به چشمان پدربزرگ نگاه كند.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
2.
كنار آيينه ايستاد، شبيه خودش بود
دهن كجي كرد، آيينه خنديد!
اخم كرد، باز آيينه خنديد!
زل زد و خيره خيره آيينه را نگاه كرد، باز آيينه خنديد!
خواست با مشت هستي آيينه را خرد كند ولي …
شكوفه با تبسمي در قاب آيينه لغزيد، خسته شد، وا داد.
لحظه هاي دلتنگي را تا خاطره مادر طي كرد.
مشت گره كرده را مايوس و نااميد تا نزديك را نهايش پايين آورد،
آيينه را رها كرد.
پاهايش سست شد، روي فرش خاطر مادر رنجيد، صورتش را روي ترنج فرش گذاشت،
گره ها را نوازش داد.
حالا بوي شكوفه در تمام اتاق معطر بود، اما خيلي دير نشده بود
دانه هاي زلال رنج حالا گر ههاي زير پاي مادر خيس مي كردند.
مژه هايش را تا نزديكي خواب پيش راند، اما ب يفايده بود.
«. آن چه بايد اتفاق بيافتد، م يافتاد و هيچ كاري هم نمي شد كرد »
اين عين جمله شكوفه بود و چ هقدر خودش شبيه حرف هايش شده بود و
حرف هايش شبيه خودش، هر چه بيشتر در خيال مادر گم مي شد، بيشتر شبيه شكوفه م ي شد …
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
بيماري پس از معاينه شدن توسط دكتر درحالي كه در چشمانش اشك جمع شده بود از دكتر پرسيد: دكتر من خيلي مي ترسم آن دنيا چگونه است؟

دكتر به آرامي گفت : نميدانم.. بيمار گفت: چه طور امكان دارد شما يك پزشك هستيد چه طور نمي دانيد؟!

دكتر در كنار در ايستاد و قصد داشت كه در را باز كند..از پشت در صداي پارس سگي شنيده مي شد كه با پنجه هايش در را مي خراشيد..دكتر در را باز كرد و سگ داخل اتاق دويد..

پزشك به بيمار گفت:اين سگ من است او قبلا به اين اتاق نيامده بود..او نمي دانست در اين اتاق چه خبر است..تنها مي دانست كه صاحبش در اينجاست..وقتي در باز شد او بدون ترس به داخل اتاق پريد..

ما نميدانيم كه آن دنيا چگونه است..اما مي دانيم صاحب ما آنجاست.. و همين كافيست!{-35-}
Mohammad
f5h09i82px0a7v1vwuy4.jpg Mohammad
وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ...
و اين كه رستاخيز شكى در آن نيست و خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/1 - 00:56 ·
4
Mostafa
Mostafa
گاه اين نازك دلم ياد رويت ميكند
گاه با ديدار گل ياد بويت ميكند
گاه با دلواپسي در كنار پنجره
از هزاران قاصدك پرس جويت ميكند
دیدگاه · 1392/01/30 - 21:03 ·
3
ebrahim
ebrahim
آن كه جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پست كرده ، و آن كه راز سختى هاى خود را آشكار سازد خود را خوار كرده ، و آن كه زبان را بر خود حاكم كند خود را بى ارزش كرده است.
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/29 - 22:40 توسط Mobile ·
1
شهرزاد
شهرزاد
وقتي آدمها خودشان نيستند و ناگزيرند نقاب بزنند. شايد زندگي بالماسكه اي است كه هرگز 12 شبي ندارد كه نقاب ها از چهره برداشته شود. ولي دردناك تر از همه اين است كه تو
بفهمي. دنيا كاري كند كه بفهمي.همه چيز را، تمام حقيقتي كه از تو پنهان شده، و او هرگز نداند كه تو همه چيز را مي داني.همه را...


من خيلي وقتها دلم مي گيرد... خيلي وقتها...
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
مادرم يك چشم نداشت. در كودكي براثر حادثه يك چشمش را ازدست داده بود. من كلاس سوم دبستان بودم و برادرم كلاس اول. براي من آنقدر قيافه مامان عادي شده بود كه در نقاشي‌هايم هم متوجه نقص عضو او نمي‌شدم و هميشه او را با دو چشم نقاشي مي‌كردم. فقط در اتوبوس يا خيابان وقتي بچه‌ها و مادر و پدرشان با تعجب به مامان نگاه مي‌كردند و پدر و مادرها كه سعي مي‌كردند سوال بچه خود را به نحوي كه مامان متوجه يا ناراحت نشود، جواب بدهند، متوجه اين موضوع مي‌شدم و گهگاه يادم مي‌افتاد كه مامان يك چشم ندارد. يك روز برادرم از مدرسه آمد و با ديدن مامان يك‌دفعه گريه كرد. مامان او را نوازش كرد و علت گريه‌اش را پرسيد. برادرم دفتر نقاشي را نشانش داد. مامان با ديدن دفتر بغضي كرد و سعي كرد جلوي گريه‌اش را بگيرد. مامان دفتر را گذاشت زمين و برادرم را درآغوش گرفت و بوسيد. به او گفت: فردا مي‌رود مدرسه و با معلم نقاشي صحبت مي‌كند. برادرم اشك‌هايش را پاك كرد و دويد سمت كوچه تا با دوستانش بازي كند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم شدم و دفتر را برداشتم. نقاشي داداش را نگاه كردم و فرق بين دختر و پسر بودن را آن زمان فهميدم.
...
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
th (7).jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
اسمش را ميگذاريم : دوست مجازي اما آنسو يك آدم حقيقي نشسته است . . . خصوصياتش را كه نميتواند مخفي كند . . . وقتي دلتنگي هايش را مينويسد وقت ميگذارد برايم . . . وقت ميگذارم برايش . . . نگرانش ميشوم . . . دلتنگش ميشوم . . . وقتي در صحبت هايم ،‌ به عنوان دوست ياد ميشود . . . مطمئن ميشوم كه حقيقي ست ، هر چند كنار هم نباشيم . . . من برايش سلامتي و شادي آرزو دارم هر كجا كه باشد . .

شبتــــــــــــــــــــــــــــــــــون ستــــــــــــــــــــــــــــــــــآره بارون با یه ماه خوشکل وسطــــــــــــش
... ادامه
Mohammad
Mohammad
... ادامه
Mohammad
Mohammad
شفای جوان مسیحی مبتلا به سرطان خون

حالشو داشتی بخون قشنگه
نگار
نگار
آیا میدانید که زنبور از بوی عرق بدش میاید و به كسی كه بدنش بو دهد یا عطر زده باشد حمله می‌كند ؟
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
لل.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
من زنـــَم !
مرا پريشاني موهــــــآيت نـــــه !!!
مرا تـــه ريـــش خستـــه ات ديوانـــه ميكند...!!!
دیدگاه · 1392/01/21 - 23:19 ·
2
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1365506905296836_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
هي تـــــــــــــــــــــــــو!!!كفشهاي آخرين ديدارمان را برق مي اندازم اما...... چـــــــــــــــــــــــقدر به پايم كوچكند!!!
دیدگاه · 1392/01/20 - 16:38 ·
7
شهرزاد
شهرزاد
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند
بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران كه می بارد شما را تر كند

جلیل صفربیگی
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/17 - 23:41 ·
7
✔♥Дℓɨ♥✔
✔♥Дℓɨ♥✔
خداراديده اي آيا؟


وهنگامي كه ميفهمي،

دگرتنهاي تنهايي،

رفيقي همدمي ياري كنارت نيست،

وميترسي كه رازي با كسي گويي،

يكي بي آنكه حتي لب تو بگشايي به آغوشي،

توراگرم محبت ميكندباعشق...

گمانم ديده اي اورا؟
... ادامه
صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ