یافتن پست: #پخت

صوفياجون
۵ ه‍.ش. - 1.jpg صوفياجون
ıllı YAŁĐA ıllı
7.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
غذای ِ امروز , {-137-}

فقط نمیدونم چرا یکم خودشو ول کرد :|
صوفياجون
صوفياجون
: ﺍﻭﻝ ﺑَﺞ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﯾﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﻃﺒﺠﻪ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ ﺧﻮﺏ ﺗﮑﺎﻥ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﯿﻢ ﺗﺎ ﺳﺮﻭﻑ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﺮﯾﺰﺩ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﯿﺎﻥ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ ﺑﺞ ﺭﺍ ﻓﯿﭽﺎﻝ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﻓﺸﮑﻞ ﺁﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﯿﺸﺎﻧﯿﻢ ﺍﯾﺘﻪ ﮐﻠﻪ ﺁﺗﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺗﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺁﺗﺶ ﻣﯿﺰﺍﺭﯾﻢ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺳﭙﺲ ﺑﺮﮐﭽﻠﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﻓﯿﻠﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ﺑﺮ ﺗﮏ ﺗﯿﺎﻥ ﻣﯿﭽﺴﺒﺎﻧﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺖ : ﺟـــِــــــﺰ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻼ ﭘﺨﺖ {-29-}{-29-}{-35-}{-35-}
دیدگاه · 1393/07/12 - 00:20 در گیلک ·
10
صوفياجون
10665916_307559359429603_600637961911552990_n.jpg صوفياجون
امروز مامانم واسمون (کدو ) پخته بود خیلی خوشمزه بود و تو هوای بارونی خیلی هم چسبید جاتون خالی {-7-}{-7-}{-197-}{-197-}{-185-}{-185-}
ساینا آشپز
ساینا آشپز
توجه توجه پیتزا تنوری با قارچ سوخاری وفلفل دلمه ای به همراه ادویه فروان وپنیر پیتزا موزارلا با گوشت چرخ کرده وسویا وگوجه تنوری با سس فرانسوی وخردل وچیلی رو هم فردا توی رستوران ساینا باشی درست میکنم :) پس حتما بیاین اونجا ومنو ببینین:-*
10 دیدگاه · 1393/07/6 - 22:45 توسط Mobile ·
4
ساینا آشپز
ساینا آشپز
کوبیده وبرگ وچلو کباب سلطانی مخصوص با فلفل اضافه رو فقط با دستپخت من وتورستورانم بخورین:)
دیدگاه · 1393/07/6 - 14:59 ·
5
soheil
soheil
عشق آدم را داغ می کند و دوست داشتن آدم را پخته می کند هر داغی یک روز


سرد می شود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود..
دیدگاه · 1393/07/1 - 19:33 ·
3
رضا
1390649843_0419.jpg رضا
صوفياجون
46ad41626e01.jpg صوفياجون

{-41-}{-35-}{-35-}
که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم...



شاعر : - از مجموعه شعر شبانه{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}
bamdad
bamdad
هرگاه زندگی را جهنم دیدی, سعی کن پخته بیرون آیی, سوختن رو همه بلدند ...
دیدگاه · 1393/04/17 - 22:46 ·
5
صوفياجون
صوفياجون
{-65-} {-251-} آخیش دیگه تموم شد فقط یه ذره جوش کنه غذام میشه {-251-}{-247-}
{-314-} خسته شدم
صوفياجون
صوفياجون
بود یعنی من امروز پختم از گرما{-169-}{-40-}{-195-}
صوفياجون
صوفياجون
سلوووووو منم اووووومدم {-7-}{-7-}{-35-}
مائده
مائده
میگفت چقدر پخته شدی! چقدر عوض شدی!
دویدم تو آینه خودمو نگاه کردم، راست میگفت!
خودمو خوب ندیده بودم، من خودمم؟!!...
آخرین باری که با صدای بلند موسیقی سنتی گوش کردم کی بود؟!
چرا دیگه آل احمد و صادق هدایت را چندباره و چندباره نمیخونم؟!
آخرین بار کی قلم دزفولی دست گرفتم و چیزی نوشتم؟!
چرا وقتی شعری به ذهنم میرسه دیگه از اخوان نیست؟!
کمی با دقت تر توی آینه نگاه میکنم؛ خودمم!
همیشه همین شکلی بودم. ببین !
حتی دندونهایی که پر کردم سر جای خودشونند!
هنوز دوست دارم وقتی بارون میاد بدون چتر برم بیرون؛
هنوز از این سر شهر تا اون سرش پیاده میرم؛
هنوز از بچه گربه ها خوشم میاد؛
هنوز کتاب میخونم و موسیقی گوش میدم؛
هنوز از دروغ بدم میاد؛
هنوز...
هنوز...
برگشتم و گفتم:
زندگی همینه! آدمها عوض میشن!
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/5 - 18:26 ·
9
...
...
دیشب آجی ترانه سمبوسه درست کرد..
خیلی سعی کرده بودمث من بپیچه..
خوشمزه شده بود
ولی
دستپخت سرآشپزنیماکجا!
دستپخت پیشکارترانه کجا؟!
... ادامه
bamdad
bamdad
تمام ترس مادر من از آبرويش شنيدن صداهاي دعواهايمان توسط همسايه ي مان است

در حالي كه ذهن كوچك همسايه ي ما در گير اين است كه در دوره ي فردا چه لباسي بپوشد ..

و من در گوشه ي اتاقم به فكر اين هستم كه چگونه از اين كوره اي كه خود روشن كرده ام پخته بيرون آيم

و برايم مهم نيست كه آبرو برود

يعني آبرو را در اين نميبينم

از نظر نسل هاي گذشته ،نسل امروز بي آبرو هستند

وقتي نگاه ها عوض مي شوند ،عقايد تغيير ميكنند و اين جز تغيير ناپذير گذر زمان است .

اگر آبرو در گروي گوش همسايه ي كوته ذهن ماست

همان بهتر كه بريزد

{-39-}
دیدگاه · 1393/03/9 - 12:15 ·
6
Morteza
Morteza
آنهایی كه نان را فقط سر سفره می بینند،
هرگز نمی خواهند بدانند چطور پخته می شود!
چنین موجوداتی بیشتر ترجیح می دهند خدا را شكر بگذارند تا نانوا را...
اما كسانی كه نان می پزند
می دانند كه هیچ چیز حركت نمی كند مگر اینكه به حركتش آورده باشند!
" زندگی گالیله _ برتولت برشت "
... ادامه
Majid
438892_XN8HXmzT.jpg Majid
فک کن :::: دخترا برن سربازی
صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !)
کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
مریم جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی

صبحانه:
وا...اقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچه ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفغ میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)

فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه ...
آره، تازه پاره هم میشه ...
وای وای خاک میره تو دهنمون ...
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...


ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟ نداری...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
کثافت حمال...
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!!)

[align=-WEBKIT-RIGHT]بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام ش%8دت خواهر مادر نداری...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
کثافت حمال...
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!!)

شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو

فرمانده: بلندشید برید بخوابید!

همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
واستا ناخونای پای مهشید جون
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:09 ·
Majid
Majid
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء

خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت

پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی

گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او

تشکر کند می گفت: «کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام

دهید به شما باز می گردد


این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده

شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان

می آورد. نمی د انم منظورش چیست؟


یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور

انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و

حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت


آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه،

تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت


مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم.

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان

به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم

زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری


وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان

روزانه مرد گوژ پشت را دریافت


هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز میگردند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:08 ·
1
Noosha
قورمه سبزی.jpg Noosha
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
اگه یه روز چشاتو باز کردی و خودتو توی یه کوره دیدی ، سعی کن پخته بیرون بیایی

وگرنه سوختنو همه بلدن . . .
ıllıllᗩllᗩTarsa_H00pEᗩıllıllᗩllᗩ
ıllıllᗩllᗩTarsa_H00pEᗩıllıllᗩllᗩ
عشق واقعي هيچوقت نمي ميره

اين هوس است كه كمتر و كمتر ميشه و از بين ميره

"عشق خام و ناقص ميگه:"من دوست دارم چون بهت نياز دارم

"ولي عشق كامل و پخته ميگه:"بهت نياز دارم چون دوست دارم

"سرنوشت تعيين ميكنه كه چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب


حكم مي كنه كه چه شخصي در قلبت بمونه
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/26 - 12:53 ·
4
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ