یافتن پست: #پشت

رضا
رضا
Mostafa با این عکسهای خوشگل روحیه همه رو عوض کردی دست گلت درد نکنه .
رضا
رضا
ویدئو ۹ مدل بسیار آسان
Mostafa
Mostafa
zoolal
zoolal
یکی از فانتزیام اینه که یه روز پشت تلفن توی جمع بگم خودمو با اولین پرواز میرسونم …
دیدگاه · 1393/04/12 - 14:52 ·
5
mehrab
mehrab
همنشین احمق مشو، زیرا بی خردی خود را پشت اعمالش پنهان نموده و درچشم تو زیبا می نمایاند، تا رفته رفته تو را پیرو بی خردی خویش کند/ نهج البلاغه
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/12 - 13:15 ·
3
zoolal
zoolal
گاهی دور از چشم ابرها هم میتوان عاشق شد ،
میتوان بغض کرد
، میتوان بارید
گاهی دور از چشم مدادرنگی ها هم میتوان نقاش شد ،
میتوان آسمان داشت ،
میتوان آبی شد
اما گاهی دور از چشم گذشته
نمیتوان امروز را پشت هیچ فردایی پنهان کرد
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/11 - 07:03 ·
7
bamdad
bamdad
هی فلانی


دیگر هوای داشتنت را ندارم...


هرجا که دلت میخواهد برو....




فقط آرزو میکنم روزی هوای من به سرت بزند،


و


آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت ،


باز هم آرام نگیری....






و اما من....




بر نمیگردم که هیچ .




عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم ،






که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی ، با خاطراتم قدم بزنی.
:(
دیدگاه · 1393/04/9 - 22:49 ·
6
mehrab
mehrab
ثروتی مانند خرد نیست/فقری مانند نادانی نیست/میراثی مانند ادب نیست/پشتیبانی مانند مشورت نیست/عبادتی مانند انجام واجبات نیست/ایمانی مانند شرم و صبر نیست/بزرگواری ای مانند فروتنی نیست/شرافتی مانند علم نیست/نهج البلاغه
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/9 - 16:41 ·
2
setareh 22
1362589377481340_thumb.jpg setareh 22
نــه نمـے دانــے…!
هیچــکس نمــے دانــَـد…!
پشت ِ ایــ ن چهــره ے آرامـ در دلـَـــ م چه میگــذرد…!
نمـے دانـے…!
کســے نمـے داند…..!
ایــ ن آرامش ِ ظاهــــــر و این دل ِ نـــــــا آرام…!
چقــدر خسته امـ میکنــد…!
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/9 - 15:59 ·
6
zoolal
zoolal
برای زندانی بودن لازم نیست شخصی پشت میله ها باشد،
انسانها میتوانند زندانی و یا "برده" عقاید و اندیشه های خود باشند.
دیدگاه · 1393/04/9 - 14:23 ·
6
bamdad
bamdad
روزنامه ها را که به پنجره می کشیدم


نمی دانستم پشت پنجره ها


خبری نیست


نمی دانستم خبر های خوب


توی مشت تو جا ماندند....

:(
دیدگاه · 1393/04/8 - 23:04 ·
7
zoolal
zoolal
از شاملوی عزیز،
بعد از یک فنجان قهوه
به هوایی سرد برمی گردم
در پی رویاهایم …
در پی تو …
احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
یک استکان چای از میان دستانت و یک جرعه غزل از میان چشمانت
دلم آرام ، نگاهت را می خواهد و شهد شیرین کلامت
خسته ام
دوباره باورم میکنی؟
عصرانه ای به طعم همین واژه های تلخ
من تو ، غروب ، و لبخندهای تلخ
تف می کنی تو شعر مرا روی میز و بعد
می ریزد از دهان تو این قطره های تلخ
- —– – —– – —— – —– – —– -

گارسون کمی شکر و تو لبخند می زنی
حالم به هم می خورد از طنزهای تلخ
گفتم هوا چه گرم و سر حرف باز شد
گفتی هزار لعنت بر این هوای تلخ
عادت کرده ام به طعم قهوه
به آد مهای پشت پنجره کافه
دست هایی که می روند
آدم هایی که نمی مانند
به تو
که روبرویم نشسته ای
قهوه ات را به هم می زنی
می نوشی
می روی
یکی به آدم های پشت پنجره ی کافه اضافه می شود…
حالا فهمیده ام که چرا قهوه و کیک را با هم می خورم
قهوه می نوشم برای زندگی تلخم و همراهش کیک برای شیرینی لحظاتی که با تو بودم
اما باز تلخی قهوه بر شیرینی کیک پیروز می شود
لحظات با تو بودن کوتاه بود… خیلی کوتاه…
ولی زندگی تلخم خیلی بلند است … خیلی…
لعنت بر قهوه تلخ سرد شده ام
تو
پاییز
قهوه
اکنون کنارم هست
پاییز
قهوه
اما تو…
روی صندلی همیشگی می نشینم و سفارش میدم : دو فنجون قهوه
هنوز هم با این که نیستی ولی برات سفارش میدم…
خودت نیستی خیالت که هست…
یک فنجان درد دل بدون شکر برای تو آورده ام
بنوش … تا از دهان نیفتاده … بنوش …
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی آخر همه شعرهای من تو می آیی و ته همه فنجان های تو من می روم …
امشب دلم تو را می خواهد
نشسته روبروی صندلی مقابلم
در سکوت سرد این جا
هوا سرد شده …
نه ! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم ، دردی را دوا نمی کند …
چرا صندلی رو به رو خالی ست ؟
در ته فنجان قهوه ام کفش های توست
فقط نمی دانم می آیی یا می روی …
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/8 - 19:19 ·
6
bamdad
bamdad
به‌وقتِ دلتنگی

فرقی نمی‌کند کجا باشی:

پشتِ پنجره‌ی اتاقی در پاریس

میانِ ازدحامِ خیابانی در تهران

یا روی پُلی معلّق در جنگل‌های اِفریقا.

به‌ هر حال،

حتمن غروبی برای تماشا خواهی یافت!

{-195-}
دیدگاه · 1393/04/8 - 00:03 ·
4
sam
sam
اکوی مسجد محلمون خراب بود......!!!
حاج آقا اومد پشت بلند گو گفت :...کمک هاي مردمي آمادس ...
مادس ...
ادس ...
دس ...
دس ...
دس ...
به همين برکت قسم ....مشاهده شده چن نفر فقط در حال لرزش باسن بودن....
يکي هم از اون ته ميگفت دستا شله ها...قر کمرو بیا.....!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/7 - 14:59 ·
4
bamdad
bamdad
...

مرد و زنش فرقی نمی کند،
دوست من!
هرگاه کسی را آنقدرها دوست داشتی
که حاضر شدی
دار و ندار احساست را
به پایش بریزی و او
در عوض
در انحنای اولین دو راهی
پشت پا به قلبت زد و
همه چیز را از یاد برد و
رفت و کمرت را شکست
و تو در جواب تنها
مسیر گم شدنش را در خم جاده
تا سر حد محو شدن دنبال کردی و
همه آنچه بر تو گذشت را هیچ از چشم عشق ندیدی،
آن روز
سرت را بالا بگیر رفیق!

تو دیگر یک مرد شده ای!


{-167-}
bamdad
bamdad
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند.

از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند.

در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند.

برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند.

بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره.

خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت… و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال … شش سال …

سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده .

او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.

در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!!!!!!!! !!!!!

نتیجه اخلاقی: بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم.

{-15-}
دیدگاه · 1393/04/6 - 23:23 ·
8
...
...
اگرطاووس برای نازکردن،روباه برای فریب دادن،تمساح برای اشک ریختن وکلاغ برای غارغارکردن داشته باشی؛
دیگرنیازی به زن گرفتن نداری!{-11-}
zoolal
zoolal
می دانی؟
یک وقت هایی باید
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/6 - 19:51 ·
3
رضا
14-6-13-21123water_challenge_02.jpg رضا
صوفياجون
صوفياجون
!!!!!!!!!
کنار یه دختر تو تاکسی نشسته بودم چندبار پشت سر هم گفت: چی؟ چی؟ چی؟بعد که پیاده شد از راننده پرسیدم این چش بود؟ گفت هیچی بابا عطسه میکرد{-7-}{-7-}{-11-}
ıllı YAŁĐA ıllı
د.png ıllı YAŁĐA ıllı
بازنده های اصلی بازی ایران و آرژانتین چه کسانی بودند؟

2 دیدگاه · 1393/04/2 - 09:50 در ورزش ·
12
Hooman
Hooman
وقتی خدا ازپشت، دستهایش را روی چشمانم گذاشت. از لای انگشتانش انقدر محو تماشای دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش راصداکنم…
دیدگاه · 1393/03/30 - 15:44 ·
2
صوفياجون
201361623265032a.jpg.jpg صوفياجون

تعداد: 9 نفرزمان تهیه: 15 دقیقهمواد لازم• سه پیمانه هندوانه • ¾ شکر• نصف پیمانه برگ های ریز نعناع• دو پیمانه آب انگور سفید• یک قاشق چایخوری پوست رنده شده لیمو• ¾ پیمانه آب لیمو خنک• 4 پیمانه آب گازدار خنک• برگ های تازه نعناع (اختیاری)• برش های هندوانه (اختیاری)روش تهیه1. هندوانه ها را داخل مخلوط کن بریزید تا له شود. آن را از صافی عبور دهید تا تفاله های آن گرفته شوند. 2. در یک کاسه بزرگ شکر و نعناع را با هم مخلوط کنید. با پشت یک قاشق چوبی، برگ های نعناع را فشار دهید تا له شوند. آب انگور سفید، پوست رنده شده لیمو، آب لیمو و پوره هندوانه را اضافه کنید. هم بزنید تا شکر حل شود. داخل لیوان ها یخ بریزید و آب میوه را روی آنها بریزید. در صورت تمایل با تکه های هندوانه و برگ نعناع تزئین کنید.
... ادامه
Hooman
Hooman
خدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود...

تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد...

با پای شکسته هم می توان سراغش رفت...

تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر می خرد...

تنها کسی است که وقتی همه رفتند، می ماند...

وقتی همه پشت کردند، آغوش می گشاید...

وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود...

و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد، نه با تنبیه کردن...
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/30 - 00:50 ·
4
صوفياجون
صوفياجون



اندوه پرست


کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینه ام پر درد می
شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله میزد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من ...
همچو
آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستانی جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پایز بودم
... ادامه
صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ