جهت عضویت در شبکه اجتماعی نمیدونم و دنبال کردنِ رضا تمایل دارید ؟!
شبکه اجتماعی نمیدونم یک شبکه اجتماعی ِ قدرتمند ِ مبتنی بر وب است که کاربران آن میتوانند یک ارسال با طول بیشتر از 200 کاراکتر بهمراه تصویر، ویدئو، لینک و فایل داشته و با دنبال کردن کاربران، افکار و نظرات خود را با سایرین به اشتراک بگذارند. گروهها، کارمندان، همکاران و انجمنها با ایجاد یک شبکه اختصاصی قادر به ارتباط با یکدیگر بوده و به کمک تکنولوژی آراِساِس میتوانند تازه ترینها را پیگیری نمایند. شبکه اجتماعی نمیدونم توسط هر وسیلهی متصل به اینترنت از جمله تلفن همراه دنبالپذیر است!
وایییییییییییی نگوووووو این تابلوهارو میبینم همش میگم وای پس کی میرسم #رشت از شهسوار چشم به 135کیلومتر خورد مغزم سوت کشید ولی وقتی رسیدم کوچصفهان 15کیلومتر دیدم کلی ذوق کردم به تابلو به شهر رشت خوش آمدید که اصن احساس آزادی رهایی بهم دست داد البته من دانشگاه هم میرفتم این تابلوها آزار دهنده بودن واسم
منم بابل میرفتم دانشگاه
موقع رفتن غمگین غمگین
ولی موقع برگشتن دل تو دلم نبود
چون فاصله دور بود به لنگرود و لاهیجان که میرسیدم دیگه تصور میکردم تو رشت هستم
ولی اتوبوس لعنتی فاصله ی لاهیجان تا رشت رو دقیقأ تو یکساعت میومد
اگه اونموقع هم ماشین داشتم من حتما تو 15مین میومدم
هرچند دوران دانشگاه بیشتر خسته بودم تو مینی بوس میخوابیدم هم موقع رفت هم برگشت چون دور بود سعی میکردم کل واحد رو تو 2روز بردارم فقط بدبختیش این بود که باید از 5 صبح پا میشدم کلاس از 7:30 شروع میشدن من رشت میرفتم ساعت شروع 8 بود خیلی نامرد بودن مثلا سر ریاضی اگر 2دقیقه دیر میرفتی استاده کل تابلو رو پر میکرد . از اون ورم ساعت 9 شب میرسیدم خونه یعنی مرده میرسیدم خونه خیلی سخت بود . ولی بهرحال هرچی بود گذشت
شهر بارانهای نقره ای
1392/10/19 - 00:35silver rain
من که همیشه بهش میگم "شهر عشق"
وایییییییییییی نگوووووو این تابلوهارو میبینم همش میگم وای پس کی میرسم #رشت از شهسوار چشم به 135کیلومتر خورد مغزم سوت کشید ولی وقتی رسیدم کوچصفهان 15کیلومتر دیدم کلی ذوق کردم به تابلو به شهر رشت خوش آمدید که اصن احساس آزادی رهایی بهم دست داد البته من دانشگاه هم میرفتم این تابلوها آزار دهنده بودن واسم
1392/10/19 - 00:37منم بابل میرفتم دانشگاه
1392/10/19 - 00:41موقع رفتن غمگین غمگین
ولی موقع برگشتن دل تو دلم نبود
چون فاصله دور بود به لنگرود و لاهیجان که میرسیدم دیگه تصور میکردم تو رشت هستم
ولی اتوبوس لعنتی فاصله ی لاهیجان تا رشت رو دقیقأ تو یکساعت میومد
اگه اونموقع هم ماشین داشتم من حتما تو 15مین میومدم
هرچند دوران دانشگاه بیشتر خسته بودم تو مینی بوس میخوابیدم هم موقع رفت هم برگشت چون دور بود سعی میکردم کل واحد رو تو 2روز بردارم فقط بدبختیش این بود که باید از 5 صبح پا میشدم کلاس از 7:30 شروع میشدن من رشت میرفتم ساعت شروع 8 بود خیلی نامرد بودن مثلا سر ریاضی اگر 2دقیقه دیر میرفتی استاده کل تابلو رو پر میکرد . از اون ورم ساعت 9 شب میرسیدم خونه یعنی مرده میرسیدم خونه خیلی سخت بود . ولی بهرحال هرچی بود گذشت
1392/10/19 - 00:52#رشت شهر خاطرات شیرین نه چندان دور من...حیف که زود گذشت
1392/10/21 - 02:34