حالا مدام...
حالا مدام از پی نشانی تو

فنجان های قهوه را دوره می کنم

مدام این چشم بی قرار را

با بغض و بهانه ی باران آشنا می کنم

مدام این دل درمانده را

با باور برودت عشق

آشتی می دهم

باید این ساده بداند

بانوی برفی بیداری ها

دیگر به خانه ی خواب و خاطره

باز نخواهد گشت.
{-35-}{-35-}{-35-}
7 امتیاز + / 0 امتیاز - 1393/03/30 - 00:31 در شعر و داستان