......
درها به طنین های تو واکردم.
هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم
هستی ز نگاه.
بر لب مردابی، پاره لبخند تو بر روی لجن
دیدم،رفتم به نماز.
در بن خاری، یاد تو پنهان بود، برچبدم، پاشیدم به جهان.
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن ، و به خود گستردن.
و شیاریدم شب یکدست نیایش، افشاندم دانه راز.
و شکستم آویز فریب.
و دویدم تا هیچ. و دویدم تا چهره مرگ ، تا هسته هوش.
و فتادم بر صخره درد. از شبنم دیدار تو تر شد انگشتانم ، لرزیدم.
وزشی می رفت از دامنه ای، گاهی همره او رفتم.
ته تاریکی ، تکه خورشیدی دیدم، خوردم، وز خود رفتم، و رها بودم.
{-35-}{-35-}#سهراب_سپهری{-35-}{-35-}
8 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/05/01 - 14:54 در شعر و داستان
دیدگاه
MaeDeh

{-142-}

1392/05/2 - 05:44