#دخترک و
#پیرمرد
فاصله
#دخترک تا
#پیرمرد یک نفر بود، روی
#نیمکتی_چوبی، روبروی یک
#آبنمای_سنگی.
#پیرمرد از
#دختر پرسید: -
#غمگینی؟ - نه. -
#مطمئنی؟ - نه. - چرا
#گریه می کنی؟ -
#دوستام منو
#دوست ندارن. - چرا؟ - چون
#قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه. - ولی تو
#قشنگ ترین
#دختری هستی که
#من تا حالا دیدم. -
#راست می گی؟ - از
#ته #قلبم آره
#دخترک بلند شد
#پیرمرد رو
#بوسید و به طرف
#دوستاش دوید،
#شاد_شاد.
چند دقیقه بعد
#پیرمرد #اشک_هاشو پاک کرد،
#کیفش رو باز کرد،
#عصای #سفیدش رو بیرون آورد و رفت...
به
#راحتی میشه
#دل دیگران رو
#شاد کرد حتی با یک
#حرف_ساده.
7 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/06/01 - 01:54