*می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود .*
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*
اي آبي ترين صبح ، تو از تبار بهاري و من از قبله پاييز .
زير اين حجم سنگين تنهايي ، در ميان کوچه هاي گمنام زندگي به تو مي انديشم.
سالهاست که اشک ديدگانم ارمغان کوير گونه هايم شده است .
تو نميداني کوچه باغ خاطره پر از پاييز شده است ، پر از سکوت تنهايي
اولین مرحله شناخت آفرینش همانا خرد است چشم و گوش و زبان سه نگهبان اویند که لاجرم هر چه نیکی و شر است از همین سه ریشه می گیرد .و افسوس که بدنبال کنندگان خرد اندکند باید که به سخن دانندگان راه جست و باید جهان را کاوش نمود و از هر کسی دانشی آموخت و یک دم را هم برای آموختن نباید از دست داد . فردوسی
نگرانم...نگران حال تو
می شود از خوشی هایت بیشتر برایم بنویسی تا نگرانی ام کم شود؟!
می شود اصلا برایم بنویسی؟!
یا لااقل بخوانی این نامه را...؟!
می دانم که می شود ولی نمی خواهی...
یادت هست وقتی می رفتی گفتی نگران نباش ، من زود بر میگردم.
خواستم فریاد بزنم به خدا نگرانم نرو...
ولی تو رفتی...
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم …
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن ،
آب ، آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،
باش فردا ، که دلت با دگران است !
تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم : حذر از عشق !؟ – ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم …
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ، نتوانم !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت …
اشک در چشم تو لرزید ،
ماه بر عشق تو خندید !
بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید :
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
درفیلم کمال الملک، ناصرالدين شاه خطاب به مدير مدرسه هنر ميگويد:
هنر مزرعه بلال نيست كه محصولش بهتر شود از ستارههاي آسمان هم يكي ميشود كوكب درخشان، الباقي اي، سوسو ميزند
عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند. (مارکوس بیکل)
درد تنهایی کشیدن ... مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفید ... شاهکاری میسازد... به نامِ دیوانگی...! و من این شاهکارِ را ... به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خریده ام ... "تــــــــــــو" هر چه میخواهی مرا بخوان ... دیوانه ... خود خواه ... بی احساس ... نمیــــــــفروشــــــــــم...!!!
وقتی نگاهت غمگینه...... قطره های پشت شیشه هم بغض می کنن... غم نگاهت چشمام رو خیس میکنه.......... چشم هات رو که می بندی احساس میکنم دنیام تاریک میشه........ لبخند بزن عشقم......................... من به خندۀ تو محتاجم
یارو رو برای بار پنجم به جرم دزدی میبرن دادگاه قاضی میگه: خجالت بکش این دفعهی پنجمیه که میای دادگاه. طرف میگه: خودت خجالت بکش که هر روز اینجاییi/icons/s29.gif