چه سخته عاشقش باشی نباشه
به یاد اون باشی ولی نباشه
چه سخته انتظارش كشیدن
چه تلخه مزه ی غمُ چشیدن
چه سخته لحظه های بی قراری
به یاد خاطراتش غم بباری
چه سخته آرزوهاتو ربودن
تو تنهایی از عشق و غم سرودن
چه سخته دلخوشیت بشه نگاهی
چه سخته تا همیشه چشم به راهی
چه سخته بی نفس نفس كشیدن
نباشه طرح چشماشو كشیدن
چه سخته لحظه ی سرد جدایی
یه دنیا حرف و درد و بی صدایی ...
این بار از عشق نمینویسم عشق تو دلم مرده
سرنوشت منو به عشقی که میخواستم نرسوند
تا تهش بخون کنار تو نرو تا بگم داستان هزار توامنو
هزاری که بابتش جون هدیه کنی
هزاری که نباشه باید خون گریه کنی
خون گریه کنی وختی کرده خستت زمونه
وختی از خدا میخوای گرسنه بچت نمونه
وختی زنت تو جونی داره حس یه پیر زن
وختی از بی پولی داره حسه بیوزن
مثل بیوای که نداشت قرص اعصاب سرشو
واسه خرید اون قرص فروخت اعظای تنشو
اون زن از دسه بیچاره گی کلیشو فروخت...
و دختر بی خونه ای که دربست پا میده
سر هزاری کثیف با هر کس خوابیده
و خونواده ای که اونو از قسط ندیده
گرفتنش اونم خستس از بس نالیده
اون دختر قوربونی مردای کزای شد
اون دختر بازیچیه دستان کسانی شد
که ابروی ایرانو از تو ریشه کندند
سر هزاری خون مردمو تو شیشه کردند
بوی هزاری بیاد از دم بیهوشن
باهاشون باشه خداوپیغمبر کیلو چند
سر هزاری مردومو به قسم میکشند
داری منو میبینی که از زمونه بیزارم با وجود خستگیو دستای سست
قلم برمیدارم مینویسم شبونه بیدارم
کاغذ خطخطیه از درون بیمارم بهم تهمت میزنن میگن شرور دیوانه
ولی مهم نیس چون من جوونه ایرانم