دلم کمی هوا می خواهد
هوای ابری که مه اش دود سیگارم باشد
دلم کنج کافه ای می خواهد وکمی تنهای
کمی خلوت
کمی سکوت
کمی تاریکی
کمی بی کسی
کمی موسیقی آرام کمی هم بدونه کلام باشد
پاکتی سیگار همان سیگار همیشگی
کمی مغز خالی
کمی قهوه ی تلخ تلخ
یک رمان کلاسیک
شاید کمی از شکسپیر
.
.
.
دلم کمی من را می خواهد من
شاید هم کمی مرگ
تمام روز خوابیده تمام شب به تنهایی
من و تو خوب میدونیم چرا این لحظه اینجاییم
تمومش كن تمومش كن
من انقدر غرق من هستم كه تو از خاطرم رفتی
و تا این قاعده بر جاست من و تو هر دو بدبختیم
تمومش كن تمومش كن نه اینجا جای این دیوونه بازی نیست
تمومش كن كه قلب من دیگه هیچ جوری راضی نیست
تمومش كن برو از دردم از شادی بمیر
تمومش كن واسه من ژست غمخواری نگیر
ماها تا جایی كه میشد به همدیگه بدی كردیم
تمومش كن كه ثابت شه تو از جنس منی ...
من انقدر بد شدم انگار و دنیام انقده كوره
كه هفتاد آسمون انگار خدا از زندگیم دوره
و من محو غرور خاك و دجالی كه میخندید
و میدونم تو هم با من چقدر اینجاشو همدردی
به چی ما ادعا داریم كه دردا رو دوا كردیم؟
نه ما امروزو خوابیدیم و فردا رو فدا كردیم
و این درد تموم ماست منم هم سنگ تو تقصیر
و تو هم سنگ من مستی
اگر این عصر كم نوریم مقصر كل ما هستیم
چرا چون خونه ویرونست نه فقط این نیست
تو درگیر خودت هستی
فراموش كردی مرد دخیلت رو كجا بستی
كجا این حرف ما بوده كجا این رسم آدم هاست
همه دنیا رو گشتم و فقط این رسم ما تنهاست
كه وقتی آدمیت رو شغالا بردن و خوردن
فقط من سیر باشم بقیه مردنم م
نگاه میکنم از غم بهغم که بیشتر است
به خیسیی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانهترین خوابهای توی تنات
به عشقبازی من با ادامهی بدنات
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّهای که توام! در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
به «هرگز»ات که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دستهای تو در آخرین تشنّجهام
به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی همآغوشی
به بوسههای تو در خواب احتمالی من
به فیلمهای ندیده، به مبل خالی من
به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفیام…
به خستگی تو از حرفهای فلسفیام
به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطیام
دوباره برمیگردم به شهر لعنتیام
به بحث علمی بی مزّهام در ِ گوشات
دوباره برمیگردم به امن ِ آ