یافتن پست: #matin

soheil
soheil
سلام داداش متین من اومده بودم سمت تبریز متاسفانه چند روزم تو بیمارستان گیر افتادم هرچی زنگ زدم جواب ندادی یکم از دستت دلخور شدم ولی ادم یه بار واسش مشکل پیش میاد و کارش به دیگری می افته ازت هم هیچ انتظاری نداشتم و ندارم ولی به قول خودت همشهری بودیم کمترین کاری که می تونستی حال مارو بپرسی انتظار بیشتری نداشتیم
امید وارم همیشه شاد و خرم باشی {-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}@Matin_dada
دیدگاه · 1393/11/22 - 23:35 ·
bamdad
bamdad
متین (میراثدار مجنون)
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﺸﮑﻨﻪ ...! ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﺴﺒﯽ ﻧﻤﺸﯿﻪ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ ...

*ﻣﺜﻞ ﺩﻝ ﺁﺩﻣﺎ*

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﯾﺰﻩ ... ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺟﻤﺶ ﮐﺮﺩ ...

*ﻣﺜﻞ ﺁﺑﺮﻭ*

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑﺨﻮﺭﯼ ... ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ...

* ﻣﺜل ﻣﺎﻝ ﺑﭽﻪ یتیم*

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺪﺭﺷﻮ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ..

♡♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ ...

♡♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ پﻮﻟﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺧﺮﯾﺪ ...

♡♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ..

♡ دوست ﻭﺍﻗﻌﯽ
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ


♡چاپلﻮﺱ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ ...

♡♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻭﻧﻪ ...

♡ تاوان♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻠﺨﻪ ...

♡♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ ...

♡♡


♡♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﻪ ...

♡♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ ...♡♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ....

♡ .......♡

یه کسی همیشه هوامون روداره .......

مثل خدا...

{-15-}
صوفياجون
10891719_775509452535896_6245822804342392168_n.jpg صوفياجون
&

شب سال نو میلادی {-29-}{-29-}
zahra
zahra
وقتی که میبوسیدمت مست نبودم
وقتی به تو فکر میکردم...عکسهایت را میدیدم...صدایت را میشنیدم
وقتی که برایت پیغام میفرستادم
وقتی که برای خنده ات دلم میلرزید
وقتی که برایم مهم نبود چقدر با هم فرق داریم
وقتی که دزدانه نگاهت میکردم و سرت را بالا میاوردی و نگاهمان در هم گره میخورد
وقتی که همه حواسم به تو بود...وقتی که حواست به من نبود
من همه آن زمان ها هوشیار بودم
وقتی که گفتم دوستت دارم هوشیار بودم...مست نبودم متین (میراثدار مجنون)
zahra
zahra
"نیلوفر آبی بودن"

دروغ گفته‌ام اگر بگویم
جهان به زیبایی قصه‌های کودکی‌ست،
پینوکیو یک روز آدم می‌شود،
کفشِ بلور همیشه با سایزِ پای سیندرلا جور در می‌آید
و شاه‌زاده‌ای از راه می‌رسد
تا به بوسه‌ای سفیدبرفی را از خوابِ جادو بیدار کند.


دروغ گفته‌ام اگر بگویمت
که در همین‌دم دختری سیزده‌ساله
تنش را چوبِ حراج نمی‌زند در کنار خیابان
و مردی تبخیر نمی‌کند واپسین نفس خود را بر تکه‌ای زرورق.

ما در گردبادی از زخم زنده‌گی می‌کنیم
و وزنه‌های حقیقت به پای رؤیاهامان زنجیر شده‌اند،
اما زنده‌گی آدامسی نیست که با بی‌مزه شدن
بتوانیم بر سنگ‌فرش خیابان تـُفش کنیم!
ما موظف به نیلوفرِ آبی بودنیم
چه در مُردآبِ لجن بسته،
چه در آب‌نمای یک پارک.
باید گل کنیم و عطر بپاشیم
وگرنه عفونت، جهان را ویران خواهد کرد.
به تو دروغ نمی‌گویم،
ما همان‌طور که به قله‌ها می‌اندیشیم
در حال فرو رفتنیم...
اما با دوست داشتن تو
رویشِ جفتی بال را حس می‌کنم
بر شانه‌های خود.

یغما گلرویی
متین (میراثدار مجنون)
zahra
10891593_10200201483595918_3978108599748013944_n.jpg zahra
همیشه باید مواظب همدیگه باشیم
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/12 - 09:45 ·
2
zahra
24198102381314298479542099714692228164.jpg zahra
برای تو دوست داشتن و عشق ورزیدن کافیه تو میراثدار مجنونی. دنیا با عشق تو پابرجاست همیشه پابرجا باش همیشه عاشق باش متین، بگذار فرشته ها یکبار دیگه به آدم سجده کنند بگذار شیطان باز هم از بهشت رانده بشه تو پابرجا باش تو عاشق باش تا شکوه خلقت آدم در هفت آسمان طنین انداز بشه. متین سنگ با آرامش عمیقش به قلب پرشور تو حسادت میکنه. بگذار مهربانی تو آموزگار روزگار بی درد باشه. متین دوست داشتن رو فریاد بزن عشق رو معنی کن انسانیت رو بیاموز تا در ابتدای فصل سرد درختان جوانه بزنند و بهار فصل ماندگار قلبها باشه. تنها میراثدار مجنون با توام همیشه عاشق باش
متین (میراثدار مجنون)
zahra
zahra
روز قشنگی که زادروز خوب بودن تو بود قلب من با رنج نبودنت شکسته بود دوست داشتم تولدت رو با فریاد تبریک بگم اما در میان اشک و آه من ونبودن تو هیچ مجالی نبود حالا که دوباره مجنون وار برگشتی کنارم و آرامش بودنت تسکین قلب من شده میخام تولدت رو هرچند با تاخیر تبریک بگم اگزچه تو اونقدر خوبی که همه روزها به نام توست. تولدت مبارک ممنون که به دنیا اومدی تا نفس من باشی متین (میراثدار مجنون)
zahra
zahra
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/10 - 09:57 ·
4
zahra
zahra
نمیدونم شنیدین یا نه!
میگن وقتی اسب بخواد از رودخونه یا رود رد بشه
اول آب رو گل آلود میکنه بعد رد میشه
میدونین چرا؟
چون تصویر خودشو تو آب میبینه
و تحت هیچ شرایطی پاشو رو اون تصویر نمیذاره
چون فکر میکنه ک هم نوعه خودشه تو آب
در حالی ک یه عکس بیشتر نیس...!
اونوقت ما آدم ها
ک ادعامون میشه ک اشرف مخلوقاتیم
رو دلمون، خودمون، شخصیتمون، احساسمون و کسانی ک دوستمون دارن و شاید دوستشون داریم
خیلی ساده پا میذاریم و رد میشیم!
متین (میراثدار مجنون)
bamdad
bamdad
متین (میراثدار مجنون)

و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آفرینش

و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن

و چه اندازه شیرین است امروز ، روز میلادت ، روزی که تو آغاز شدی

میلادت مبارک

{-154-}{-154-}
zahra
zahra
دنبال یه شعر یا یه مطلب تازه بودم که رنجم رو دردم رو عشقم رو به تصویر بکشم چیزی که یه کم آرومم کنه چیزیکه حرف دلم باشه توی ادبیات ما پره از این اشعار انگار هرکسی یکبار زهر عشق رو چشیده و به دنبال اون زهر بیوفایی و اینکه کسی قلبش رو لگد کنه انگار من تنها نیستم اما این بازهم دردی از من درمان نمیکنه بغض به سختی گلوی من رو میفشاره چشمهام داره میباره اما بغضم خالی نمیشه قلبم انگار زیر لگدهای تو به خاک و خون کشیده شده چه درد عجیبی چه درد وحشتناکی در قلبم احساس میکنم. منکه بچه نیستم منکه سالها زیستمو احساسم رو به هیچکس ارزانی نداشتم و تو وتو وتو ای کاش هیچگاه تو رو نمیدیدم ای کاش هرگز ملکه ای نبودم که تو سرسپهدار فدائیان من باشی ای کاش هنوز همون سرسخت با اراده دیروز بودم که قلبم فقط در تسخیر آرزوهای بلندم بود. من و عشق و درد بیوفایی و رسوایی؟ اینها کی و کجا کنار هم جمع شدند که حالا دارند ذره ذره وجود من رو نابود میکنند. ای خدا قلب آزاد من کو؟ ای خدا زهرای تو چه شد؟ ای خدا التیام من تو بودی درد من تو و درمان من تو بودی پس چطور به این رنج مبتلا شدم؟ خدایا این از حد طاقت من فراتررفته تو بگو چه کنم.
متین (میراثدار مجنون)
رضا
رضا
متین (میراثدار مجنون) تولدت مبارک امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشی .
Mostafa
Mostafa
متین (میراثدار مجنون)
تولدت مبارک متین جان 120 سال سلامت و با عزت زندگی کنی
zahra
zahra
من به مردي وفا نمودم و او

پشت پا زد به عشق و اميدم

هر چه دادم به او حلالش باد


غير از آن دل كه مفت بخشيدم



دل من كودكي سبك سر بود

خود ندانم چگونه رامش كرد

او كه مي گفت دوستت دارم

پس چرا زهر غم به جامش كرد؟



اگر از شهد آتشين لب من

جرعه اي نوش كرد و شد سرمست

حسرتم نيست زآنكه اين لب را

بوسه هاي نداده بسيار است



باز هم در نگاه خاموشم

قصه هاي نگفته اي دارم

باز هم چون به تن كنم جامه

فتنه هاي نهفته اي دارم



باز هم مي توان به گيسويم

چنگي از روي عشق ومستي زد

باز هم مي توان در آغوشم

پشت پا بر جهان هستي زد



باز هم مي دود به دنبالم

ديدگاني پر از اميد و نياز

باز هم با هزار خواهش گنگ

مي دهندم بسوي خويش آواز



باز هم دارم آنچه را كه شبي

ريختم چون شراب در كامش

دارم آن سينه را كه او مي گفت

تكيه گاهيست بهر آلامش



زانچه دادم به او مرا غم نيست

حسرت و اضطراب و ماتم نيست

غير از آن دل كه پر نشد جايش

به خدا چيز ديگرم كم نيست



كو دلم كو دلي كه برد و نداد

غارتم كرده، داد مي خواهم

دل خونين مرا چكار آيد

دلي آزاد و شاد مي خواهم



دگرم آرزوي عشقي نيست

بي دلان را چه آرزو باشد

دل اگر بود باز مي ناليد

كه هنوزم نظر به او باشد



او كه از من بريد و تركم كرد

پس چرا پس نداد آن دل را

واي بر من كه مفت بخشيدم

دل آشفته حال غافل را
فروغ فرخزاد
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/7 - 11:55 ·
1
zahra
zahra
دلم گرفته پدر...برایم بهار بفرستید ...
ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید ...

دلم گرفته پدر ! روزگار با من نیست ...
دعای خیر و صدای دوتار بفرستید ...

اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار ...
برای دخترک خود " قرار " بفرستید ...

غم از ستاره تهی کرد آسمانم را ...
کمی ستاره ی دنباله دار بفرستید ...

به اعتبار گذشته دو خوشه ی لبخند ...
در این زمانه ی بی اعتبار بفرستید ...

تمام روز و شب من پُر از زمستان است ...
دلم گرفته برایم بهار بفرستید ...
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/7 - 11:45 ·
1
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
متین (میراثدار مجنون)
داداش گلم، تولدت مبارک{-35-}
{-217-}
آرزو دارم بهترین ها برات اتفاق بیفته... و به همه آرزو های خوب ات برسی...
برایت روزهایی سرشار از شادی و زیبایی و عشق آرزومندم{-142-}
شاد، تندرست و موفق باشی{-35-}
Mohammad
Mohammad
متین (میراثدار مجنون)
تولدت مبارک داش، انشاالله به تمام آرزوهای خوبت برسی {-21-}{-37-}{-37-}
zahra
zahra
هرروز او متولد میشود؛
عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...
و قرن هاست كه او؛ عشق می كارد و كینه درو می كند چرا كه در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
سینه ای را به یاد می اورد كه تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می كند ... و اینها همه كینه است كه كاشته می شود در قلب مالامال از درد...! و این, رنج است


زن عشق می كارد و كینه درو می كند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی .... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی ... در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ... او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی ... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی...او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ... او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ... او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .....
دکتر شریعتی
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/6 - 22:40 ·
2
zahra
zahra
و این جهان به لانه‌ی ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی‌ست

که هم‌چنان‌که تو را می‌بوسند


در ذهنِ خود طنابِ دارِ تو را می‌بافند.



بخشی از شعرِ بلندِ «ایمان بیاوریم به آغازِ فصلِ سرد...» - فروغ فرخزاد
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/6 - 22:39 ·
2
zahra
zahra
چــــه پــــر جــــرأت و
مــــغــــرور
میشود در برابرت کسی که میفهمد از تــــه دل دوستــــش داری!!!
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/6 - 22:33 ·
2
zahra
zahra
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است... فریدون مشیری
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/6 - 22:27 ·
2
zahra
zahra
میراثدار مجنون بادقت بخون شاید اینها آخرین کلماتی باشه که بین ما رد و بدل میشه. روز اولی که باهات آشنا شدم بهت گفتم اگه قصدت دوستی باشه و چیزی جز ازدواج من نیستم و تو گفتی با این مسافت بین ما چه چیزی جز ازدواج میتونه ما رو به هم نزدیک کنه و من و تو بهم نزدیک شدیم به تو دلبستم و گمانم این بود که تو هم دلبسته ای از عشق میگفتی از میراثی که از مجنون به تو رسیده از روز نخست حرف بین ما خدا بود و امام حسین و حضرت عباس. تو سرسپهدار فداییان من بودی و من ملکه تو. چقدر کودکانه باورت کردم افسوس افسوس. تو از فاطمه گفتی که بالاخره مخش رو زدی و رفت ازدواج کرد و من گفتم مخ منو نمیتونی بزنی من بیخ ریش خودتم از سارا گفتی گه چقدر دور و برته و تو حتی به دستهاشم نگاه نمیکنی حالا من موندم قصه من رو داری برای کدام بینوای دیگه تعریف میکنی. اما من باورت کردم میتن. حالا برای کنار گذاشتن من هزار و یک دلیل پیدا کردی و من مات ومبهوت جز این فضای مجازی حالا که حتی موبایلتم خاموش کردی هیچ جایی نمونده که فقط تولدت رو بهت تبریک بگم@Matin_dada
... ادامه
zahra
zahra
میراثدار مجنون بادقت بخون شاید اینها آخرین کلماتی باشه که بین ما رد و بدل میشه. روز اولی که باهات آشنا شدم بهت گفتم اگه قصدت دوستی باشه و چیزی جز ازدواج من نیستم و تو گفتی با این مسافت بین ما چه چیزی جز ازدواج میتونه ما رو به هم نزدیک کنه و من و تو بهم نزدیک شدیم به تو دلبستم و گمانم این بود که تو هم دلبسته ای از عشق میگفتی از میراثی که از مجنون به تو رسیده از روز نخست حرف بین ما خدا بود و امام حسین و حضرت عباس. تو سرسپهدار فداییان من بودی و من ملکه تو. چقدر کودکانه باورت کردم افسوس افسوس. تو از فاطمه گفتی که بالاخره مخش رو زدی و رفت ازدواج کرد و من گفتم مخ منو نمیتونی بزنی من بیخ ریش خودتم از سارا گفتی گه چقدر دور و برته و تو حتی به دستهاشم نگاه نمیکنی حالا من موندم قصه من رو داری برای کدام بینوای دیگه تعریف میکنی. اما من باورت کردم میتن. حالا برای کنار گذاشتن من هزار و یک دلیل پیدا کردی و من مات ومبهوت جز این فضای مجازی حالا که حتی موبایلتم خاموش کردی هیچ جایی نمونده که فقط تولدت رو بهت تبریک بگم@Matin_dada
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/6 - 19:20 ·
Mohammad
73158_829.jpg Mohammad
پیکرش رو با دو شهید دیگه تحویل بنیاد شهید دادند
شهدا رو گذاشتند توی سردخانه
نگهبان سردخانه تعریف می کرد:
یکی از شهدا آمد به خوابم و گفت: جنازه ی من رو فعلا به خانواده ام تحویل ندید
از خواب بیدار شدم
هر چه فکر کردم که کدام یک از این شهدا بود ، نفهمیدم
گفتم ولش کن ، خواب بود دیگه
فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل خانواده ها بدیم
اما شب باز خواب اون شهید رو دیدم
باز هم تاکید کرد که جنازه اش رو فعلاً تحویل ندیم
اینبار فوراً اسمش رو پرسیدم
گفت: امیر ناصر سلیمانی
از خواب پریدم
رفتم سراغ پیکر پاک شهدا
دیدم روی پیکر یکی شان نوشته : شهید امیر ناصر سلیمانی
بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ که می خواستیم جنازه ش رو تحویل بدیم ، خانواده اش در تدارک مراسم
ازدواج پسرشون بودند
شهید نخواسته با اومدنش مراسم برادرش به هم بخوره!
(شهدا چقدرمهربون بودن خدایشان رحمت کند)
... ادامه
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ