یافتن پست: #آموختم

Mohammad
15126.jpg Mohammad
مسی: «تا وقتی بارسا بخواهد در این‌جا خواهم ماند»

مسی در مصاحبه‌ای با Coach Magazine به صحبت در مورد مسائل مختلفی مانند آینده‌اش در بارسلونا، پپ گواردیولا و رقابتش با کریستیانو رونالدو، پرداخت. در این خبر، متن کامل این مصاحبه جالب را بخوانید.

دیدگاه
... ادامه
1 دیدگاه · 1395/11/3 - 11:29 در ورزش ·
4
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
> در گذر از جاده زندگی آموختم :
>
>
> که می توان یک لحظه تصمیم

> گرفت و یک عمر رنج کشید
>

> که گاهی حق داری عصبانی

> باشی اما حق نداری ظالم باشی
>

> که مدارک قاب شده روی دیوار

> نمی تواند از تو انسانی شایسته

> بسازد
>

> که مجبور نیستی دوستت را

> عوض کنی اگر بدانی دوستت

> عوض خواهد شد
>
> که حتی زمانی که تصور میکنی

> چیزی برای بخشیدن نداری می

> توانی به کسی که کمک می طلبد

> ببخشی
>

> که اگر کسی آن گونه که تو می

> خواهی دوستت ندارد به این

> معنی نیست که در عشق او

> نقصی هست
>

> که با دوست می توان بهترین

> اوقات را داشت
>

> که کسانی که بیشتر دوست داری

> زودتر از دست می دهی……
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/24 - 18:33 ·
6
soheil
soheil
ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻨﺪﻭﺍﻧﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ

ﻫﯿﭻ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﺎﺻﯽ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،

ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺧﻮﺩﻣﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻫﻨﺪﻭﻧﻪ یاد بگیرم :D
دیدگاه · 1393/05/17 - 12:04 ·
7
zoolal
zoolal
از زندگي آموختم : سخت‌ترین کار جهان، قانع کردن یک احمق است!
دیدگاه · 1393/03/17 - 20:20 ·
4
zoolal
zoolal
مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت،
خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.
zoolal
zoolal
از دریا آموختم غرقش کنم
هر که را که از حدش گذشت…!!
دیدگاه · 1393/02/27 - 17:58 ·
5
Noosha
thumb_HM-2013517973821919421398610182.2529.jpg Noosha
همیشه بهترین آینده بر پایه ی گذشته ای فراموش شده بنا می شود .

تا زمانیکه غمها و اشتباهات گذشته را رها نکنی ، نمیتوانی در زندگی پیشرفت کنی .



این نکته را از غنچه ها آموختم :

تا لب به خنده وا نکنی گُل نمی شوی ...
... ادامه
zahra
zahra
باتوالفبای عشق را آموختم،ندای قلب عاشقم را به گوش همه رساندم،تو



همه گمشده ام شدی،به تو و کلبه عشقمان بالیدم،حال که چنین شیفته



توأم، باش تا در کنارت آرامش بیابم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 10:58 ·
4
zoolal
zoolal
مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت،
خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک ار این کار لذت می‌برد .
دیدگاه · 1393/01/25 - 07:30 ·
5
bamdad
710337DSC01688.jpg bamdad
به تو پرواز را آموختم

و رهایت کردم تا

ستاره ی دنباله دار باشی!

کاش با تو از عشق می گفتم

تا بیاموزی کمی وفادار باشی!

بادبادک کوچک من!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/19 - 21:07 ·
7
hastii
hastii
الهى تا آموختن را آموختم ، آموخته را جمله بسوختم …
اندوخته را برانداختم و انداخته را بیندوختم !
نیست را بفروختم تا هست را بیفروختم !
دیدگاه · 1392/12/3 - 13:48 ·
6
bamdad
bamdad
سادگی را
من از خوابِ يک پرنده
در سايه‌ی پرنده‌يی ديگر آموختم...
دیدگاه · 1392/10/19 - 16:08 ·
4
bamdad
bamdad
از دریا آموختم غرق کنم ...... هر آنکه از حدش گذشت......
bamdad
bamdad
ه کسی می تواند به قلبش بیاموزد که هرگز نشکند...

اما من به قلبم آموختم,

اگر روزی شکست لبه های تیزش دستان کسی که آن را شکست نبرد....
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/4 - 18:08 ·
4
bamdad
bamdad
بهترین درسها را در زمان سختی آموختم..

و دانستم صبور بودن یک ایمان است و

خویشتن داری یک نوع عبادت..

فهمیدم ناکامی به معنی تأخیر است نه شکست..

و خندیدن یک نیایش .
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/24 - 20:48 ·
9
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
به قیــــــمت ســـفید شدن موهایم تمام شد ولی آموختم که : ناله ام ســـکوت باشد گریه ام لبــــخند و تنها همـــدمم، خــــــــدا
دیدگاه · 1392/09/21 - 01:36 ·
7
zahra
zahra
یکی به لقمان زنگ میزنه میگه شباش کجایی؟

لقمان میگه دیوونه من به بی ادبان ادب آموختم دوست دختر آرمین که نیستم
عسل
عسل
از کوچ پرندگان آموختم
هوای رابطه که سرد شد
باید گذشت و رفت
دیدگاه · 1392/09/11 - 14:17 ·
7
ParNiyA
ParNiyA
مـــوهـــایـــم ..
که یـکدسـت ..
هـــمرنـــگ ِ دنــــدانـــهـایــــم شـد !
بـــــاز هــــم ..
بـــــا عـشق ..
می نویـسم :
دوستـــت دارم …
... ادامه
Morteza
DSC00219.jpg Morteza
دیروز سفری کوتاه به دانشگاه سابقم داشتم.. دانشگاهی که برای من حکم بهترین ها رادارد.. هیچ گاه یادم نمی رود زمانی که پایم به آنجا باز شد برای انتقالی و بازگشت به هر دری می زدم به هیچ قیمتی نمی خواستم بمانم.. همه اش گله از خدا که چرا چنین شد.. حالا می فهمم که چرا می گویند اگر خدا نامطلوبی را سر راهت قرار داد بدان به صلاح توست.. این جمله برای من مصداق دارد..
چندماهی گذشت و عادت کردیم.. جای پایمان حسابی سفت شد..
دوستان بودند و زندگی شیرین خوابگاهی.. اما اگر بخواهم از حال دلم بگویم آنچنان روبراه نبود.. گویی چیزی کم داشت که در پی اش به هر دری می زد.. نمی دانم اسمش را چه بگذارم..
به قول حافظ سخن عشق نه آن است که آید به زبان...
چند ترم گذشت.. کسانی را دیدم که خوب تر از هر خوبی بودند.. دلشان مثل آینه صاف و زلال بود.. نگاهشان آدم را آرام می کرد.. حرف هایشان چون مرهمی زخم را درمان می کرد.. آنها خدا را جوری می دیدند که با نگاه من فرق داشت.. از زندگی چیزی می خواستند که من نمی خواستم.. به یقین آنها بندگان مخلص خدا بودند.. و کسانی که زندگیم را رنگ و بویی دیگر دادند.. گمشده من همان بود که از آنها آموختم... و آرام آرام همه چیز عوض شد... دیگر خوشی های گذشته برایم بی معنی شدند... هرچند نگاه های اطرافیان عوض شد اما من این "شدن" را دوست داشتم..
و دوستی من با شهدا از آنجا آغاز شد... وهمین آشنایی سرآغاز زندگی دوباره من شد..
دیروز که در دانشگاه قدم می زدم لحظه لحظه ی آن روزها برایم زنده شد.. دلم حسابی تنگ شد.. برای همه چیز.. یادم آمد اعتکاف سال پیش را.. مراسم هایی که در مسجد برگزار می شد و با دوستان می رفتیم.. مراسم چهلم شهید رحیمی و..
سری هم به دوستان شهیدم زدم.. سه شهید گمنام..سه دوست..سه همراه.. سه عزیز.. کسانی که لحظه های دلتنگی ام را همدم بودند.. شنواتر از هر کسی به حرف هایم گوش می دادند و در آن شهر غریب برایم برادری می کردند.. خدا می داند که چقدر دلم برایشان تنگ شده بود...
گاهی یک لحظه یک تصویر یک نگاه یک حال و یک تلنگر زندگیت را زیر و رو می کند...
و چه خوب می شود اگر آن تلنگر راهت را به سمت نور و آرامش عوض کند...
... ادامه
siavash
no (173).jpg siavash
من اگر پیامبر بودم رسالتم شادمانی بود. بشارتم آزادی و معجزه ام خنداندن کودکان...

نه از جهنمی می ترساندم و نه به بهشتی وعده میدادم...

تنها می آموختم "اندیشیدن" را و"انسان بودن" را... (کوروش کبیر)
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/28 - 23:21 ·
6
صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ