یافتن پست: #بخره

رضا
رضا
کودک درونم ایکس باکس وان دوست داره خودم پی اس فور البته هر کسی یکی رو واسه من بخره ممنون میشم ازش {-7-}
دیدگاه · 1396/03/4 - 23:47 ·
1
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
یکسری خط دست کارمنداست شرکت تصمیم به بررسی گرفته ک کارمندا اگر تمایل دارن خودشون بردارن ، اونوقت یه آدم بیشعور و پر رویی رفته گفته خط من 1700 قیمت گرفتم اگرم بهم ندید از اونور سال استعفا میدم حالا یارو پادو هست تو شرکت ما {-7-} خوبه دکتر مهندس نیست! همون خط رو از چند جا قیمت گرفتم 11-10 میلیون تومن قیمتشه {-16-} اومده گفته 1700 فکر کرده مدیرای شرکت قیمت نمیگیرن از بیرون !
مجموع قیمت خطها حدود 62-63 میلیون تومنه
از اونجایی ک به من اعتماد دارن دادن من استعلام گرفتم قیمت ها رو از چندجا و اعلام کردم
حالا ببینیم نتیجه چ می شود به به
{-33-}
رضا
رضا
انگار گوگل واقعا میخواد توییتر رو بخره .
دیدگاه · 1395/07/2 - 23:36 ·
3
رضا
رضا
یک تغییر جزئی تو سایت ایجاد کردم ببینم کی زودتر متوجه میشه {-7-}
کسی که متوجه بشه یک بستنی لیوانی شکلاتی از طرف من واسه خودش بخره .
bamdad
photo_2015-12-03_23-54-53.jpg bamdad
{-7-}
رضا
رضا
آقا داماد چیکاره هستن ؟
-ایشون رهبری یک گروه نظامی رو به عهده دارن .
چه خوب کجا فعالیت میکنن ؟
-تو کلن ... رئیس کلن هستن 50 نا جنگجوی 24 ساعته همراهشون هستن .

مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
مجبوری با یه آقای متاهل بری برا خانومش کادو بخره!
:|
دیدگاه · 1394/05/4 - 16:45 ·
4
مرجان بانو :)
811704963_60788.jpg مرجان بانو :)
من از اینا میخووووووووووووووووام{-42-}
مرجان بانو :)
811714818_24379.jpg مرجان بانو :)
عطر تو در هواست....{-35-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
میخوام عطر بخرم!
عطر خنک حدود 150-160 تومن چی خوبه بنظرتون؟؟؟
رضا
رضا
فکر کنم به عنوان تیم دوم به مرحله بعد لیگ قهرمانان آیا صعود میکنه .
رضا
رضا
مشکل یعنی اینکه دوستم زنگ زده قراره بیاد دنبالم بریم بیرون اما چسب مو ندارم تموم شده منتطرم مامان از خرید برگرده قراره یکی واسه من بخره :)
دیدگاه · 1394/01/7 - 19:34 ·
5
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
شرکت مون فروخته شد!!!!!!!!!{-15-}{-60-}{-60-}{-60-}{-60-}{-60-}{-15-}
bamdad
bamdad
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

{-109-}
مرجان بانو :)
3Fe8D5pmqC.jpg مرجان بانو :)
{-41-}
bamdad
bamdad
داشتم تو 5040 اتومبیلای روز جهان رو نگاه میکردم
آدم از زندگی نا امید میشه بخدا
ما هم ماشین داریم اینجا؟!!!!!
پراید ، پارس ، 206
برید ببینید تو جهان چیا سوار میشن اونوقت ما چه ابوقراضه هایی رو میگیم ماشین؟!!!!!!!!!!!!!
:(
[لینک]
soheil
soheil
يه نفر خوابش مياد و واسه ي خواب جا نداره
يه نفر يه لقمه نون براي فردا نداره
يه نفر مي شينه و اسكناساشو مي شمره
مي خواد امتحان کنه آه تا داره يا نداره
يه نفر از بس بزرگه خونشون گم مي شه توش
اون يكي اتاقشون واسه همه جا نداره
بابا مي خواد واسه دخترش عروسك بخره
انتخابم مي کنه ، پولشو اما نداره
يكي دفترش پر از نقاشي و خط خطيه
اون يكي مداد براي آب و بابا نداره
يكي ويلاي کنار درياشون قصره ولي
اون يكي حتي تو فكرش آب دريا نداره
يكي بعد مدرسه توپ چهل تيكه مي خواد
مامانش ميگه اينا گرونه اينجا نداره
يه نفر تولدش مهمونيه ، همه ميان
يكي تقويم واسه خط زدن رو روزا نداره
يكي هر هفته يه روز پزشكشون مياد خونش
يكي داره مي ميره ، خرج مداوا نداره
يكي انشاشو مي ده توي خونه صحيح کنن
يكي از بر شده درد و ، ديگه انشا نداره
يه نفر مي ارزه امضاش به هزار تا عالمي
يكي بعد عمري رنج و زحمت امضا نداره
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/3 - 21:36 ·
8
sam
sam
فامیل دور: آقای مجری من اگه یه بریط(بلیط) داشته باشم میتونم خودم بشینم بچه رو بزارم روی پام؟
مجری: نه نمیشه،هرکی باید بلیط جداگونه بخره.
فامیل: ای بابا هواپیماهم مث این تاکسی مسخره هاس که میگه اونم باید آدم حساب بکنی؟... آقای مجری اصن بریط مگه واسه صندری(صندلی) نیست؟
مجری: چرا هست.
فامیل: خب چیکار دارن من یه صندری خریدم درم(دلم) میخواد ده نفرو سوار کنم!

مجری: نمیشه عزیزم آخه.
فامیل: آقای مجری اگه بخوام شمارو ببرم...اران(الان) نه ها، یوقت توقع ایجاد نشه! چون پورشو (پولشو) ندارم! اگه من مثرا (مثلا) یدونه صندری خریدم؛ ما میتونیم با هم بشینیم دیگه؟ من میشینم بغرت (بغلت)، بچه هم میشینه بغر شما، دوره هم میشنه بغر من!
مجری: عزیزم نمیشه مث موتور نیست که چند نفر سوار میشن، عجیبم هست،
فامیل: آقای مجری مگه باهم ازین حرفا داریم! آقا شاگرد شوفره بامن!
مجری: نمیشه، هواپیما نمیشه، مهماندار داره!
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/31 - 12:52 ·
4
...
7838109-b.jpg ...
فکرکنم هیونداولسترباشه توتهران سفیدشو دیدم..دامادمون میخواست بخره...صدوخورده ای بود...بجاش سانتافه خرید!
دیدگاه · 1393/02/20 - 18:29 ·
5
Majid
Majid
شب سردی بود ….

پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …

شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت

و انعام میگرفت …


پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …

رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده

داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …

میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش …

هم اسراف نمیشد هم ….


بچه هاش شاد میشدن …


برق خوشحالی توی چشماش دوید ..

دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….

تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت :

دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …

خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …

دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …


چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …

مادر جان ! پیرزن ایستاد …

برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !

سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….


پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !


زن گفت : اما من مستحقم مادر من …

مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو

شکستی ! جون بچه هات بگیر !


زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …


پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …

قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش …

دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :

پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی مادر!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:11 ·
رضا
رضا
روز مرد نزدیکه نظرم رو ایکس باکس وان هست . {-7-}

Mostafa
صوفياجون
thumb_HM-2013492779896354481394472058.264.jpg صوفياجون
5 دیدگاه · 1393/01/29 - 12:54 در Jewellery ·
6
صفحات: 1 2 3 4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ