یافتن پست: #رحیمی

مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
در روزهای حساس مذاکرات ایران با گروه 1+5 رستورانی در مقابل هتل بوریواژ لوزان، محل برگزاری مذاکرات، از روز دوشنبه پیتزایی با نام «جان کری» را به منوی غذای خود اضافه کرده است. وزیر خارجه آمریکا هفته گذشته برای صرف غذا به این رستوران رفته بود. در پی این خبر یک سایت نزدیک به تندروها عکسی را از منوی یک رستوران در تهران منتشر کرد که در آن غذایی با نام «اشکنه احمدی نژاد» به چشم می خورد. این سایت در توضیح این عکس آورده است« نامگذاری پیتزا که یک غذای ایتالیایی است به نام جان کری، حاکی از مکر آشکار غرب است. متأسفانه عده ای فریب خورده هنوز با خوردن پیتزا در جهت اهداف آمریکا گام بر می دارند. ما ضمن حمایت از اشکنه احمدی نژاد که سرشار از ویتامین، کلسیم و هاله نور است، خواستار برخورد قاطع مسئولین با آقای سریع القلم و مطهری هستیم.»
همراه با یکی از همکاران برای بررسی موضوع به این رستوران مراجعه کردیم. رستورانی نسبتاً شلوغ با ترکیبی از غذاهای ایرانی و خارجی. به سمت میزی که در کنارمان یک زوج جوان نشسته بودند، رفتیم. به نظر نامزد بودند.گارسون منو را آورد.
گارسون: خوش آمدید. بهترین غذاهارو در رستوران ما تجربه کنید.
آقاپسر: ممنون. اگه امکان داره یک پیش غذای سبک لطف کنید.‌
گارسون: چی مد نظرتونه؟
آقا: نمی دونم. غذاهای شما اسم های خاصی دارند. ما تاحالا نشنیدیم. میشه خودتون یه پیشنهاد بدید؟
گارسون: بله حتما. من برای پیش غذا سوپِ«مشایی» رو پیشنهاد می‌کنم. فوق العاده است. یک مزه خاص میده که دلیلش فلفل ونزوئلاییه که تو دنیا حرف اول رو میزنه. تندِ تند.
خانم: وای من عاشق مزه‌های انحرافی ام. پاستا هم دارید؟
گارسون: بله. پاستا «ثمره هاشمی» رو توصیه می‌کنم. چون این پاستا با وجود این که منوی ما هر سال تغییر می کنه، همیشه هست. پاستا رحیمی هم بد نیست، تر و تمیزه.
خانم: پس همین خوبه.
گارسون: اوکی. پیش غذا رو میارم. غذا رو هم بعد سفارش بدید.
در این لحظه خانم و آقا مشغول انتخاب غذای اصلی بودند که گارسون پیش غذا را آورد.
گارسون: غذاتون رو انتخاب کردید؟
آقا: بله چون ما اساسا به تفاهم سنت و مدرنیته خیلی اعتقاد داریم یه غذای سنتی و یک فست فود سفارش می‌دیم.
گارسون: وای چقدر فوق العاده. شما زوج دوست داشتنی ای هستید( در اینجا بی‌خودی قارت قارت خندید). خب بفرمایید.
آقا: یه اشکنه «احمدی نژاد» برای من. یه پیتزا هم
... ادامه
[لینک]
دیدگاه · 1394/01/25 - 14:28 ·
5
Noosha
8291869-1372-l.jpg Noosha
ایڹ شعر هم هدیہ به عاشقاڹ حضرت زهرا.س
"تو حید" بی ولای تو معنا نمی شود راه خدا بدون تو پیدا نمی شود
فردا که حکم "عدل" خدا خوانده می شود چیزی بدون اذن تو اجرا نمی شود
تنها زنی که فخر "نبوّت" شده تویی هر دختری که امّ ابیها نمی شود
اصلا به یمن بودن تو این "معاد" هست بی تو حساب و حشر که بر پا نمی شود
دست نیاز کل "امامت" به سوی توست فرموده ی امام که حاشا نمی شود
* روح اصول دین خداوند فاطمه است اسلامِ بی محبت زهرا نمی شود
بیخود نبی مقام به زهرا نمی دهد بیخود به پای دختر خود پا نمی شود
اخلاص فاطمه است که او را بزرگ کرد بیخود که رتبه این همه بالا نمی شود
آدم بدون فاطمه خوشبخت می شود؟! احساس می کند شده اما نمی شود!
این زندگی که بی تو به دردی نمی خورد دنیا بدون فاطمه دنیا نمی شود
سوگند می خورم که فقط شاعر توام غیر از برای تو دهنم وا نمی شود.
شاعر:
Morteza
DSC00219.jpg Morteza
دیروز سفری کوتاه به دانشگاه سابقم داشتم.. دانشگاهی که برای من حکم بهترین ها رادارد.. هیچ گاه یادم نمی رود زمانی که پایم به آنجا باز شد برای انتقالی و بازگشت به هر دری می زدم به هیچ قیمتی نمی خواستم بمانم.. همه اش گله از خدا که چرا چنین شد.. حالا می فهمم که چرا می گویند اگر خدا نامطلوبی را سر راهت قرار داد بدان به صلاح توست.. این جمله برای من مصداق دارد..
چندماهی گذشت و عادت کردیم.. جای پایمان حسابی سفت شد..
دوستان بودند و زندگی شیرین خوابگاهی.. اما اگر بخواهم از حال دلم بگویم آنچنان روبراه نبود.. گویی چیزی کم داشت که در پی اش به هر دری می زد.. نمی دانم اسمش را چه بگذارم..
به قول حافظ سخن عشق نه آن است که آید به زبان...
چند ترم گذشت.. کسانی را دیدم که خوب تر از هر خوبی بودند.. دلشان مثل آینه صاف و زلال بود.. نگاهشان آدم را آرام می کرد.. حرف هایشان چون مرهمی زخم را درمان می کرد.. آنها خدا را جوری می دیدند که با نگاه من فرق داشت.. از زندگی چیزی می خواستند که من نمی خواستم.. به یقین آنها بندگان مخلص خدا بودند.. و کسانی که زندگیم را رنگ و بویی دیگر دادند.. گمشده من همان بود که از آنها آموختم... و آرام آرام همه چیز عوض شد... دیگر خوشی های گذشته برایم بی معنی شدند... هرچند نگاه های اطرافیان عوض شد اما من این "شدن" را دوست داشتم..
و دوستی من با شهدا از آنجا آغاز شد... وهمین آشنایی سرآغاز زندگی دوباره من شد..
دیروز که در دانشگاه قدم می زدم لحظه لحظه ی آن روزها برایم زنده شد.. دلم حسابی تنگ شد.. برای همه چیز.. یادم آمد اعتکاف سال پیش را.. مراسم هایی که در مسجد برگزار می شد و با دوستان می رفتیم.. مراسم چهلم شهید رحیمی و..
سری هم به دوستان شهیدم زدم.. سه شهید گمنام..سه دوست..سه همراه.. سه عزیز.. کسانی که لحظه های دلتنگی ام را همدم بودند.. شنواتر از هر کسی به حرف هایم گوش می دادند و در آن شهر غریب برایم برادری می کردند.. خدا می داند که چقدر دلم برایشان تنگ شده بود...
گاهی یک لحظه یک تصویر یک نگاه یک حال و یک تلنگر زندگیت را زیر و رو می کند...
و چه خوب می شود اگر آن تلنگر راهت را به سمت نور و آرامش عوض کند...
... ادامه
iman
iman
یـه روز خوب میاد کــه برگــه ترحیمیم برسه به دستت

اونوقت توام بگی : آخی … اینــم مــُـرد ؟؟!
دیدگاه · 1392/05/18 - 02:47 ·
7
LeilA
LeilA

من کل دوران بلوغمو با کتابای خانم فهمیه رحیمی طی کردم و چند روز پیش درگذشت
روحش شاد و یادش گرامی
... ادامه
iman
iman
یه دکتر زنش میمیره روی سنگ قبرش می نویسه : آرامگاه زری همسر دکتر رحیمی مختصص زنان و زایمان ، مطب : خیابان جلفا کوچه سوم پلاک 20 از ساعت ... !
دیدگاه · 1391/10/4 - 23:02 ·
3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ