یافتن پست: #عاقبت

bamdad
photo_۲۰۱۸-۰۴-۲۱_۱۳-۳۳-۴۹.jpg bamdad
دمادم از نرسیدن نوشت و تنها شد
چه واژه ها که سراسرحرام غم ها شد

غروب غمزده ی شاعری بدون امید
همیشه عاقبت شعر او به غصه رسید...
:(
دیدگاه · 1397/03/6 - 21:47 ·
4
bamdad
photo_۲۰۱۸-۰۴-۰۶_۲۲-۵۴-۲۸.jpg bamdad
عاقبت این زندگانی رفتنی ست
خوب گفت "این نردبان افتادنی ست"
هر که را بالاترین سکو نشست
در حقیقت سخت تر خواهد شکست...
دیدگاه · 1397/02/1 - 23:20 ·
3
bamdad
photo_2017-04-02_18-36-27.jpg bamdad
آدم های منفی؛
به پیچ و خم جاده می اندیشند
و آدم های مثبت به زیبایی های جاده
عاقبت هر دو به مقصد می رسند
اما یکی با حسرت
و دیگری با لذت...
{-35-}
bamdad
bamdad
نوبل بعد از اختراع ديناميت فهميد بشر رو تو چه دردسري انداخته و عذاب وجدان گرفت. كاش مخترع مسواك هم به اين عاقبت دچار شده باشه.
{-7-}
دیدگاه · 1395/05/28 - 16:38 ·
5
مرجان بانو :)
880e9a76-7df2-415b-909a-91423b046420.jpg مرجان بانو :)
به سی سالگی {-96-} خوشامدی Mohammad
{-135-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی

در مدار روزگار و گردش چرخ فلک
عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی

کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود
خویش را بازیچه تقدیر پیدا میکنی

عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود
در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی

میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی

چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی


ساناز رئوف
... ادامه
دیدگاه · 1395/03/9 - 15:43 ·
6
bamdad
photo_2016-02-11_17-47-29.jpg bamdad
آدمهای منفی نگر به پیچ و خم جاده می اندیشند
آدمهای مثبت اندیش به زیبایی های جاده

عاقبت هردو به مقصد می رسند
اما یکی با حسرت و دیگری با لذت
{-35-}
دیدگاه · 1394/11/22 - 17:48 ·
4
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
@Yilmaz67
چرا هیچ پستی نمیذاری ؟
یه کم فعالتر باش،
zoolal
zoolal
روزگارتان از رحمت *الرَّحْمَنُ الرَّحِیم* لبریز...

دستانتان از نعمت * رَبُّ الْعَالَمِين* سرشار...

چشمانتان به نور*اللَّه نور السَّموَاتِ وَالَارض* روشن...

کفه ترازویتان در ردیف * فَأمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِینُه * میزان باد.

زندگانیتان * فِی عِیشَةِ رَّاضِیَة * باد.

و عاقبتتان * عِندَ مَلِکَ الْمُقتَدِر" ختم به خیر باد...
... ادامه
دیدگاه · 1394/04/2 - 21:02 ·
7
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
دیدگاه · 1394/04/2 - 10:16 ·
2
bamdad
bamdad
عاقبت و آخر کار نشون داده:

کلاه مردم رو که بر داریم باید سر خودمون بگذاریم ...

کلاه بر سر مردم که بگذاریم ؛ سر خودمون بی کلاه می مونه ...

و شاعر چه زیبا گفته :

هر چه کنی به خود کنی ؛ گر همه نیک و بد کنی .

{-15-}
دیدگاه · 1394/03/14 - 21:09 ·
3
مرجان بانو :)
thumb_HamMihan-20151192944069885341430934152.5943.jpg مرجان بانو :)
آرزوی خوب!
bamdad
bamdad
عاقبت به این نتیجه میرسیم که

حضورِ بعضی‌ انسانها در زندگی ما آنقدر پوچ و بی‌ معنا بوده که

جای خالی‌ آنها را فقط همین نبودنشان پر میکند !

{-15-}
دیدگاه · 1394/02/4 - 11:25 ·
4
Mohammad
Mohammad
دختره قیافش شبیه تنبل اقیانوس اطلسه اونوقت زیر عکسش نوشته: به نظرتون عاقبت این زیبایی کار دستم نمیده؟!!!!
.
مدیونید اگه فکر کنید من براش کامنت گزاشته باشم: مراقب خودت باش باغ وحشای آلمان غربی به شدت بهت احتیاج دارن. :D
دیدگاه · 1394/01/29 - 10:58 ·
8
رضا
رضا
با حضور محمد صفحه نمایش زنده تکون خورد به فعالیت افتاد :)
رضا
رضا
2 روز طول کشید فیلم رو دانلود کنم برای بابا کمی قصه فیلم رو تعریف کردم میگه خسته کننده هست {-7-} عاقبت کار مثبت .
دیدگاه · 1393/12/5 - 23:22 ·
7
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
می ترسم.......... خیلی می ترسم{-118-}
bamdad
bamdad
قایقی خواهم ساخت...
با کدام عمر دراز؟!
نوح اگر کشتی ساخت،
عمر خود را گذراند،
با تبر روز و شبش،
بر درختان افتاد،
سالیان طول کشید،
عاقبت اما ساخت...
پس بگو ای سهراب؛
شعر نو خواهم ساخت...!
بیخیالِ قایق...
یا که میگفتی،
تا شقایق هست زندگی باید کرد...؟
این سخن یعنی چه...؟!!
با شقایق باشی؛
زندگی خواهی کرد...
ورنه این شعرو سخن،
یک خیال پوچ است...
پس اگر میگفتی؛
تا شقایق هست،
حسرتی باید خورد؛
جمله زیباتر میشد...!
تو ببخشم سهراب...
که اگر در شعرت،
نکته ای آوردم،
انتقادی کردم؛
به خدا دلگیرم،
از تمام دنیا،
از خیال و رویا؛
به خدا دلگیرم،
به خدا من سیرم،
در جوانی پیرم...
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است؛
زندگی نامرد است...!
زندگی نامرد است...!

:(
دیدگاه · 1393/10/23 - 21:14 ·
3
Mohammad
14204042501.jpg Mohammad
عاقبت و آخر کار نشون داده
کلاه مردم رو که بر داریم باید سر خودمون بگذاریم
کلاه بر سر مردم که بگذاریم؛ سر خودمون بی کلاه می مونه
و شاعر چه زیبا گفته:

هر چه کنی به خود کنی؛ گر همه نیک و بد کنی
... ادامه
zahra
zahra
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من
فریدون مشیری
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/10 - 09:53 ·
3
bamdad
bamdad
می دانم؛

عاقبت

اگر دوریت مرا نکشد

دیدارت

ذوق مرگم خواهد کرد...

:(
دیدگاه · 1393/09/30 - 20:09 ·
2
bamdad
bamdad
از تو بگذشتمو بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان با دگران وای به حال دگران

میروم تا که به صاحب نظری بازرسم

محرم ما نبوَد دیده ی کوته نظران

دل چون آینه ی اهل صفا میشکنند

که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه ی شوریده سران

گل این باغ به جز حسرت باغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیدادگران بخت من آموخت تُرا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبتِ کارِ جهانِ گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

“شهریار”

{-35-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
یه آبانی ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ مغرور ﺑﺎﺷﻪ ﻛﺴﻲ ﭘﻴﺪا ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ اﺯﺵ ﺩﻝ ﺑﻜﻨﻪ...
ﺗﻜﺮاﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ می ارزه!
محبت می کنم ، بی توقع
عشق می ورزم ، بی دریغ
و
آنجا که لیاقتی نمی بینم،
کوچ میکنم با لبخند...
من یک آبانی ام ....
Mohammad
3d5a01026e17fe1dd9c6fc7c4460ae70_1024.jpg Mohammad
عاقبت و آخر کار نشون داده:

کلاه مردم رو که بر داریم باید سر خودمون بگذاریم ...

کلاه بر سر مردم که بگذاریم ؛ سر خودمون بی کلاه می مونه ...

و شاعر چه زیبا گفته :

هر چه کنی به خود کنی ؛ گر همه نیک و بد کنی .
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/3 - 09:13 در حسینیه ·
6
b,w,beauty,experimental,woman-7cbd607de2c8edef4c615614d1c56c58_h.jpg
او از غرق شدن می ترسید !
برای همین .. هیچ وقت شنا نمی کرد
سوار قایق نمی شد ..
حمام نمی کرد ..
و به آبگیری پا نمی گذاشت !..

شب و روز در خانه می نشست
در را به روی خود قفل می کرد
به پنجره ها میخ می کوبید
و از ترس اینکه موجی سر برسد..
مثل بید می لرزید و اشک می ریخت !..

عاقبت آن قدر گریه کرد
که اتاق پر شد از اشک !
و اورا درخود،غرق کرد ...

شل سیلور استاین ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/2 - 16:42 ·
4
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ