یافتن پست: #لرزان

رضا
156c9b2d-1cfd-44cb-8813-fd41912d1fd9.png رضا
زلزله‌ ای به بزرگی ۷ ممیز دو ریشتر جنوب‌شرق سلیمانیه را لرزاند. در بغداد، نجف، بعضی دیگر از شهرهای عراق و همچنین تهران و شهرهای دیگر هم حس شده .

مناطقی که زلزله در اونها حس شده .
دیدگاه · 1396/08/21 - 22:41 ·
1
bamdad
bamdad
پدری برای تولد دخترش فکر کرد بهترین کادو دنیا را بگیرد

یک مرسدس بنز

یک ویلا کنار دریا

یک ماه سفر دور دنیا

به دخترش گفت کدام را میخواهی ؟

اشک درون چشمان دخترک جمع شد

و دستان پدر را گرفت و با صدایی لرزان گفت:

شوهـــــــــــــر میخوام

{-105-}{-105-}
zahra
zahra
هرروز او متولد میشود؛
عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...
و قرن هاست كه او؛ عشق می كارد و كینه درو می كند چرا كه در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
سینه ای را به یاد می اورد كه تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می كند ... و اینها همه كینه است كه كاشته می شود در قلب مالامال از درد...! و این, رنج است


زن عشق می كارد و كینه درو می كند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی .... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی ... در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ... او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی ... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی...او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ... او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ... او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .....
دکتر شریعتی
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/6 - 22:40 ·
2
bamdad
bamdad
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

{-109-}
bamdad
bamdad
یکــــــــــ بار که تنــــــــــها بمانی

یکــــــــــ بار که بشکنـــد دلتــــــــــ

غرورتــــــــــ

اعتمادتــــــــــ

همین یکــــــــــ بار کافیســـت

تا یکــــــــــ عمـــر

از پشتــــــــــ نگاهـــی ترک خورده به آدمهــا بنگری ...!

همین یكــــــــــ بار كافیســـت

تا دیگر هیــچ نگاهــــــــــی دلتــــــــــ را نلرزانـــد

:(
دیدگاه · 1393/09/20 - 12:19 ·
5
Morteza
Morteza
انصافا خوندنیه
.....................
درددل یک جوان ایرانی
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صدوجب خانمه که ازترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت: تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتهااهل لوتی گری ومردونگی هستن
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
آقامن که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشداماباشنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه باگریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
... ادامه
Morteza
fu2941.jpg Morteza
امروز با شاخه گلی سرخ ودستانی لرزان به دیدارت می آیم
این اشک های من از سردلتنگی است
دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت
کاش بودی...
امروز دلم آتش گرفت ودوباره جای خالیت را حس کردم
می دانم جای تو خوب است
وفرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند
آخر میدانم که بهشت زیر پای توست....
کاش فقط امروز نگاهت را داشتم
خدایا کاش فقط یک بار دیگر
آغوشش را داشتم
... ادامه
مائده
مائده
... ادامه
bamdad
bamdad
کسی را دارم ..


که انقدر برایم کسی هست که


نگاهم دنبال کسی نیست


و


این را هزاران بار فریاد زده ام و میزنم که دیگر


کسی به چشمانم نمی آید " هرگز "


و هیچ نگاهی,


دلم را نمی لرزاند " هرگز "


تنها یک نفر هست که همانند


گنجینه‌ای گرانبها در دلم جای گرفته!

.
.

انسان که سهل است ,


وجودش را به دنیا هم نمی دهم !

{-41-}
bamdad
C2946037-1396287413718086large.jpg bamdad
از دست باران هم، هرچه آب چکید
به آسیاب ِ تنهایی ریخت..
باران دلی را باز نکرد،
تنها، تنهاتر کرد، تن های تنهایی را که
زیر باران، غسل عشق می کردند..
باران، دلی را نلرزانید،
تنها به خواب برد، نگاه خیرۀ برف پاک کنی را
که دو دو می زد برای دیدنِ دوبارۀ عشقی، که همیشه
روی پردۀ باران، اکران می شد..
باران، دروغی بیش نبود
بی کسان می دانند، اوضاعِ بغرنجِ دلی را
که زیر باران، چروکیده تر می شود..

:(
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:52 ·
7
bamdad
bamdad
Noosha
کاش دلیل اشک چشمانم...

صدای گرفته ام...

دستان لرزانم...

سردردهای کشنده ام....

تمامش...

فقط و فقط ....

یک سرماخوردگی ساده بود....!!!

:(
...
...
پشت این بغض بیدی لرزان نشسته
که خیال میکرد
بااین بادهانمیلرزد!{-60-}
دیدگاه · 1393/02/18 - 12:55 ·
Majid
84394257718149206408.jpg Majid
من اگر خيره نگاهت كردم تو به من خرده مگير


گله اي نيزمكن...طاقت ازدستم رفت


دل ازرده ي اين ناكامي هاست


دست لرزان مرا دراين راه توبگير
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:42 ·
Majid
Majid
شب سردی بود ….

پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …

شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت

و انعام میگرفت …


پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …

رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده

داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …

میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش …

هم اسراف نمیشد هم ….


بچه هاش شاد میشدن …


برق خوشحالی توی چشماش دوید ..

دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….

تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت :

دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …

خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …

دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …


چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …

مادر جان ! پیرزن ایستاد …

برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !

سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….


پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !


زن گفت : اما من مستحقم مادر من …

مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو

شکستی ! جون بچه هات بگیر !


زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …


پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …

قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش …

دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :

پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی مادر!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:11 ·
Majid
Majid
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء

خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت

پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی

گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او

تشکر کند می گفت: «کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام

دهید به شما باز می گردد


این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده

شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان

می آورد. نمی د انم منظورش چیست؟


یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور

انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و

حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت


آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه،

تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت


مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم.

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان

به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم

زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری


وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان

روزانه مرد گوژ پشت را دریافت


هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز میگردند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:08 ·
1
bamdad
bamdad
key-one
کسی را دارم که اینقدر برایم کسی هست
که نگاهم دنبال کسی نیست
و این را هزاران بار فریاد می زنم
که دیگر کسی به چشمانم نمی آید ...
و هیج نگاهی دلم را نمی لرزاند ...
تنها یک نفر است که همانند گنجینه ای گرانبها در دلم جای گرفته،
انسان که سهل است ...
وجودش را به دنیا هم نمی دهم
soheil
soheil
عشق آمد که مرا خانه خرابم بکند

گاه لبخند زند ، گاه جوابم بکند

ترس دارم که از این دست نیاید کاری

پای در بند شوم ، گیر طنابم بکند

به گمانم که مرا تشنه و درمانده کند

به بیابان کشدم ، محو سرابم بکند

عقل را پس بزند تا به جنونم بکشد

و در این حادثه ،دیوانه خطابم بکند

ببرد طاقت و صبرم و بلرزاند دل

دست بر جام برم ، مست شرابم بکند

نه، نباید که از این عشق هراسان بشوم

و نترسم که مرا خانه خرابم بکند

باید آغوش گشایم که مرا خام کند

درهیا هوی همین معرکه خوابم بکند
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/8 - 14:06 ·
5
♥هـــُدا♥
297863_THiWgNgP.jpg ♥هـــُدا♥
دل من در هواى روى فرخ بود آشفته همچون موى فرخ
به جز هندوى زلفش هيچ كس نيست كه برخوردار شد از روى فرخ
سياهى نيك بختست آنكه دايم بود همراز و همزانوى فرخ
شود چون بيد لرزان سرو آزاد اگر بيند قد دلجوى فرخ
بده ساقى شراب ارغوانى بياد نرگس جادوى فرخ
دو تا شد قامتم همچون كمانى ز غم پيوسته چون ابروى فرخ
غلام همت آنم كه باشد
چو حافظ بنده و هندوى فرخ
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/21 - 09:53 ·
3
soheil
soheil
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم بچشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لب هایم هوس ریخت
زاندوه دل دیوانه رستم
فرو خواندم بگوشش قصه عشق:
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/27 - 15:31 ·
2
bamdad
bamdad
من ، ماندنم جایز نبود! تو رفتی

میبینی
حتی در شب عروسی تو
سنگ تمام گذاشته اند
دل ِ خونین ُ
چشم ِ اشکبار ُ
قلب ِ غمبار ُ
تن ِ لرزانم
عجب بشکن بشکنی میکنند

پس چرا وایستاده ای؟
برقص عشقم
با عشقت
که مجلس بی ریاست!

راستی
گفتم گوسفند را رها کنند
دیگر نیاز به قربانی نیست
خونباره های اشکم به زیر پاهایتان
تضمین خوبی ست برای خوشبختی
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/7 - 19:57 ·
8
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ