زندگی ادامه داره حتی وقتی ما نباشیم اگه آشنا بمونیم یا مث غریبه ها شیم زندگی همینه جونم گاهی همرنگ خزونه با حقیقت جون می گیره گاهی هم رنگین کمونه گاهی هم مثل یه ماهی توی یک تنگ طلایی آره رسم دنیا اینه چه بخواهی چه نخواهی

عشق را تن پوش جانم میکنی / چتری از گل سایبانم میکنی / ای صدای عشق در جان و تنم / آن سکوت ساده و تنها منم / من پر از اندوه چشمان تو ام / آشنای دل پریشان تو ام / آتش عشق تو در جان منست / عاشقی معنای ایمان منست / کی به آرامی صدایم می کنی / از غم دوری رهایم می کنی / ای که در عشق و صداقت نوبری / کی مرا با خود از اینجا می بری ؟

چه زود میگذرد لحظه هایمان باهم / دقیقه های خوش و آشناییمان باهم / تو رفتی و من این را به چشم خود دیدم / میان فاصله ی ردپایمان باهم / تمام فکر مرا این سوال پر میکند که آیا / فرق میکند خدایمان باهم ؟ / قبول کن پس از آن روز و آخرین دیدار / کمی عوض شده حال و هوایمان باهم / برای اینکه بفهمی چه میکشم ای کاش / عوض شود دو سه ثانیه جایمان باهم .

<strong>شاید این جمعه بیاید...</strong><br>وبلاگی با موضوعات زیر:<br>مهدویت و قرآن<br> پس از ظهور<br> اهل سنت و مسئله ظهور<br> فراماسونری در صدا و سیما <br>آشنایی با امام زمان <br>دانلود قویترین ف-ی_ل-ت_ر-ش_ک-_ن دنیا <br>فیلم و انیمیشن های ماسونی و ضد اسلامی <br>بازی های ماسونی و ضد اسلام <br>دیگر مطالب مرتبط بافراماسونی و شیطان پرستی<br> آموزش های کاربردی برای وبلاگ نویسان <br>کتاب و نرم افزارهای مذهبی موبایل <br>رمضان و ظهور <br>سوختگان وصال(دوران جنگ) <br>سخنرانی های آیت الله بهجت(مربوط به امام زمان)<br> موعود در ادیان مختلف<br> احادیث از امام زمان<br> مسجد جمکران <br>یاران امام زمان(عج) <br>نیمه شعبان<br>و...

کدام نقطه ی این خاک زیر پا ی تو نیست ؟ / کدام پاره ی خورشید آشنا ی تو نیست ؟ بگو کدام نسیم شکفته در واد ی است ؟ / که ذهنش آینه بندانی از صفا ی تو نیست . . . یا ابا صالح المهدی ادرکنی

گفتند : «کلاغ»، شادمان گفتم : «پر» ...گفتند : «کبوترانمان»، گفتم : «پر» ...گفتند : «خودت»،...! به اوج اندیشیدم در حسرت رنگ آسمان گفتم : «پر» ...گفتند : «مگر پرنده ای؟»، خندیدم گفتند : «تو باختی» و من رنجیدم در بازی کودکان فریبم دادند احساس بزرگ پر زدن را چیدن آنروز به خاک آشنایم کردند از نغمه پرواز جدایم کردند آن باور آسمانی از یادم رفت در پهنه این زمین رهایم کردند گفتند : «پرنده» ، گریه ام را دیدند دیوانه خاک بودم و فهمیدند گفتم که«نمی پرد» ، نگاهم کردند ، بر بازی اشتباه من خندیدند ... !