آدمهای این شهر
مثل باد شده اند
باورت را عریان میکنند
امیدت را زخم می زنند
بوی زمستان میدهد پیرهنشان
نام بهار بر خویش می نهند
هر چه نامرد تر و دروغگوتر
مدعی تر
انتقامجو راه گم کرده ای هستند
که بغض خویش
بر دلی دیگر می بارند
سیل می شوند و
می برند
و تو که خیال میکنی
نمی خوانمت
رنگ لرزان چشمان تو هم
روز آمدن
نقش رفتن داشت
من دیریست به این پایان خو کرده ام
فقط ویرانم نکرده
برو ........
لیلا هژیر
... ادامه