زندگي مثل يه بازي فوتبال مي مونه ،
بياين وقتي خدای مهربون بهمون اعتماد مي كنه ومارو مي فرسته توی زمين و ميگه بنده من برو بازي كن ،
برو زندگي كن، ببینم چیکارمیکنی؟
مي خوام پیش ملائک سرافرازم كني ،
خيلي خوب اون چيزايي رو كه بهمون ياد داده و مورد رضا ي اونه رو توي زندگيمون اجراء كنيم .
تا وقتيکه بازي تموم شد ، خدا به استقبالمون بياد ، در آغوشمون بكشه و بهمون بگه باريكلا بنده ی گلم ،
عالي بازي كردي ، خيلي ازت راضي ام .
نشون دادی لیاقتش رو داری که تو بهشت ثابت بازی کنی ...
اختیار داری
1394/07/27 - 00:30خواهش میشه
#محسن
1394/07/27 - 09:14مرجان بهشون سخت بگیر اشکشون در بیاد . اینجوری بهت راهکار دادم دلم سوخت واسه تو در ضمن هعی و کوفت
1394/07/27 - 22:04بامداد شعر عالی بود آفرین در ضمن شوالیه رو خوب گفتی
Mohammad نظرت در مورد لقب اهدایی بامداد به اون آقا چیه ؟
شوالیه دُن آلفردو خیلی هم خوبه
1394/07/28 - 10:02آخ آخ بچه ها دیروز یکیشون یه ادایی در آورده بود برا اون یکی تو آنتراک!
1394/07/28 - 10:30من خندم بند نمیومد !
موقع حضور غیاب به اسمش که رسیدم زدم زیر خنده کلاس رفت رو هوا!
دوستاش میگفتن مهران جوک شدی استاد میبینتت میزنه زیر خنده!
میگفت استاد تورو خدا اینجوری نخندین اینا دارن منو بد نگاه میکنن من کاری نکردم که
مرجان کاری میکنی بره درس رو حذف کنه
1394/07/28 - 13:52وای نمیدونین دستم رو گرفته بودم جلوی صورتم سرمو انداخته بودم پایین می خندیدم نمیتونستم اسم بقیه رو بخونم .
1394/07/28 - 14:19اشکم از خنده در اومد!
پسره حرکت شو هندی اومد برا اون یکی اصن یه وضعی
دوست داری واسه این واقعه یه شعر بگم؟!
1394/07/28 - 18:30بامداد
1394/07/28 - 19:55 توسط Mobile