واقعا فلج خواب چیست؟
تا حالا برایتان پیش آمده که از خواب بیدار شده باشید ولی نتوانید تکان بخورید؟ در این شرایط ممکن است بسیار هراسان شده باشید بدیش این است که اصلا نمیتوانید از کسی کمک بخواهید. به این وضعیت، «فلج خواب» میگویند. وحشت شما وقتی بیشتر میشود که دچار توهم بشوید و در حالی که هشیار هستید چیزهایی ببینید یا بشونید که منطقا نمیبایست در اطراف شما شما باشند.
در فرهنگها و جامعههای گوناگون، تفسیرهای مختلفی در مورد فلج خواب شده است. ما ایرانیها به فلج خواب، بختک میگوییم.
فلج خواب توجیه سادهای دارد. فلج خواب وقتی اتفاق میافتد که یک شخص هشیاری خود را حین خواب بازمییابد ولی در این هنگام قادر به حرکت نیست. فلج خواب میتواند هم در هنگام به خواب رفتن رخ بدهد و هم در هنگام بیدار شدن از خواب.
* مهمترین و معمولترین دلیلی كه برای فلج خواب ذكر میكنند، استرس است. اعتقاد بر این است كه استرس میتواند به طور جدی الگوهای خواب را تغییر داده و فلج خواب را ایجاد كند.
* فلج خواب در بیشتر موارد بر اثر ناهنجاری مغزی رخ میدهد.
* یكی دیگر از عوامل فلج خواب را میتوان ژنتیك دانست..
... ادامه
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
1391/12/9 - 01:53مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.
سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه*ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می*گذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.
سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.
پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .
پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت :نه ... مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت : او هم نامه*ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه ...
به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من ...! رفتار من با كلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را می*بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است
.
.
.
ای کاش فکر می کردیم
.
.
قشنگ بود
1391/12/9 - 13:34