انگار حتماً بايد آسمان به زمين بيايد،
بايد اتفاق خاصي بيفتد.
مثلاً معجزه اي رخ دهد كه از زندگي لذت ببريم.
گاهي آنقدر در روزمرگي غرق مي شويم
كه فراموش مان ميشود ساده ترين داشته هاي ما شايد آرزوي فرد ديگري باشد.
ما از امر و نهي پدر كلافه باشيم
و ديگري در آرزوي شنيدن صداي پدرش.
ما از باب ميل نبودن غذا به جان مادرمان غر بزنيم
و ديگري در حسرت صدا كردن نامش و شنيدن جواب.
صداي زنگ تلفن از خواب بعد از ظهر بيدار مان كندو ما از بد خواب شدن بناليم
و ديگري تشنه ي شنيدن صداي آشنا از پشت گوشي تلفن است.
هميشه شاكي هستيم انگار...
از گرما مي ناليم.
از سرما فرار مي كنيم.
در جمع، از شلوغي كلافه مي شويم
و در خلوت، از تنهايي بغض مي كنيم.
تمام هفته منتظر رسيدن روز تعطيل هستيم
و آخر هفته هم بي حوصلگي مان را گردن غروب جمعه مي اندازيم.
شايد بهتر باشد گاهي فكر كنيم تمام زندگي مان معجزه است.
همين كه مي خوابيم، بيدار مي شويم، نفس مي كشيم.
همين كه خورشيد طلوع مي كند، مهتاب مي تابد، باران بي منت مي بارد
و هنوز مي شود كسي را دوست داشت.
تمام اين ها بهانه ي ساده اي است براي يك لبخند
اماااااا محمد به خوب نکته ایی اشاره کردی عروسی این سالار ناقلا...
1394/07/8 - 09:30عه عه عه دیدی عروسی گرفت ما رو دعوت نکرد!
لا اقل میومدیم چارتا شعر از شعرای باباطاهر عریان می خوندیم براشون
عجب شعری، ورژن 2015
1394/07/8 - 17:41مگه چندتا میخوای بگیری؟
1394/07/9 - 20:11 توسط Mobileبترکی
محمد من واقعا موندم دیگه این سالار چ هیولایی شده
1394/07/9 - 20:23 توسط Mobileآره خیلی جون خودت
1394/07/9 - 20:32 توسط Mobileفقط یه شعر داریم ک محمد میتونه بیاد بنویسه کار خودشه خوده خودش
1394/07/9 - 22:45 توسط Mobileبدبخت اونیکه زن سالار شده!
1394/07/10 - 07:12 توسط Mobileتعدد زوجهای تو رو هم میبینیم آقا سالار
1394/07/11 - 07:19محمد، زن اول سالار رو که منو تو آشنایی پیدا کردیم تو راز
1394/07/11 - 09:12میگن دومی رو میخواد از دخترای همسایه شون بگیره
سومی رو از فامیل
چهارمی ام دختر همکارش
یاد قاجاریان افتادم که زن میگرفتن از هرجا صلح برقرار شه
بله یه چیزایی شنیدیم
1394/07/11 - 09:23