یافتن پست: #تنم

parastoo
parastoo
دخترک برگشت!!!چه بزرگ شده بود!
پرسيدم : پس کبريتهايت کو ؟
پوزخندي زد!
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ..........
گفتم : مي خواهم امشب
با کبريتهاي تو ، اين سرزمين را به آتش بکشم !
دخترک نگاهي انداخت ، تنم لرزيد...
گفت : کبريت هايم را نخريدند
سالهاست تن مي فروشم ..
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/7 - 20:26 ·
6
نگار
نگار
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند
من از دست رفته ام ، شکسته ام
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/4 - 01:23 ·
7
مائده
مائده
کسی یخ بستنم را نمی بیند..
چشم همه به بخار هایی است که از ازدیاد سرما از من بر می خیزد..
فاجعه را آن زمان فهمیدم که رهگذری گفت:
انجا داغ داغ است! اندکی گرم میشوم و میروم.....
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/4 - 00:58 ·
10
Majid
Majid
حتى واسه دلخوشیمم دس تكون ندادى رفتى//خب بذار روى ماهتو دم آخر نگاه كنم//سخته با خاطراتمون با دل خون وداع كنم//وقت رفتنت نبود تویى بود و هست من//چقدرخالیه جاى دستات توى دست من//سخته رفتنم ولى خداحافظ عشق من
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
زنده بودن حرکتي افقي است از گهواره تا گور
و زندگي کردن حرکتي عمودي است از زمين تا آسمان

به ياد ندارم نابينايي به من تنه زده باشد
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: "مگه کوري؟"

عجيب است که پس از گذشت يک دقيقه به پزشکي اعتماد مي کنيم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداري !
بعد از چند روز به دوستي
بعد از چند ماه به همکاري
بعد از چند سال به همسايه اي ...
اما بعد از يک عمر به خدا اعتماد نمي کنيم !
ديگر وقت آن رسيده که اعتمادي فراتر آنچه مي بايست را به او ببخشيم.
او که يگانه است و شايسته ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/1 - 00:18 ·
6
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
از عذابِ جاده خسته نرسيده و رسيده
آهي از سر رسيدن نكشيده و كشيده

غمِ سرگردونيامو با تو صادقانه گفتم
اسمي كه اسمِ شبم بود با تو عاشقانه گفتم
با تنم زخمي اگه بود بي رمق بود اگه پاهام
تازه تازه با تو گفتم اگه كهنه بود دردام
منِ سرگردونِ ساده تورو صادق مي دونستم
اين برام شكسته امِا تورو عاشق مي دونستم
تو تموم طول جاده كه افق برابرم بود
شوق تو راهتوشه من اسمِ تو همسفرم بود
منِ دلشيشه اي هر جا هر شكستن كه شكستم
زيرِ كوه،بارِ غصّه هر نشستن كه نشستم
عشق تو از خاطرم برد كه نحيفم و پياده
تورو فرياد زدم و باز خون شدم تو رگِ جاده
نيزه نمبادِ شرجي وسط دشت تابستون
تازيانه هاي رگبار توي چلّه زمستون
نتونستن،نتونستن جلوي منو بگيرن
از منِ خستة خسته شوق رفتنو بگيرن
حالا كه رسيدم اينجا پرِ قصّه براگفتن
پر نياز تو براي آه شنيدن و شنفتن
تورو با خودم غريبه از خودم جدا مي بينم
خودمو پر از ترانه تورو بيصدا مي بينم
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شکسته اما و رو عاشق ميدونستم
اون هميشه با محبت براي من ديگه نيستي
نگو صادقي به عشقت آخه چشمات ميگه نيستي
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شکس
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
بوسه باد خزونی، با هزار نامهربونی،

زیر گوش برگ تنها،

میگه طعمه خزونی...!

برگ سبز و تر و تازه، رنگ سبزشُ می بازه،

غرق بوسه های باد و

وحشت روزای تازه

می کَنه دل از درخت و، میشه آواره کوچه

کوچه ای که یادگارِ

روزای رفته و پوچه...

می شینه گوشة کوچه، چشم به آسمون می دوزه

می کُنه یاد گذشته،

دلش از غصه می سوزه...

یاد باد...!

یادِ گذشته شاد باد!

این دلِ زرد و تهی،

در حسرتِ دیدار باد...!

یادِ روزایی که کوچه، زیر سايه تنم بود،

مهربون درختِ عاشق، مستِ عطر نفسم بود

سهمِ من از بوسه باد،

چی بگم ای داد و بیداد!

همه زردی و تباهی،

مُردن و رفتن از یاد...


♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
تو از کدوم قصه ای , که خواستنت , عادته
نبودنت فاجعه , بودنت , امنیته

تو از کدوم سرزمین , تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من , یه آسمون , جدایی

اهل هر جا که باشی , قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه , ناجی قلب منی

پاکیه آبی یا ابر ؟! , نه خدایا , شبنمی
قد آغوش منی , نه زیادی , نه کمی

منو با خودت ببر , ای تو تکیه گاه من
خوبه مثل تن تو , با تو همسفر شدن

منو با خودت ببر , من حریص رفتنم
عاشق فتح افق , دشمن برگشتنم

منو با خودت ببر , منو با خودت ببر

غریبه آشنا , دوست دارم , بیا
منو همرات ببر , به شهر قصه ها

بگیر دست منو , تو دستات

چه خوبه سقفمون , یکی باشه با هم
بمونم منتظر , تا برگردی , خونم

تو زندونم با تو , من آزادم
Mostafa
Mostafa
حرفی بزن، چیزی بگو
از عشق پاییزی بگو
از آتشی که با نگات در من می افروزی بگو
از سوختنم، از ساختنم
باتو همیشه باختنم
در عشق تو گداختنم
از عشق هرروزی بگو...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/19 - 03:12 ·
3
Mostafa
Mostafa
میون یه دشت لخت زیر خورشید كویر
مونده یك مرداب پیر توی دست خاك اسیر
منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدام
داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام


من همونم كه یه روز می خواستم دریا بشم
می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم
آرزو داشتم برم تا به دریا برسم
شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم


اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر
اما از بخت سیام راهم افتاد به كویر
چشم من به اونجا بود پشت اون كوه بلند
اما دست سرنوشت سر رام یه چاله كند


توی چاله افتادم خاك منو زندونی كرد
آسمونم نبارید اونم سرگرونی كرد
حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون
یه طرف میرم تو خاك یه طرف به آسمون


خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین
هی بخارم می كنن زندگیم شده همین
با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/18 - 14:49 ·
3
Mostafa
Mostafa
يه پنجره با يه قفس يه حنجره بی هم نفس

سهم من از بودن تو يه خاطرست همينو بس

تو اين مثلث غريب ستاره ها رو خط زدم

دارم به آخر ميرسم از اونور شب اومدم

يه شب که مثل مرثيه خيمه زده رو باورم

ميخوام تو اين سکوت تلخ صداتو از ياد ببرم

بذار که کوله بارمو رو شونه شب بذارم

بايد که از اينجا برم فرصت موندن ندارم

داغ ترانه تو نگام ---- شوق رسيدن تو تنم

تو حجم سرد اين قفس ---- منتظر پر زدنم

من از تبار غربتم از آرزوهای مهال

قصه ما تموم شده با يه علامت سوال

بذار که کوله بارمو رو شونه شب بذارم

بايد که از اينجا برم فرصت موندن ندارم
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/18 - 14:44 ·
2
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
خـــدآحآفظی که میکنی

هی بیشتـــر / دوست دآشتنم / می آید...
دیدگاه · 1392/02/17 - 12:07 ·
2
Mostafa
Mostafa
متن آهنگ من و بارون (با رضا صادقی) بابک جهانبخش{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
Mostafa
Mostafa
شبی شوقم شبیخون بر سر آورد

ز غم در پای دل جوشی برآورد

تنم زنار گبران در میان بست

دل شوریده شوری در جهان بست
دیدگاه · 1392/02/13 - 14:26 ·
3
نگار
نگار
لبخند مهربان تو جا در تنم دمید
فریاد حاجتم چو برون آمد از گلو
دست نوازش تو به فریاد من رسید
دیدگاه · 1392/02/10 - 23:57 ·
5
♥هـــُدا♥
AxS (410).jpg ♥هـــُدا♥
همین که تو میدانــے


" בوستت בارم"

کافیست...

بگذار خفه کند خوבش را


בنیا...

نیازے نیست ڪــﮧ


دوس داشتنم را بـﮧ دنیا ثابت ڪـنم


همیـלּ ڪــﮧ تـو دانے برایم


ڪـافیست دنیاے مـלּ
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/10 - 14:36 ·
3
Mostafa
Mostafa
لبخند مهربان تو جا در تنم دمید
فریاد حاجتم چو برون آمد از گلو
دست نوازش تو به فریاد من رسید
دیدگاه · 1392/02/10 - 13:45 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
74203009137164743451.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
انگشتـــــ میکنم ته حلقم
، دلبستگی امــــ را یکجا بالا می آورمــــ !
این مسمومیتـــــ به کشتنم نمیدهد ،
فلجمـــــ میکند ... !!!
دیدگاه · 1392/02/7 - 15:09 ·
4
شهرزاد
شهرزاد
گاهی چه اصرار بیهوده ایست اثبات دوست داشتنمان چراکه بیشتر دوستمان دارند وقتی دوستشان نداریم...!!!
دیدگاه · 1392/02/6 - 23:36 ·
6
♥هـــُدا♥
0ywo6dxrpo4zemz5a4f.png ♥هـــُدا♥
وقتــی کــه زیـر بــارانــ استجابتــ، تمامــ تنمــ خیســ خیســ شده بــود...

دستانــ تمنایمـــ بوی تـــو را مــی داد

و آســمانــ، ذکــر لبمــ را بر ابــرهای آرزو نقشــ مـــی کــرد کـــه...



اللهـــــــم عجــــــل لولــــــیک الفــرجـــــ ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/6 - 22:12 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
sad-girl8980.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،
ترازو برمی داریمـ و می افتیمـ به جان دوست داشتنمان.
اندازه می گیریمـ !
حسابــ و کتابــ می کنیمـ !
مقایـسه می کنیمـ !...
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا که زیادتر دوستش داشته ایمـ ،
که زیادتر گذشته ایمـ ،
که زیادتر بخشیده ایمـ ،
به قدر یک ذره ،
یک ثانیـه حتی !
درست از همان جاست که توقع آغاز می شود،
و توقع آغاز همه رنج هایی است که ما می بریمـ …
و خدا کند این را بفهمیمـ ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/2 - 16:05 ·
2
♥هـــُدا♥
5s8d6rujvy3f7znak88n.jpg ♥هـــُدا♥
بہ یاנ نـנارҐ

نابینایے بہ من تنہ زנه باشـנ،

اما هروقت تنم بہ جماعت بینا خورנ

گفتنـנ: مگر”کورے”

روزگارت بےنیـاز بـاנ

از این جماعت بینا…
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/2 - 11:35 ·
3
♥هـــُدا♥
d8411_axasheghanetanhaie03.jpg ♥هـــُدا♥
عابرانی که از کنارم می گذرند

مست عطر تنم

می شوند و

نامش را که می پرسند

دلم می لرزد

چگونه بگویم خاطرات توست...؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/1 - 20:24 ·
4
♥هـــُدا♥
h6322_1363697919866890_lar.jpg ♥هـــُدا♥
صداهایی که رشته ی باریک احساسم را می درند


و ضربان سکوت...


که می خواهند چشمانم را از حدقه بیرون بیندازند


آن قدر آرامم که با خود می اندیشم شاید مرده ام


اما دریغ از ذره ای خستگی...


بی انگیزه می اندیشم


و بی هدف می نویسم


دردی نیست که مرا بیازارد


و حتی اتفاق کوچکی که مرا بخنداند...


کودکی بودم که می خواستم بزرگ باشم


و بزرگی هستم


که با خاطره ی کودکی هایم


در اندیشه ی اینم که چگونه خود را از سقف اتاق بازی کودکیم


حلق آویز کنم


شاید کودکی بودم که

با ابهام آرزوی این که می خواستم خود را حلق آویز کنم بزرگ شدم


اما برای چه بمیرم؟


همان طور که از خود می پرسم برای چه زندگی کنم؟


نه نفرتی دارم از زندگی که بخواهم بمیرم


و نه هراسی دارم از مرگ که اشتیاق به زیستنم باشد


و چرا چیزی نپرسم؟


و در این ابهام ،پنهان شده ام


که چرا باید بپرسم؟


و این جا نقطه ی انسان است ...


نقطه ای که نه آغاز است و نه پایان


نقطه ای که همان حقیقت است


حقیقتی که می گوید:


" هیچ حقیقتی وجود ندارد"


حقیقتی که فریاد زنان می گوید:


" من دروغ ام... "
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/29 - 19:21 ·
3
صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ