یـــــــه روزایـــــی ، یـــــــه شـــبـایـــی
به یه آدمــای خاصی خیلی احتــیاج داری
گوشیــتو برمیداری شمارشــو بگیری
اما میــدونی بی فایــدس
اینـقدر دلـگیرو دلتـنگی که یهـو به خـودت میـای
و میـبیــنی خیره شـدی به یه صفـحه ی خــالیِ بی جــواب
اشکــات سرازیر شُـدن و بعد با خودِت فقـط یه جمــله میگی
اون هـمه دوســت داشتن آخــرش چِــرا اینـطوری شـد
کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه ……
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن … !!!
هنــــگامی که در زنـــدگی اوج میگیـــری،
دوستــــانت می فهمــــند تو چه کســــی بودی.
اما هنــگامی که در زنـــدگی، به زمیــــن می خـــوری،
آنـــوقت تو میفهــــمی که دوســتانت چه کســـانی بودنـــد یا هستــــند ...