فعلا کارهای مهم تر هست .
1393/07/26 - 15:33ای کسانی که ازدواجتان را از ما مخفی میکنید ما طی حرکتی خودجوش به جشن عروسیتان می آییم
1393/07/26 - 15:49محمد
1393/07/26 - 15:51میخند
1393/07/26 - 15:52
شمع و چراغا رو روشن کنین امشب عروسی داریم
امشب عروسی داریم
1393/07/27 - 08:47چه خبر بود اینجا من چرااا نبودم عروسی بووود پس من چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
1393/08/11 - 23:22صوفیا جونم بقیه مراسم آقا مدیر موند واسه بعد محرم صفر....
اونوخ براشون مى ترکونیم باهم....!
بانک صادرات ایران
برداشت:200000-
حساب:***27
مانده: سکرته
33:********
بخدا
Golam shomareye marjano befrest baram
1393/07/20 - 00:27بامداد باید ماندهم بنویسی گفتم با صداقت
1393/07/20 - 16:19اوکی
ولی شوکه نشینا
مانده:84202784
کدوم آدم عاقلی این مبلغ رو میذاره توی کارت عابر بانکش؟
اونموقع بیست هزار تومن برداشت میکنه؟
ههههههه
کدوم مبلغ؟!
8میلیون تومن خیلی زیاده؟!!!!
این پول رو گذاشتم که تتمه ی پول خونه رو بدم
5تومن دیگه بدهکارم که بعد از سند خوردن باید بهش بدم
یکی دو تومنشم واسه هزینه ی محضر و بنگاه و سنده
تازه ببخشیدا من باید به شما توضیح بدم که برنامه ی زندگیم چیه؟!
iman تحویل بگیر
این رفیقتون ما رو دروغگو فرض کرده
پس چرا سوال پرسیدی ازم؟!
دیگه هیچ وقت تو پستای اینجوری که آدمایی میان که طرفیت ندارن نظر نمیذارم
ضمنا بی عقلم شدیم!!!!
کدوم آدم عاقلی....
واقعا که!!!!
ناراحت نشین من منظوری نداشتم...
آخه اونجوری که نوشتین سکرته من فکرکردم مبلغ به تومان هست...
چون خودم حسابرس هستم اصلا نگاهم به پول جوردیگه ای هست...
آقای بامداد من منظوری نداشتم عذرخواهی می کنم
نه شما تشریف داشته باشین من نظر نمیذارم چون بی ظرفیتم به قول شما.
خدایا مارو ببخش
البته من الان هیچ کدوم ندارم غیر اینستا
فقط در حد سر زدن و دیدن پیاما
روزی سه چهر بار هر بار 3-4 دیقه
لاین دارم و وایبر...
ولی یاد خدا همیشه
همه جا و در همه حال
دمت گرم
1393/07/20 - 07:41اختیار داری
شما تاج سری و البته یه مخاطب شعر
باشه رفیق
به سلامت...
ممنون
حالا منظور خودت از شعر چی بود؟ کنجکاو شدم
بامداد جان یه جورایی موندم که خطاب به دل خودت داری میگی یا مجاز از کس دیگه ست
1393/07/18 - 17:46متوجه ی منظورت نشدم مصطفی!
1393/07/18 - 17:49باز هم میلاد من ت قشنگ بود
1393/07/18 - 17:53اهوم فهمیدم
تمام شعرام مخاطب دارن
ممنونمو خوشحالم که خوشت اومد
الان باید تا جایی برم
دوباره بر میگردم
ببخشید
فعلا...
بر میگردم...
اول میگی ای دل به داد ما رس بعد بیت بعدی از تپش صحبت میکنی پس منظورت قلب هستش ولی بیت 3 میگی روشن نکن دوباره این آتش درون را عاشق نکن دوباره این قلب پر ز خون را یعنی به قلبت داری میگی که دوباره خودش رو اذیت نکنه ؟
1393/07/18 - 18:00خوبه
و البته جالب
جالب ترین قسمت این شعر برای من دو بیت آخرشه:
پس رو به سوی او باش
هرجا که او بخواهد
شاید که با تو بودن
از درد او بکاهد
نظرت در مورد این دو بیت چیه؟
سوالی بود حرفم
هنوز تو تشخیص مخاطبت مشکل دارم
اگه همون دلت باشه منظورت باید این باشه که به هر قیمتی که هست دنبالش باشه که شاید از این درد فراقش کم بشه (امید دیدار یار)
خب نزدیک شدی ولی اگه دقیقش رو بخوای منظورم دقیقا این نیست
ولی من دوست ندارم منظورم رو شفاف بگم ، دوست دارم مخاطب شعرم خودش برداشت خودش رو داشته باشه...
هر ستاشون تازه خیلیاشم نیست اینجا
1393/07/16 - 14:452 مامانم میخواست منو بزنه
1393/07/16 - 14:452
1393/07/16 - 14:47مرتضی
1393/07/16 - 14:49123,....
1393/07/16 - 14:50هیچکدام .
1393/07/16 - 14:51دمپایی و یع چیزه دیگه
1393/07/16 - 14:52ادم با کتک مرد میشه
1393/07/16 - 14:54تهدید بخدا بدتر از کتک بود
1393/07/16 - 15:04داداشام نمیزاشتن کتک بخورم اما دست مامانم بلندتر از این حرفا بود
1393/07/16 - 17:072
1393/07/16 - 14:28فقط فوتبال
1393/07/16 - 14:28دیدن یا بازی کردن ؟
1393/07/16 - 14:29منم والیبال
1393/07/16 - 14:31بازی کردن
1393/07/16 - 14:332
1393/07/16 - 14:341
1393/07/16 - 14:35فوتبال دیدنشو والیبال که اصا نمیشه بازی نکرد
من دومیدانی خیلی دوس میدارم
ıllı YAŁĐA ıllı
پسری سراغ نداری برای دومادی بدیم به دختر ابجی مرجان
الان این پیشنهاد بود که دادی
1393/07/16 - 12:34واای وااای این ایکبیری دیگه کیه
1393/07/16 - 12:34بهم نمیخورن ؟
1393/07/16 - 12:37اره این بهتره
خانوم مرجان آیا اینو به عنوان دومادی قبول میکنید
من دخترم بمونه بترشه کور بشه به این نمیدمش...
خیلی ایکبیری عه....
پسرته یلدا؟؟؟؟
این دومی باز بهتره ولی نه دخترم قصدازدواج نداره دنبال دکتر متخصص هست...
بالاخره شان خونوادمون رو باید حفظ کنه ...
اردیبهشتی ها موجودات سازگار و دوست داشتنی هستن
راست میگی شهرش زیاد فرق نداره....
ممنون اوهوم
چی شدی علی جان ؟
هیچی
1393/07/15 - 14:02سایت نمیدونم رو تبدیل کردین به آشپزخونه
1393/07/15 - 14:08علی جان پس چرا جَو میدی ؟
سایت اجتماعی شده سایت آشپزی
علی میخواست ببینه شوهرت شمالیه یا نه
1393/07/15 - 14:12فک کنم یه خورده برنجش رو زیاد گذاشتم نرم بشه
1393/07/15 - 15:17
اینو
و اینو:
اونکه میخنده چشاشم تا به تا میکنه بیشتر بهت میا د
1393/07/11 - 23:34منو میگی حامد؟
1393/07/11 - 23:35نه صوفی تو که همون هستی
1393/07/11 - 23:40از اینم خوشم میاد
1393/07/11 - 23:44من اینو ======> و این
1393/07/12 - 05:16
ولی بیشتر شکلک های اینجا قشنگن!
ای وای هجوم بردن رو غذا .
1393/07/11 - 22:58جالبه مردم عادی ار کنارشون رد میشن خدای داخل ایران بود هر کدوم یه جای شوت شده بودن
1393/07/11 - 23:05حالا کسی قرار باشه بیاد شما رو ببینه و دستپخت شما رو میل کنه نباید آدرس داشته باشه ؟
1393/07/6 - 23:06بله بله آدرسو بیاین خصوصی بدم
1393/07/6 - 23:50 توسط Mobileبله بله آدرسو بیاین خصوصی بدم
1393/07/6 - 23:50 توسط Mobileشما که پست عمومی میزنین واسه تبلیغ باید آدرس رو هم عمومی اعلام کنین .
1393/07/6 - 23:54منم آدرس میخوام...
1393/07/7 - 15:55تو کدوم شهر؟؟؟؟؟؟؟؟
1393/07/9 - 23:30ولش کن همشهری
زیاد جدی نگیر
توی شهر تهران
1393/07/9 - 23:39 توسط Mobileشهرک غربه عشقول
1393/07/9 - 23:39 توسط Mobileحالا فهمیدیم احیانأ غرب شهر تهرانه
شهرک غربه
ولی...
لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين حضرت زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم
از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد
همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، ورفت
اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و حالم خوب نبودداشتم حرفهای خانومه روکه مثل پتک توسرم میخوردتوذهنم مرورمیکردم
تو راه که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه
اما داشت به من ميگفت
ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ازدست ما ميگيره، اينارو ميگفت
منم رانندگي ميکردم.... واردخونه شدم
ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند هیئت
تو خانواده مون فقط لات من بودم
تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده
صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چفیه هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند
من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم
پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم یازهرای مظلومه دست منو بگير
یازهرا يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير
من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم.
کسي تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم توسروصورت خودم میزدم
گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم چون کسي نبودیه حس عجیبی بهم دست داده بودکه توی همه عمرم تجربه نکرده بودم احساس میکردم سبک شدم احساس میکردم تازه متولدشدم....
نیمه شب بود، باصدای بازشدن قفل در ازخواب بیدارشدم همون پای تلویزیون خوابم برده بودپدر و مادرم از حسينيه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمم رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان حالت خوبه؟چراچشمات قرمزه چراصورتت قرمزشده گفتم چیزی نیست گفت صدات چراگرفته همه نگران بودن دورموگرفته بودن
گفتم چیزی نیست امشب براامام حسین عزاداری کردم همه ازتعجب مات مونده بودن مادرم گریه میکرد وخداروشکرمیکردمیگفت ممنونم خداکه دعاهای منومستجاب کردی و.....
افتادم به پای پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخشید
من اشتباه کردم
بابام گريه میکردمادرم گريه میکرد خواهروبرادرام....
صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم سمت حسینیه محلمون
تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم
همه یه جوری نگام میکردن
سرپرست هيئت آدم مسنیه
آمد و پيشونيمو بوسيد و بغلم کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي منم خجالت میکشیدم آخه یه عمرباعث اذیت وآزارمردم اون محله بودم...رفتم تودسته و
هي زنجير ميزدم وبه ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم
هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به امام زمان زدم گريه ميکردم
جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، سرپرست هيئت منو صدا زد
گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان من یه عمرزیربارگناه مرده بودم توزنده ام کردی؟
اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره نذاردوباره راهموگم کنم.....
سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره داره، مکه مدینه میبره. یه روزتومسجدمنودیدصدام زدرضاجان میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده
خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم
گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!
خلاصه دیگه شغل پیداکردمو اهل کاروزحمت شده بودم رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم
یه مدتی، دو سالی گذشت
همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف
مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
گفتم هرچی نظرشماست مادر،من روحرف شماحرف نمیزنم
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه خلاصه رفتیم خواستگاری
پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.
منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین پسر من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.
منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.
گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید
گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه
عروس خانم وقتی باسینی چای وارد شدیه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:
یا زهرا!!!!!
سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...
مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق
من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده
همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!
منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟
گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟
گفتم چی میگه؟
گفت: مادر میگه که....
دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....
به خاطر من ردش نکن
مادر دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده....
به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، اهل بیت آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده
ای آبرودار آبرویم را بخر٬ جان زهرا از گناهم درگذر... یازهرا...(بخاطر حضرت زهرا کپی کنید!ب ثواب مادر خوبی ها!ب ثواب عزیز تازه رفته ی من اشک اگه تو چشاتون حلقه زد،اگه قلبتون تند زد به یاد من گنه کار هم باشیدبرای دل بیمار من هم دعا کنیدبرا ازدواج جوانهادعاکنیدکپی کنید!
یه بار اینو گوش دادم فوق العادست
1393/07/2 - 12:35مرسی
صوتیش واقعا عالیه
همه اینا قشنگه به شرطی که در کنار اونیکه دوسش داری باشه....
1393/07/26 - 11:26شب عروسی با عشقت
روز بدنیا اومدن بچه تون
روزی که رسما بهت پیشنهاد میده یا میخای بری پیشنهاد بدی
روزایی که مجردی ولی همش تو فکرشی و نگران آیندتی...
همش قشنگه....
جملات زیبایی نوشتی
1393/07/26 - 11:274
1393/07/26 - 11:53حس درونیم بود....
1393/07/26 - 11:55هیچکدوم
1393/07/26 - 11:55مصطفی 4 رو خوب اومدی
1393/07/26 - 12:16هیچکدوم نداریم یکی رو انتخاب کن
4
1393/07/26 - 13:30با این شرایط 4 بهتره
1393/07/26 - 15:161
1393/07/26 - 17:48