گرگ هر شب به شکار میرفت و بی آنکه چیزی شکار کند باز میگشت... ﺷﺒﯽ ﮔــــﺮگ را ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺩﯾﺪﻡ... ﺑﺎ ﻻﺷﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﺁمد! ﮔﺮﮒﻫﺎﯼ ﮔﻠﻪ ﺷﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﺭ ﺍو. ﭘﺮﺳﯿﺪند ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔــــــــﺮﮒ؟!! ﮔﻔﺖ: شبی در ﺳﯿﺎﻫﯽ بیابان ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ؛ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﺑﻮد! هر شب به خواست پایم که نه، به تمنای دلم میرفتم تا تماشایش کنم... امشب محو او بودم که ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺭﺍ؛ ﺩﻭﯾﺪﻡ… ﭘﺮﯾﺪﻡ… ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺪمش!! آنچنان ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ که ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ "سهم دلم" ﻧﺼﯿﺐ "ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ" ﺷﻮﺩ...
... ادامه
خب راحت باز نمیشه از اونجا من همیشه از تهش بازش میکردم
خیلی وقته از اون ساندیس قدیمیا نخوردم عایا هنوز تولید ![{-137-} {-137-}](https://nemidoonam.com/i/icons/d10.gif)
1395/04/12 - 12:25بله هنوز تولید میشه
![:) :)](https://nemidoonam.com/i/icons/s33.gif)
1395/04/12 - 18:31یه مغازه هست تو پیربازار
تو مسیر راه من به سر کار هستش
یه عالمه از اون ساندیس ها داره
نوووش جونت معلومه خیلی میخوریاااا![{-7-} {-7-}](https://nemidoonam.com/i/icons/s31.gif)
1395/04/13 - 12:46![:) :)](https://nemidoonam.com/i/icons/s33.gif)
1395/04/13 - 19:23