شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

bamdad

دیوانگی شاخ و دم ندارد

همین که ساعتها و روزها

به فکرو خیال کسی هستی که به فکرت نیست

خود نوعی دیوانگیست

دیدگاه · 1392/12/24 - 18:30 ·

8

Mostafa

#تصویر #متحرک

... ادامه

8 دیدگاه · 1392/12/24 - 00:49 ·

12

صوفياجون

سلووووووو منم اوووومدم یوووهووووو {-90-}

امروز از 3 رفتیم بیرون و ساعت 8:30 رسیدم خونه و باید بگم که سه صفحه نوشتنی بابام جلو روم دارم که فردا میخوادش صبح گفت کی مینویسی من بهش گفتم مگه الان میخوای حالا کو تا فردا {-125-}

11 دیدگاه · 1392/12/23 - 21:44 ·

4

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

bamdad

سلام همشهری...

1392/12/23 - 21:52

صوفياجون

سلوووووو مرسی #همشهری تو خوبی؟ راستی امروز اومدیم سمت شما یه سرم رفتیم مرکز خرید وای تو مرکزخرید طبقه دوم یه مغازه هست اوناع و اقسام قهوه داره نزدیک یکساعت و نیم که بودیم این بو دیگه مغز استخونمون رفت سر درد شدیدی دارم .

1392/12/23 - 21:54

ıllı YAŁĐA ıllı

ســلــام عـــزیـــــزم {-99-} {-171-}

1392/12/23 - 21:55

صوفياجون

{-153-} سلووو نیما خوبِی؟

1392/12/23 - 21:55

صوفياجون

{-153-} {-168-} سلوووو یلدایی خوبی عزیزم ؟

1392/12/23 - 21:56

bamdad

خوش اومدیدن
قهوه که خوبه
دوست دارم من...

1392/12/23 - 21:57

ıllı YAŁĐA ıllı

مرسی صوفیا جونم خودت خوبی ؟ {-81-} {-115-}

1392/12/23 - 22:00

صوفياجون

منم دوست دارم ولی یکساعت این بوش دیگه حالمو بهم زد یعنی خیلی شدید بود سر درد شدیدگرفته بودم

1392/12/23 - 22:00

bamdad

{-14-}

1392/12/23 - 22:01

...

مرسی..
صوفی جان..
خوبم..بدنیستم..

1392/12/23 - 22:14

bamdad

غنچه از خواب پرید ، و گلی تازه به دنیا آمد

خار خندید و به گل گفت : سلام و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت ، گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی آمد نزدیک

گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خار در آن دست خزید

و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت : سلام

... ادامه

دیدگاه · 1392/12/23 - 21:04 ·

7

ıllı YAŁĐA ıllı

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 677

دیدگاه · 1392/12/23 - 20:27 در بازی و سرگرمی ·

8

رضا

ساعت 3:00 صبح جمعه 92/12/23 میرم بخوابم کسی هم نیست .

دیدگاه · 1392/12/23 - 03:01 ·

7

رضا

سلام به همگی شبتون بخیر و خسته نباشین

8 دیدگاه · 1392/12/22 - 23:25 ·

7

amirhosein

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.

او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند .وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد … یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد…

در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.

- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند…
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!

... ادامه

دیدگاه · 1392/12/22 - 17:24 ·

2

رضا

امیدوارم تا یک ساعت آینده سرعت سایت بهتر بشه .

دیدگاه · 1392/12/22 - 14:08 ·

8

رضا

سایت داره اذیت میکنه {-60-}

5 دیدگاه · 1392/12/22 - 13:47 ·

9

رضا

بعد از 2 ساعت موفق شدم وارد سایت بشم . جالبه همه سایتها باز میشد جز نمیدونم .

دیدگاه · 1392/12/22 - 02:43 ·

10

صوفياجون

سلووووووووووووووووو به همگی منم اوووومدم یوووووهوووو {-90-}

18 دیدگاه · 1392/12/21 - 21:30 ·

4

صوفياجون

شب همگی خووووش منم برم بخوابم که فردا باید ساعت 7 پاشم {-43-}

بچه فردا روز 5 آزمایشی میرم سرکار {-11-}

8 دیدگاه · 1392/12/20 - 23:52 ·

10

...

سلامممممممم بچههههه هااااااا...

7 دیدگاه · 1392/12/20 - 22:59 ·

7

orkhan

Noosha
این چندمین تولد توست؟
و چندمین انبساط مجدد کائنات؟
این جندمین بارخلقت است؟
و چندمین انفجار سکوت؟
چندمین لبخند آفرینش؟
خورشید را چندمین بار است که میبینی؟
و پروانه ساعتها چندمین بار است که میچرخد؟
و ثانیه چندمین بار است که به احترام تو برمیخیزد؟
چندمین بار است که مجدداً نفس میکشی؟
چندمین دم!؟
چندمین آن!؟
آه که تو چقدر خوشبختی!
و جهان چه پرغوغاست ……
که بینهایتمین تولد تو را جشن میگیرد

2 دیدگاه · 1392/12/19 - 20:35 ·

8

متین (میراثدار مجنون)

چقد دردناکه که ازش خبر نداشته باشی . . .

جواب SMS تو نده . . .

چند ساعت نگرانش باشی . . .

بعد با یک خط غریبه بهش زنگ بزنی و با دومین بوق گوشی رو برداره . . .

اونوقته که میفهمی دیگه دوستت نداره . . . اونوقت باید تنهاش بذاری رفیق. . .

... ادامه

دیدگاه · 1392/12/19 - 19:56 در دوستها ·

8

یافتن پست: #ساعت

تفکیک