Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #صد

zahra
zahra
وقتی که میبوسیدمت مست نبودم
وقتی به تو فکر میکردم...عکسهایت را میدیدم...صدایت را میشنیدم
وقتی که برایت پیغام میفرستادم
وقتی که برای خنده ات دلم میلرزید
وقتی که برایم مهم نبود چقدر با هم فرق داریم
وقتی که دزدانه نگاهت میکردم و سرت را بالا میاوردی و نگاهمان در هم گره میخورد
وقتی که همه حواسم به تو بود...وقتی که حواست به من نبود
من همه آن زمان ها هوشیار بودم
وقتی که گفتم دوستت دارم هوشیار بودم...مست نبودم متین (میراثدار مجنون)
√√★nima★√√
1419776937695503_orig.jpg √√★nima★√√
...ﺳﺮد ﺑﻮد...ﺧﺎک را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ...ﺑﺪﻧﺶ ﻫﻢ ﺳﺮد ...ﺻﺪای ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ را ﻣﯿﺸﻨﯿﺪ...و ﺗﻨﺶ ﻣﯿﻠﺮزﯾﺪ...ﺗﺎ آن ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ دﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎ را ﻣﯽ دﯾﺪ و دم ﻧﻤﯿﺰد ...آرام ﺷﺪﻧﺪ...ﻫﻤﻪ رﻓﺘﻨﺪ...و او ﻣﺎﻧﺪ ...ﻧﺸﺴﺖ ﺑﻪ روی ﻗﺒﺮش و دﺳﺘﺶ را رو ﺧﺎک ﮔﺬاﺷﺖ ...ﺳﺨﺖ ﺑﻮد...ﺳﯽ ﺳﺎل ﭼﯿﺰ ﮐﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ...آرام آرام ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮاﻣﻮش ﻣﯿﮑﺮد اﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ را و ﻣﯽ رﻓﺖ ...ﻓﻘﻂ ﭼﻬﻞ روز ﻓﺮﺻﺖ داﺷﺖ ...درد ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ از دوری ... ﺳﺮد ﺑﻮد...ﺧﺎﮐﻬﺎ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ و ﺗﻨﺶ ﻫﻢ ﺳﺮد ﻫﻤﻪ ﺑﺮاﯾﺶ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ..ﺗﺎ آن ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎری ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎن رﺳﯿﺪ درد ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ از دوری ... ...ﺳﺨﺖ ﺑﻮد...دوری را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ...ﻓﺸﺎر ﻗﺒﺮ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ...دﻟﺘﻨﮕﯽ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ...ﺗﺎ آن ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ

ﺻﺪا ﻫﺎﯾﯽ آﻣﺪ...از ﺟﺎ ﺑﻪ ﺟﺎی ﮔﻮرﺳﺘﺎن .......ﺑﺴﻢ اﻟﻠﻪ اﻟﺮﺣﻤﻦ اﻟﺮﺣﯿﻢ ...و اﻟﻠﻬﻢ ﺻﻞ ﻋﻠﯽ ﻣﺤﻤﺪ و آل ﻣﺤﻤﺪ وﺑﻌﺚ ﺛﻮاﺑﻬﺎ اﻟﯽ ﻗﺒﺮ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ

...آرام ﮔﺮﻓﺖ آرام ﺑﻮد...ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ....ﻣﺮﺗﻀﯽ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/12 - 14:23 ·
1
Majid
3123.jpg Majid

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 677
iman
07651487644857476447.png iman
؟؟؟
Mohammad
59430860428214468226 copy.jpg Mohammad
عشق چون با واژه بازی می‌کند
می شود شعری شگفت،
می‌توان با آن جهانی را گرفت.

صدیقه محمدجانی(نسیم حوالی دریا)
Majid
Majid
بدون شرح
[فایل]
bamdad
bamdad
گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد با یکی مهربان باشی، دوستش بداری و برایش چای بریزی.

گاهی وقت‌ها، دلت می‌خواهد یکی را صدا کنی، بگویی سلام، می‌آیی قدم بزنیم؟!

گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد یکی را ببینی، شب بروی خانه بنشینی، فکر کنی و کمی برایش بنویسی.

گاهی وقت‌ها،

آدم چه چیزهایِ ساده‌ای را ندارد!

:(
دیدگاه · 1393/10/9 - 20:29 ·
4
zahra
zahra
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
*
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
*
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
*
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
*
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
*
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
*
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
*
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
*
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
*
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
*
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
*
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
*
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
*
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
*
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
*
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
*
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
... ادامه
bamdad
bamdad
آرام تر سکوت کن....صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد

:(
دیدگاه · 1393/10/8 - 20:43 ·
8
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
اعتراف میکنم شدم مصداق بارز این بیت:
اگر با من نبودش هیچ میلی...
چرا ظرف مرا بشکت لیلی...
{-253-}{-253-}{-253-}
Mohammad
Mohammad
جز کوی تو جای من آواره ندارم
جولانگه برق است ولی چاره ندارم
یک جلوه کند ماه در آیینه صد موج
جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم

دیدگاه · 1393/10/7 - 13:02 ·
9
zahra
zahra
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/7 - 11:52 ·
zahra
zahra
دلم گرفته پدر...برایم بهار بفرستید ...
ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید ...

دلم گرفته پدر ! روزگار با من نیست ...
دعای خیر و صدای دوتار بفرستید ...

اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار ...
برای دخترک خود " قرار " بفرستید ...

غم از ستاره تهی کرد آسمانم را ...
کمی ستاره ی دنباله دار بفرستید ...

به اعتبار گذشته دو خوشه ی لبخند ...
در این زمانه ی بی اعتبار بفرستید ...

تمام روز و شب من پُر از زمستان است ...
دلم گرفته برایم بهار بفرستید ...
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/7 - 11:45 ·
1
رضا
رضا
یه زمانی نمیدونم شلوغی داشت.
zahra
zahra
و این جهان به لانه‌ی ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی‌ست

که هم‌چنان‌که تو را می‌بوسند


در ذهنِ خود طنابِ دارِ تو را می‌بافند.



بخشی از شعرِ بلندِ «ایمان بیاوریم به آغازِ فصلِ سرد...» - فروغ فرخزاد
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/6 - 22:39 ·
2
zahra
zahra
میراثدار مجنون بادقت بخون شاید اینها آخرین کلماتی باشه که بین ما رد و بدل میشه. روز اولی که باهات آشنا شدم بهت گفتم اگه قصدت دوستی باشه و چیزی جز ازدواج من نیستم و تو گفتی با این مسافت بین ما چه چیزی جز ازدواج میتونه ما رو به هم نزدیک کنه و من و تو بهم نزدیک شدیم به تو دلبستم و گمانم این بود که تو هم دلبسته ای از عشق میگفتی از میراثی که از مجنون به تو رسیده از روز نخست حرف بین ما خدا بود و امام حسین و حضرت عباس. تو سرسپهدار فداییان من بودی و من ملکه تو. چقدر کودکانه باورت کردم افسوس افسوس. تو از فاطمه گفتی که بالاخره مخش رو زدی و رفت ازدواج کرد و من گفتم مخ منو نمیتونی بزنی من بیخ ریش خودتم از سارا گفتی گه چقدر دور و برته و تو حتی به دستهاشم نگاه نمیکنی حالا من موندم قصه من رو داری برای کدام بینوای دیگه تعریف میکنی. اما من باورت کردم میتن. حالا برای کنار گذاشتن من هزار و یک دلیل پیدا کردی و من مات ومبهوت جز این فضای مجازی حالا که حتی موبایلتم خاموش کردی هیچ جایی نمونده که فقط تولدت رو بهت تبریک بگم@Matin_dada
... ادامه
zahra
zahra
میراثدار مجنون بادقت بخون شاید اینها آخرین کلماتی باشه که بین ما رد و بدل میشه. روز اولی که باهات آشنا شدم بهت گفتم اگه قصدت دوستی باشه و چیزی جز ازدواج من نیستم و تو گفتی با این مسافت بین ما چه چیزی جز ازدواج میتونه ما رو به هم نزدیک کنه و من و تو بهم نزدیک شدیم به تو دلبستم و گمانم این بود که تو هم دلبسته ای از عشق میگفتی از میراثی که از مجنون به تو رسیده از روز نخست حرف بین ما خدا بود و امام حسین و حضرت عباس. تو سرسپهدار فداییان من بودی و من ملکه تو. چقدر کودکانه باورت کردم افسوس افسوس. تو از فاطمه گفتی که بالاخره مخش رو زدی و رفت ازدواج کرد و من گفتم مخ منو نمیتونی بزنی من بیخ ریش خودتم از سارا گفتی گه چقدر دور و برته و تو حتی به دستهاشم نگاه نمیکنی حالا من موندم قصه من رو داری برای کدام بینوای دیگه تعریف میکنی. اما من باورت کردم میتن. حالا برای کنار گذاشتن من هزار و یک دلیل پیدا کردی و من مات ومبهوت جز این فضای مجازی حالا که حتی موبایلتم خاموش کردی هیچ جایی نمونده که فقط تولدت رو بهت تبریک بگم@Matin_dada
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/6 - 19:20 ·
محسن
محسن
کامنت:


خوندی cm بزار :'(
bamdad
bamdad
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

{-109-}
nosrat
nosrat
غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا در کنار توام
نه جای کسی را تنگ می‌کنم
نه کسی مرا می‌بیند
نه صدایم را می‌شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/2 - 09:06 ·
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
مرد اون نيست كه از نعره ش ديوار به لرزه بیفته
مرد اونه كه از صداي نفس كشيدنش قلبت بلرزه..
دیدگاه · 1393/10/1 - 18:27 در دوستها ·
6
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
با خودتان خوب تا کنید، با خودتان که خوب تا نکنید
روزگار شما را تا میکند ،می کند توی پاکت و می اندازد
توی صندوق پستی ؛ به یک مقصد نامعلوم
خودت به جان خودت بیفت ،خودت خودت را بساز
خودت مواظب خودت باش ،وگرنه دیگران به تو هر شکلی
که دلشان بخواهد می‌دهند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/1 - 18:26 ·
5
رضا
14-12-21-1218302.jpg رضا

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 677
مرجان بانو :)
1419149104773.jpg مرجان بانو :)
باج به استاد راهنما!{-7-}
از نوع صنایع دستی!!!
(سفارش دادم یکی دو روز دیگه از اصفهون می رسه)
مبلغ 54000 هزار تومان وجه نقد!
حرومش بشه ایشالا
bamdad
bamdad
شهر

پر است از نیمکت های خالی،

من

پرم از تو!

قصد نداری برگردی؟!

:(
دیدگاه · 1393/09/30 - 20:12 ·
2
صفحات: 23 24 25 26 27

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ